فصل ششم؛ امام حسین(ع)| ۱
خطراتی که اسلام را به عنوان یک پدیدهی عزیز تهدید می کند، از قبل از پدیدآمدن و یا از آغاز پدید آمدنش ازطرف پروردگار، پیشبینی شده است و وسیلهی مقابله با آن خطرات هم ملاحظه شده و در خودِ اسلام و در خودِ این مجموعه، کار گذاشته شده است. مثل یک بدن سالم، که خدای متعال قدرت دفاعیاش را در خودِ آن کار گذاشته است، یا مثل یک ماشین سالم، که مهندس و سازندهی آن، وسیلهی تعمیرش را با خود آن همراه کرده است. اسلام یک پدیده است و مثل همهی پدیدهها، خطراتی آن را تهدید می کند و وسیلهای برای مقابله لازم دارد. خدای متعال این وسیله را، در خودِ اسلام گذاشت. اما آن خطر چیست؟ دو خطر عمده، اسلام را تهدید میکند که یکی خطرِ «دشمنان خارجی» و دیگری خطرِ «اضمحلال داخلی» است.
دشمن خارجی یعنی کسی که از بیرون مرزها، با انواع سلاحها، موجودیت یک نظام را با فکرش و دستگاه زیربنایی عقیدتیاش و قوانینش و همهچیزش هدف قرار میدهد. ..از بیرون یعنی چه؟ نه از بیرون کشور. از بیرون نظام؛ ولو در داخل کشور. دشمنانی هستند که خودشان را از نظام، بیگانه میدانند و با آن مخالفند. اینها بیرونند. اینها غریبهاند. اینها برای اینکه نظامی را نابود کنند و از بین ببرند، تلاش میکنند. با شمشیر، با سلاح آتشین، با مدرنترین سلاحهای مادی، و با تبلیغات و پول و هرچه که در اختیارشان باشد. این، یک نوع دشمن است.
دشمن و آفتِ دوم، آفتِ اضمحلال درونی است. یعنی در درون نظام؛ که این مال غریبهها نیست، این مالِ خودیهاست. خودیها ممکن است در یک نظام، بر اثر خستگی، بر اثر اشتباه در فهمِ راه درست، بر اثر مغلوب احساساتِ نفسانی شدن و بر اثر نگاه کردن به جلوههای مادی و بزرگ انگاشتن آنها، ناگهان در درون، دچار آفتزدگی شوند. این، البته خطرش بیشتر از خطر اوّلی است.
این دو نوع دشمن ـ آفت برونی و آفت درونی ـ برای هر نظامی، برای هر تشکیلاتی و برای هر پدیدهای وجود دارد. اسلام برای مقابله با هر دو آفت، علاج معین کرده و جهاد را گذاشته است. جهاد، مخصوص دشمنان خارجی نیست. «جاهِدِ الكُفّارَ وَ المُنافِقینَ»[1] منافق، خودش را در درون نظام قرار میدهد. لذا با همهی اینها باید جهاد کرد. جهاد، برای دشمنی است که میخواهد از روی بیاعتقادی و دشمنی با نظام، به آن هجوم بیاورد. همچنین، برای مقابله با آن تفکُّک[2] داخلی و ازهمپاشیدگی درونی، تعالیم اخلاقی بسیار باارزشی وجود دارد که دنیا را بهطور حقیقی به انسان میشناساند و می فهماند که «اِعلَمُوا اَنَّما الحَیاةُ الدُّنیا لَعِبٌ وَ لَهوٌ وَ زینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَینَكُم وَ تَكاثُرٌ فِی الاَموالِ وَ الاَولادِ»[3] تا آخر. یعنی این زر و زیورها، این جلوهها و این لذتهای دنیا اگرچه برای شما لازم است، اگرچه شما ناچارید از آنها بهره ببرید، اگرچه زندگی شما وابسته به آنهاست و در این شکی هم نیست و باید آنها را برای خودتان فراهم کنید؛ اما بدانید که مطلقکردنِ اینها و چشمبسته به دنبال این نیازها حرکت کردن و هدفها را به فراموشی سپردن، بسیار خطرناک است.
امیرالمؤمنین(ع) شیر میدان نبرد با دشمن است و هنگامیکه سخن میگوید آدم انتظار دارد نصف بیشتر سخنان او راجع به جهاد و جنگ و پهلوانی و قهرمانی باشد؛ اما وقتی در روایات و خُطبِ نهجالبلاغهی او نگاه میکنیم، میبینیم اغلب سخنان و توصیههای آن حضرت راجع به زهد و تقوا و اخلاق و نفی و تحقیر دنیا و گرامیشمردن ارزشهای معنوی و والای بشری است.
ماجرای امام حسین(ع) تلفیق این دو بخش است. یعنی آنجایی که هم جهاد با دشمن و هم جهاد با نفس، در اعلی مرتبهی آن تجلی پیدا کرد، ماجرای عاشورا بود. یعنی خدای متعال میداند که این حادثه پیش میآید و نمونهی اعلایی باید ارائه شود و آن نمونهی اعلی، الگو قرار گیرد. مثل قهرمانهایی که در کشورها، در یک رشته مطرح میشوند، و فرد قهرمان، مشوّقِ دیگران در آن رشته از ورزش میشود. البته، این یک مثال کوچک برای تقریب به ذهن است. ماجرای عاشورا عبارت است از یک حرکت عظیمِ مجاهدتآمیز در هر دو جبهه. هم در جبههی مبارزه با دشمن خارجی و برونی؛ که همان دستگاه خلافت فاسد و دنیاطلبانِ چسبیده به این دستگاهِ قدرت بودند و قدرتی را که پیغمبر برای نجات انسانها استخدام کرده بود، آنها برای حرکت در عکس مسیر اسلام و نبی مکرم اسلام(ص) می خواستند؛ و هم در جبههی درونی، که آن روز جامعه بهطور عموم به سمت همان فساد درونی حرکت کرده بود.
نکته دوّم، به نظر من مهمتر است. برههای از زمان گذشته بود. دوران سختیهای اولیهی کار، طی شده بود. فتوحاتی انجام شده بود. غنائمی به دست آمده بود. دایرهی کشور وسیعتر شده بود. دشمنان خارجی، اینجا و آنجا سرکوب شده بودند. غنایم فراوانی در داخل کشور به جریان افتاده بود. عدهای پولدار شده بودند و عدهای در طبقهی اشراف قرار گرفته بودند. یعنی بعد از آن که اسلام، اشرافیت را قلع و قمع[4] کرده بود، یک طبقهی اشراف جدید در دنیای اسلام بهوجود آمد. عناصری با نام اسلام، با سِمَتها و عناوین اسلامی ـ پسر فلان صحابی، پسر فلان یار پیغمبر، پسر فلان خویشاوند پیغمبر ـ در کارهای ناشایست و نامناسب وارد شدند، که بعضی از اینها، اسمهایشان در تاریخ ثبت است. کسانی پیدا شدند که برای مهریهی دخترانشان، به جای آن مهرالسّنهی چهارصدوهشتاد درهمی که پیغمبر اکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) و مسلمانان صدر اسلام مطرح میکردند، یک میلیون دینار، یک میلیون مثقال طلای خالص قرار دادند! چه کسانی؟ پسران صحابیهای بزرگ، مثلاً مُصَعببنزبیر و از این قبیل.
وقتی میگوییم فاسدشدن دستگاه از درون، یعنی این. یعنی افرادی در جامعه پیدا شوند که به تدریج بیماری اخلاقی مُسری خود ـ دنیازدگی و شهوتزدگی ـ را که متأسفانه مهلک هم هست، همینطور به جامعه منتقل کنند. در چنین وضعیتی، مگر کسی دل و جرأت یا حوصله پیدا می کرد که به سراغ مخالفت با دستگاه یزیدبنمعاویه برود؟! مگر چنین چیزی اتفاق میافتاد؟ چه کسی به فکر این بود که با دستگاه ظلم و فسادِ آن روزِ یزیدی مبارزه کند؟ در چنین زمینهای، قیام عظیم حسینی بهوجود آمد، که هم با دشمن مبارزه کرد و هم با روحیهی راحتطلبی فسادپذیرِ رو به تباهی میانِ مسلمانانِ عادی و معمولی. این مهم است. 6/11/1371
خودآزمایی
1- دو خطر عمدهای که اسلام را تهدید میکند را بیان کنید و مختصری درباره هر یک شرح دهید.
2- اسلام برای مقابله با دو آفت درونی و بیرونی، چه علاجی معین کرده است؟
3- چگونه یک دستگاه حکومتی از درون فاسد میشود؟
4- خودیها در یک نظام، چگونه دچار آفتزدگی میشوند؟
پینوشتها
[1]. سوره مبارکه توبه / آیه ۷۳، «ای پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن.»
[2]. (فکک) جدایی
[3]. سوره مبارکه حدید / آیه ۲۰، «بدانید كه زندگى دنیا بازى و سرگرمى و زینت و فخرفروشى شما به یکدیگر و فزونخواهى در اموال و فرزندان است.»
[4]. (قلع) (قمع) ریشهکن ساختن و سرکوبکردن
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی سیدعلی خامنهای