بخش سوّم: معجزات و کرامات امام حسن مجتبی(ع)
معجزه امام حسن مجتبی(ع)
وقتی به بحث معجزات میرسیم واقعاً متأثّر میشویم که چرا فضایل اهل بیت(ع) آن چنان که باید، مورد بحث قرار نمیگیرد. اگرچه نقل بسیاری از فضایل در نظر مردم عجیب باشد ولی باید معارف مردم، وسعت و عمق بیشتری پیدا کند و بالا بیاید تا فضایل اهل بیت(ع) در نظرشان عجیب و غیرقابل هضم نیاید. چرا باید چنین باشد که وقتی مردم میشنوند که یک دکتر متخصّص در فنّ جرّاحی مثلاً طیّ یک عمل جرّاحی، مردی را به یک زن تبدیل کرده یعنی معلوم شده که زن بوده است یا زنی تحت عمل جرّاحی قرار گرفته و معلوم شده که مرد است، هیچ تعجّب نمیکنند و آن را می پذیرند و به این درجهی علمی و فکری بشر نیز آفرین میگویند که واقعاً ترقّی علمی بشر به جایی رسیده که با عمل جرّاحی، عضو تناسلی زن یا مردی را که مکتوم مانده بارز میسازد؟ در نتیجه مردی مبدّل به زن یا زنی مبدّل به مرد میشود. مردم این سخن را بدون هیچگونه استبعادی میپذیرند و آفرین میگویند. امّا اگر همین مردم در مورد ائمّه(ع) چنین چیزهایی بشنوند، تعجّب مینمایند! روزی حجّت پروردگار، مظهر علم و قدرت خدا، حضرت امام حسن مجتبی(ع) با جمعی در مسجد نشسته بودند. صحبت از معاویه پیش آمد. یکی از حضّار گفت: یابن رسول الله! شما تا کی باید از جانب این مرد، متحمّل شدائد و مصائب بشوید. امام جملهای فرمود که مفاد آن این بود: شما گمان میکنید ما در دست معاویه و امثال او اسیریم؟ مصالح آسمانی و الهی در کار است که ما برای رعایت آن مصالح و اطاعت امر خدا، در شرایط خاصّی سکوت میکنیم و تحمّل شدائد مینماییم، وگرنه من به اذن خدا میتوانم شام را عراق و عراق را شام کنم. زن را تبدیل به مرد و مرد را تبدیل به زن نمایم.
مرد کوردلی از تربیت شدگان مکتب معاویه در مجلس حاضر بود و از این سخن سخت برآشفت و جسورانه گفت، این حرفها چیست شما میزنید؟! چه کسی قدرت بر چنین کاری دارد که زن را تبدیل به مرد و مرد را تبدیل به زن کند؟! تا آن مرد این حرف را زد، امام نگاه تندی به او کرد و فرمود:
اِنْهَضِی اَلا تَسْتَحینَ اَنْ تَقْعُدِی بَیْنَ الرِّجالِ؛[1]
«برخیز ای زن! تو حیا نمیکنی که در میان مردان نشستهای»؟
او تا به خود آمد دید اعضای بدنش تحوّل پیدا کرد و سینهاش برجسته شد و صدای خشن تبدیل به صدای لطیف زنانه شد. با شرمندگی از جا برخاست و عبا را برسر کشید و از مجلس خارج شد. امام فرمود: اینک که به خانه رفتی میبینی زنت مرد شده و از شما فرزندی متولّد میشود که خنثی است. مطلب همان شد که امام فرموده بود. پس از آن توبهکار شدند و به حال اوّل خود برگشتند.[2]
کتمان معجزات چرا؟
این مایهی تأسّف است که در بسیاری از محافل و مجالس دینی ما، معجزات اولیای خدا گفته نمیشود به عذر اینکه مبادا از نظر مردم مورد شکّ و تردید قرار گیرد و غیرقابل هضم باشد. در صورتی که وظیفهی ماست که میزان معارف و شناخت مردم را بالا ببریم تا وقتی معجزات و خوارق عاداتی از آن بزرگواران گفته میشود به سادگی بپذیرند. وقتی معرفت و شناخت ارتقا یافت، پذیرش نیز آسان میشود. ما از عدم پذیرش دنیا وحشت داریم و از این رو از نقل معجزات استنکاف میورزیم. اگر چنین است پس باید اصلاً سخن از دین نگوییم و قرآن را هم ببوسیم و کنار بگذاریم زیرا دین، خودش خارقالعاده و معجزه است. مگر ریشهی دین «وحی» نیست؟! وحی و نزول مَلَک از آسمان، یک امر خارقالعاده است. شما چطور میخواهید برای دنیای مادّه و طبیعت، «وحی» را اثبات کنید؟
طبیعی است که زیربار نمیرود. همانطور که نمیتواند زن شدن مرد و مرد شدن زن را به ارادهی امام مجتبی(ع) بپذیرد؛ نمیتواند وحی و نزول حضرت جبرئیل(ع) به قلب پیامبر اکرم(ص) را هم بپذیرد. شما چطور میخواهید برای آمریکا و اروپا جبرئیل را اثبات کنید که جبرئیل(ع) فرشتهی آسمانی به قلب پیامبر نازل شده و قرآن را که وحی آسمانی است، بر او القا کرده است؟ چگونه میخواهید ثابت کنید وحی آسمانی چه معنایی دارد، بنابراین اصلاً نوبت به معجزهی امام مجتبی(ع) و امثال آن نمیرسد. از اوّل باید دین را کنار بگذاریم برای اینکه مردم و دنیای مادّه و طبیعت آن را نمیپذیرند. ما باید کاری کنیم که معارف مردم بالا برود نه اینکه هرچه را که مردم نمیپذیرند یکی پس از دیگری کنار بگذاریم و تنها آنچه را که میفهمند و میپذیرند، به عنوان دین به آنها عرضه کنیم!!
کرامات امام حسن مجتبی(ع)
کوتاه شدن زبان معاویه
حضرت امام حسن(ع) وقتی جریان صلح با معاویه پیش آمد، در نُخَیله کنار درختهای خرما بودند. معاویه برای اینکه امام را در میان مردم تحقیر کند و امام نتواند آنچه را که میگوید اثبات کند، گفت، ما شنیدهایم جدّ شما پیامبر اکرم(ص) درخت خرما را که میدید مشخّص میکرد چند پیمانه خرما دارد. آیا شما هم میتوانید بگویید؟
بعد سخن را اینگونه ادامه داد:
فَاِنَّ شیعَتَكُمْ یزْعُمُونَ اَنَّهُ لا یعْزُبُ عَنْكُمْ عِلْمُ شَیءٍ فِی الاَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ؛
«شیعیان و دوستان شما معتقدند، علم شما محیط به تمام آنچه که در زمین و آسمان هست، میباشد و هیچ چیز عالَم، از علم شما غایب نیست».
حالا شما میدانید این درختی که ما در کنارش هستیم چقدر خرما دارد؟
امام مجتبی(ع) فرمود، اگر رسول خدا(ص) حساب پیمانه را میفرموده است، من حساب عدد را میتوانم بگویم که این درخت چند عدد خرما دارد! معاویه تبسّمی توأم با تعجّب کرد و گفت: خوب، بفرمایید این درخت چند عدد خرما دارد؟! امام فرمود: این درخت چهار هزار و چهار عدد خرما دارد. معاویه هم که به دنبال بهانهای میگشت تا اشتباهی در گفتار امام به دست آورد، دستور داد تمام خرماهای آن درخت را چیدند و شمرند. دیدند چهارهزار و سه دانه است. یهانهای به دست آمد و گفت: یکی کم است. امام فرمود: به خدا قسم! من چیزی بجز حق نگفتم. یکی از این خرماها دست عبدالله بن عامربن کریز است. معاویه به او نگاه کرد و گفت: دست تو چیست؟ باز کرد و دید خرما دست اوست. معلوم شد که همانگونه که امام فرموده است، تعداد خرماها چهارهزار و چهار عدد بوده است.
سپس امام فرمود: ای معاویه! من اگر در تو ایمانی سراغ داشتم و میشد که تو را در مقابل حق خاضع کرد، آنچه را که در زندگی خویش انجام خواهی داد، یکی یکی میگفتم. اجمالاً به تو بگویم تو به همین زودی، زیاد بن ابیه را که پدرش مجهول و زنازاده است به ابوسفیان ملحق خواهی کرد و او را به عنوان پسر ابوسفیان در میان مردم معرّفی خواهی نمود و حُجربن عدی از دوستان امیرالمؤمنین(ع) را خواهی کشت و سر بریدهای را از شهری به شهری منتقل خواهی کرد. چنین هم شد. یعنی همان مردم چندی بعد دیدند که معاویه، زیاد بن ابیه را ملحق به ابوسفیان کرد و حجربن عدی را کشت و سر عمروبن حَمِق را به دستور او از کوفه به شام بردند.[3]
امام مجتبی(ع) و بیان حقایق در کودکی
مرحوم مجلسی(رض) چنین نقل میکند: وقتی ابوسفیان در زمان حیات رسول خدا(ص) به مدینه آمد و متوسّل به حضرت علی(ع) شد و گفت، میخواهم پیش پسر عمویت از ما شفاعت کنی که با ما پیمانی طبق شرایطی که ما پیشنهاد میکنیم ببندد، حضرت امیر(ع) فرمود: پیمانِ لازم با شما بسته شده و دیگر تجدید آن، جا ندارد. در همانجا که نشسته بودند، حضرت صدّیقهی کبری(س) و حضرت امام حسن مجتبی(ع) که کودک تقریبا چهارده ماههای بود و تازه چهار دست و پا راه میرفت نیز در پشت پرده بودند. ابوسفیان از پشت پرده خطاب به صدّیقهی طاهره(س) کرد و گفت: شنیدهام پدرت به این کودک خیلی علاقهمند است؛ تو از این بچّه بخواه که نزد پدرت شفاعت کند که او با ما پیمان و عهد جدیدی ببندد. تا این را گفت، امام حسن مجتبی(ع) حرکت کرد و آهسته آهسته آمد تا به زانوی ابوسفیان رسید و روی زانوی ابوسفیان ایستاد و با یک دست ریش نحس ابوسفیان را گرفت و با دست دیگر مشتی روی بینی او کوبید و فرمود:
یا اَباسُفْیان قُلْ لا اِله اِلاّ اللهُ مُحمّدٌ رَسُولُ الله حَتّى اَكونَ لَکَ شَفیعاً؛
«ای ابوسفیان! شهادت به وحدانیّت خدا و رسالت جدّم محمّد بده تا من شفیعت باشم».
در این لحظه حضرت امیرالمؤمنین(ع) فرمودند:
اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذِی جَعَلَ فِی آلِ مُحمّدٍ الْمُصطَفَی نَظیرَ یَحْیَی ابْنِ زَکّریا وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبیّاً؛
«حمد و سپاس خداوندی را که در میان آل محمّد کسی را قرار داده که نظیر یحیی بن زکریّاست که خدا دربارهی او فرموده است: ما در کودکی، علم به حقایق هستی را به او دادهایم».
یعنی در حالی که حضرت امام حسن مجتبی(ع) کودک است و بیش از چهارده ماه از عمر مبارکش نمیگذرد، امّا همان (آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبیّاً) است. کودکی است که احاطهی به حقایق هستی دارد. آنچه را که همهی انبیاء(ع) بگویند، او میگوید.[4]
اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذِی جَعَلَنا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوَلایَةِ مَؤْلانا اَمیرِالْمُؤْمِنینَ عَلِیِّ بْنِ اَبِیطالِبٍ وَ الْأَئِمَّة الْمَعْصومینَ مِنْ وُلْدِهِ علیهِم السّلام؛
خدایا! شکرت میکنیم که به ما نعمت ولایت اهل بیت(ع) را عنایت فرمودهای که عالیترین سرمایهای است که در دل و جان ما نشسته است.
خودآزمایی
1- چرا امام حسن(ع) در مقابل معاویه سکوت میکردند؟
2- چرا در بسیاری از محافل و مجالس دینی ما، معجزات اولیای خدا گفته نمیشود؟ وظیفه علمای دینی چیست؟
3- به چه دلیل امام حسن(ع)، تمام اعمالی را که معاویه در آینده انجام میداد را به او نگفتند؟
پینوشتها
[1]ـ بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۳۲۷.
[2]ـ بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۳۲۷.
[3]ـ بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۳۲۹.
[4]ـ بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۳۲۶.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی