بخش چهارم: صلح و سلوک امام حسن مجتبی(ع)
ستیز قدرتهای طاغوتی با حکومت امام معصوم(ع)
خلاصه و چکیدهی تمام خدمات پیامبران الهی، همین قرآن کریم است که به وسیلهی اشرف و افضل آنان، حضرت محمّد مصطفی(ص) به ما رسیده است و این قرآن نیز گفتیم باید پس از رحلت آورندهی آن به دست ولیّ منصوب از جانب خدا، معصوم از هرگونه خطا سپرده شود تا تبیین و اجرا گردد و آن ولیّ معصوم که ما از او تعبیر به «امام» میکنیم نیز اگر بخواهد آن را حاکم بر جامعهی بشری قرار داده و آن را به مرحلهی اجرا درآورد، طبیعی است که باید دارای قدرت باشد تا بتواند در مقابل دشمنان و مخالفان قرآن که در واقع دشمنان حیات و سعادت ابدی انسانند بایستد و احیاناً در شرایط خاصّی به جنگ با آنان برخیزد، وگرنه قدرتهای طاغوت زمان نمیگذارند «امام» به کار خود بپردازد.
آیا معاویة بن ابی سفیان به امام امیرالمؤمنین علی(ع) مجال میداد که کارش را انجام بدهد؟ آیا به امام حسن مجتبی(ع) مجال داد؟ آیا یزیدبن معاویه به امام حسین(ع) و هارون عبّاسی به امام کاظم(ع) مجال دادند؟ دیدیم که نشد و لذا میگوییم امام در هر زمان نیاز به «قدرت» دارد که زمام حکومت در دست خودش باشد منتهی میدانیم این «قدرت» و «حکومت» که به دست ولیّ زمان سپرده میشود، مانند چوبی است که به دست چوپان داده میشود. چوپان کارش گرگکُشی نیست او برای گرگ کشتن نیامده او میخواهد گوسفندها را حفظ کند و به آبشخورشان برساند، ولی برای این که گرگها حمله نکنند و گوسفندها، لَت و پار نشوند، چارهای جز این ندارد که باید چوب و چماقی به دستش باشد.
حکومت و قدرتی را هم که ولیّ معصوم اعمّ از پیامبر و امام باید داشته باشد، از قبیل همان چوب و چماق چوپان برای حفظ گوسفندان است. علی(ع) کارش ابوجهلکشی یا معاویهکشی نیست؛ او کارش حرکت دادن عالم انسان به سوی خداست. منتهی چارهای جز به دست گرفتن زمام حکومت ندارد، وگرنه گرگها و طاغوتها عالم انسان را متلاشی میکنند و لذا لنگه کفش وصلهدار خود را به اِبن عبّاس نشان داد و فرمود:
وَ اللهِ لَهِی اَحَبُّ اِلَی مِنْ اِمْرَتِكُمْ؛
به خدا قسم! این [لنگه کفش وصلهدار] نزد من، محبوبتر از حکومت بر شماست.
وقتی برای حضور در میدان جنگ جمل به بصره میرفت با لشکریانش، بین راه نشسته بود و کفش خودش را با دست خودش وصله میکرد! اِبن عبّاس رسید و او را در این حال دید. با تعجّب گفت: آقا! این کار شما نیست این کار را به دیگران واگذارید. امام فرمود: اِبن عبّاس این لنگه کفش از نظر شما چقدر ارزش دارد؟ گفت: یا امیرالمؤمنین! این اگر نو بود مثلاً یک درهم میارزید، الآن که کهنه و وصلهدار است ارزشی ندارد. امام فرمود:
یَابْنَ عَبّاس وَاللهِ لَهِی اَحَبُّ اِلَی مِنْ اِمْرَتِكُمْ اِلّا اَنْ اُقِیمَ حَقّاً اَوْ اَدْفَعَ باطِلاً؛[1]
پسر عبّاس! به خدا قسم! این [لنگه کفش وصلهدار] در نظر من محبوبتر از حکومت بر شما است [اینکه میبینی آن را به عهده گرفتهام برای این است] که حقّی را احیا کنم و باطلی را از بین ببرم.
یعنی علی(ع) هدفش حکومت داری و کشورگشایی نیست، از لشکرکشی هم منظورش آدمکشی و حتّی دشمنکشی هم نیست؛ او منظورش اِرعاب و ایجاد رعب و ترس و وحشت در دل دشمن است که از هجوم به اساس دین خدا منصرف گردد که قرآن فرموده است:
وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللهِ وَعَدُوَّكُمْ...؛[2]
تا میتوانید تحصیل نیرو کنید تا حال رهبت و ترس از خودتان در دل دشمن خدا و دشمن خودتان به وجود آورید...
وگرنه کار اصلی پیغمبر و امام «دعوت الی الله» و حرکت دادن عالم انسان به سوی خداست که فرموده است:
اُدْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ...؛[3]
مردم را به راه خدایت دعوت کن با دلیل و برهان و موعظهی نیکو و گفتگو به بهترین گونهاش...
ولی کنار این دعوت، تجهیز به جهازات مبارزهی با دشمن نیز باید باشد تا آنها جرأت حمله به اسلام و قرآن را نداشته باشند.
فلسفهی صلح امام مجتبی(ع) و فریبکاری معاویه
معاویه برای مردم ناشناخته بود و او را آدم خوب و مؤمن متعهّد به نماز و قرآن میپنداشتند و میگفتند: چرا با او بجنگیم؟ حضرت امام حسن مجتبی(ع) که با او صلح کرد برای همین بود که دید اگر با او در بیفتد و جنگی بهوجود بیاید، مردم حق را به معاویه میدهند و امام را ریاست طلب میپندارند و میگویند: معاویه صحابی پیامبر اكرم(ص) و کاتب وحی است و چه اشکالی دارد كه حكومت دست او باشد؟ امام(ع) دید تنها راه برای شناساندن معاویه به مردم این است که با او از در صلح درآید و تعهّداتی را به عهدهی او بگذارد و او عملاً و علناً از آن تعهّدات اعراض کند و مردم پی به کفر و نفاق درونی او ببرند و جائرانه بودن حکومتش را بشناسند و زمینه برای قیام امام حسین(ع) در مقابل بنیامیّه فراهم گردد و از این روست که گفته میشود اگر صلح امام حسن(ع) نبود؛ قیام امام حسین(ع) به نتیجه نمیرسید.
پس از شهادت امام مجتبی(ع) امام حسین(ع) ده سال مبتلا به حكومت جائرانهی معاویه بود امّا شرایط قیام در مقابل او را فراهم نمیدید. البتّه از طریق نامه و احیاناً در محافلی كه پیش میآمد امام حسین(ع) او را مورد توبیخ و تهدید قرار میداد و نسبت به عواقب شوم اعمالش انذار میفرمود. امّا قیام مسلّحانه در برابر او را به مصلحت اسلام و مسلمین نمیدید. او هم مراقب بود كه با امام حسین(ع) اصطکاکی پیدا نكند و رو در روی آنحضرت قرار نگیرد و اگر در برخی از امور، آن حضرت دخالتی میكرد او تسلیم میشد و مخالفتی از خود نشان نمیداد و به اصطلاح دست به عصا حركت میكرد.
چگونگی شرایط پذیرش صلح
معاویةبن ابی سفیان نیز مدّعی اصلاح امّت اسلامی بود! به حضرت امام حسن مجتبی(ع) میگفت: تو اگر ریاست طلب نیستی، امر حکومت را به من واگذار. من متعهّد میشوم آنچه را که تو از اجرای احکام دین خدا میخواهی انجام دهم. لوحی را هم امضا كرد (و به اصطلاح ورقهی سفید امضا) برای امام مجتبی(ع) فرستاد كه هر پیشنهادی داری و تحت هرگونه شرایطی كه میپسندی بنویس، من میپذیرم و اجرا میكنم. مردم هم معاویه را واقعاً نمیشناختند و از كفر و نفاق درونی وی آگاه نبودند. او را یك مسلمان معتقد به معارف دین و لایق در اجرای امور سیاسی میدانستند! و به راستی باورشان شده بود كه ما یك فرد مدیر و مدبّر در تنظیم امور مملكت لازم داریم. حال فرق نمیكند آن شخص حاكم، معاویه باشد یا امام حسن(ع) و ما هیچ گاه اینچنین فكر نكنیم كه مردم آن روز هم مثل ما معتقدان به اصل امامت و ولایت، امتیاز خاصّ الهی برای علی(ع) و فرزندان آن حضرت قائل بودند. آنها همان بودند كه امیرالمؤمنین(ع) را كافر میدانستند و روی همین پندارِ غلط او را كشتند و سالهای متمادی (العیاذبالله) سَبّ (دشنام، ناسزا) و لعن بر آن ولی خدا را جزء شعائر دینی میشمردند!!
و لذا در چنین شرایطی اگر امام حسن(ع) در مقابل معاویه میایستاد و به جنگ و ستیز با او میپرداخت در نظر مردم به عنوان یك ریاست طلبی كه تنها برای به دست آوردن طعمهی حكومت بهپا خاسته است شناخته میشد و سرانجام پس از سالها جنگیدن و دهها هزار نفر كشته شدن، خودش و برادرانش هم كشته میشدند و هیچ نفعی عائد اسلام و مسلمین نمیگردید!
از این رو امام(ع) تشخیص داد تنها راه الهی در این شرایط، توافق با معاویه در پیشنهاد صلح است و واگذاری امر حكومت به او. امام(ع) ماهیت ابلیسی او را كاملاً میشناخت و میدانست او تمام موارد صلح را زیرپا خواهد گذاشت و از این طریق كفر و بیایمانی او برای امّت اسلام مكشوف میگردد و نامشروع بودن حكومت او و كلّاً خاندان بنیامیه روشن میشود.
اتمام حجّت امام حسن مجتبی(ع) با مردم
امام مجتبی(ع) از یک طرف با یک آدم شیطان صفتی همچون معاویه که کافری مؤمننما بود درگیر شده بود که مردم او را یک مؤمن متعهّد کامل عیار میدانستند و از طرفی هم با مردمی ضعیف الایمانِ دنیا دوست که ادّعای محبّت و پیروی از امام مینمودند و در واقع چنین نبودند و به هنگام دشواریها، امام را تنها میگذاشتند.
از اینرو امام(ع) قیام مسلّحانه را در مقابل معاویهی با آن شیطنت، به همراهی مردمی با این ضعف و سستی در تبعیت، به صلاح اسلام و مسلمین نمیدانست و لذا وقتی از سوی معاویه پیشنهاد صلح شد، امام(ع) به منظور اتمام حجّت، در میان مردم به خطابه و سخنرانی ایستاد؛ پس از بیان مطالبی فرمود:
اَلا وَ اِنَّ مُعاوِیةَ دَعانا اِلی اَمرٍ لَیسَ فیهِ عِزٌّ وَ لانَصَفَةٌ؛
«مردم! معاویه ما را دعوت به كاری كرده كه عزّت در آن نیست و خلاف انصاف است».
یعنی من حاضر به صلح با معاویه نبودهام، ولی از طرف شما هم مطمئن به قیام نمیباشم؛ زیرا:
كُنْتُمْ فِی مُنْتَدِبِكُمْ اِلی صِفِّین وَ دِینُكُمْ اَمامَ دُنْیاكُمْ فَاَصْبَحْتُمُ الْیوْمَ وَ دُنْیاكُمْ اَمامَ دِینِكُمْ؛
«شما در گذشته كه برای رفتن به جنگ صفّین خوانده شدید دینتان پیشرو دنیاتان بود و امروز طوری شدهاید كه دنیاتان پیشرو دینتان شده است».
تا آنجا با دین همراهید كه لطمهای به دنیاتان نخورد.
اَلا وَ اِنّا لَكُمْ كَما كُنّا وَلَسْتُمْ لَنا كَما كُنْتُم؛
«ما با شما همانگونه هستیم كه بودیم ولی شما با ما آنگونه نیستید كه بودید! حال این شما و این پیشنهاد معاویه چه میگویید»؟
فَاِنْ اَرَدْتُمُ الْمَوْتَ رَدَدْناهُ عَلَیهِ وَ حاكَمْناهُ اِلَی اللهِ عَزَّوجَلَّ بِظُباتِ السُّیوفِ وَ اِنْ اَرَدْتُمُ الْحَیاةَ قَبِلْناهُ وَ اَخَذْنا لَكُمُ الرِّضی؛
«اگر حاضرید در راه خدا كشته شوید و عزّت اسلامی را حفظ كنید ما پیشنهاد او را رد میكنیم و با تیزی شمشیرها با او روبه رو میشویم و اگر زنده ماندن در دنیا را میخواهید و حاضر به كشته شدن در راه خدا نیستید ما ناچار صلح پیشنهادی او را امضا میكنیم. آیا چه میگویید»؟
فَناداهُ الْقَومُ مِنْ كُلِّ جانِبٍ اَلْبَقْیةَ اَلْبَقْیةَ؛[4]
«از همه سوی مجلس صدا برخاست: میخواهیم زنده بمانیم. میخواهیم زنده بمانیم».
پیداست كه چه آزردگی خاطری برای امام مجتبی(ع) از این صداها به وجود آمد! شما این جمعیت را مقایسه كنید با اصحاب امام سیدالشّهداء(ع) در شب عاشورا كه به آنها میفرمود: شما از تاریكی شب استفاده كنید و از این بیابان بیرون بروید، اگر بمانید فردا همه كشته میشوید. همه یك صدا گفتند:
اَلْحَمدُلِلّهِ الَذّی اَكْرَمَنا بِنَصْرِكْ و شَرَّفْنا بِالْقَتْلِ مَعَك؛[5]
«خدا را شكر كه شرف یاری تو و شهادت در ركاب تو را به ما عنایت فرموده است».
ببین تفاوت ره از كجاست تا به كجا؟ ناچار امام مجتبی(ع) صلح با معاویه را امضا كرد. امّا با همین صلح آبروی معاویه را در میان امّت اسلامی برد و كفر و نفاق درونی او را برملا ساخت. مردم با زیرپا نهادن پیمان صلح از سوی معاویه كفر درونی او را شناختند و به نفاقش پی بردند و این یك قدم بسیار مهمّی بود در راه زمینهسازی برای قیام امام حسین(ع) در مقابل حكومت بنیامیه و سرانجام امام(ع) را مسموم كردند.
سبب صلح امام حسن مجتبی(ع)
حضرت سِبْط اكبر، امام حسن مجتبی(ع) در مقابلهی با معاویه در شرایطی قرار گرفته بود كه قیام مسلّحانه در مقابل او را به صلاح اسلام و مسلمین ندید و از در صلح با او درآمد و قبلاً در مجمع عمومی مسلمین با ایراد خطابهای مردم را در جریان گذاشت و فرمود:
اَما وَاللهِ ما ثَنانا عَنْ قِتالِ اَهْلِ الشّامِ ذِلَّةٌ وَ لا قِلَّةٌ وَلكن... كُنْتُم تَتَوَجَّهُونَ مَعَنا وَ دینُكُمْ اَمامَ دُنیاكُمْ وَ قَدْ اَصْبَحْتُمُ الْآنَ دُنیاكُمْ اَمامَ دِینِكُمْ وَ كُنّا لَكُمْ وَ كُنْتُمْ لَنا وَ قَدْ صِرتُمُ الْیومَ عَلَینا؛[6]
«آگاه باشید به خدا قسم! ما كه از پیكار با شامیان انصراف پیدا كردیم نه به خاطر ضعف در مقابل دشمن بود و نه به جهت كمی جمعیت بلكه برای این بود كه شما در گذشته با ما همراه بودید در حالی كه دینتان پیشرو دنیاتان بود. دنیای خود را دنباله رو دینتان قرار داده بودید و آن را فدای دینتان مینمودید. امّا امروز دگرگون گشتهاید. دنیای خود را پیشرو دینتان ساختهاید و برای نیل به دنیا از دین خود میگذرید».
در گذشته ما از آنِ شما بودیم و شما از آنِ ما امّا امروز شما بدخواه ما شدهاید.
وَ اِنَّ مُعاوِیةَ قَدْ دَعا اِلی اَمْرٍ لَیسَ فیهِ عِزٌّ وَ لا نَصِفَةٌ؛
«حال، معاویه به ما پیشنهادی كرده كه در آن نه عزّت هست و نه انصاف [دعوت به صلح كرده است] اینك [شما باید یكی از این دو راه را برگزینید یا زندگی با ذلّت در دنیا و یا مرگ با عزّت در عُقبی]».
فَاِنْ اَرَدْتُمُ الْحَیاةَ قَبِلْناهُ مِنْهُ وَ اَغْضَضْنا عَلَی الْقَذَی وَ اِنْ اَرَدْتُمُ الْمَوْتَ بَذَلْناهُ فِی ذاتِ اللهِ و حاكَمْناهُ اِلَی اللهِ؛
«حال اگر شما دل به دنیا بستهاید و راغب به شهادت در راه خدا نمیباشید، ما ناچار پیشنهاد او را میپذیریم و مانند كسی كه خار در چشمش رفته صبر میكنیم و چشم روی هم میگذاریم و اگر راضی به مرگ در راه خدا میباشید، ما هم بذل جان در راه خدا میكنیم و در پیشگاه خدا به محاكمه با معاویه بر میخیزیم».
فَنادَی الْقَومُ بِاَجْمَعِهِم بَلِ الْبَقْیةَ وَ الْحَیاةَ؛[7]
«تمام جمعیت در محضر امام یك صدا فریاد زدند: ما میخواهیم باقی باشیم؛ میخواهیم زنده بمانیم»!
وقتی امام حسن(علیه السلام) این چنین روح ذلّت پذیری از آنها مشاهده كرد دید چارهای جز قبول پیشنهاد صلح از معاویه ندارد! در جواب یكی از یارانش به نام ابوسعید كه از علّت صلح میپرسید فرمود:
وَ لَوْ لا ما آتَیتُ لَما تُرِكَ مِنْ شِیعَتِنا علی وَجْهِ الاَرْضِ اَحَدٌ اِلاّ قُتِلَ؛[8]
«اگر من اقدام به صلح نمی كردم؛ احدی از شیعهی ما در روی زمین باقی نمی ماند».
و لذا امام حسن و امام حسین(ع) مدّت ده سال كه همزمان با معاویه بودند قیام در مقابل او را به صلاح اسلام و مسلمین ندیدند. پس از شهادت امام حسن(ع) نیز امام حسین(ع) اقدام به قیام نكرد تا پس از مرگ معاویه كه نوبت به یزید رسید و زمینه برای قیام فراهم شد.
پاسخ دندان شکن امام مجتبی(ع)
در مجلسی که اعیان و اشراف حضور داشتند و حضرت امام مجتبی(ع) نیز آنجا حاضر بود، معاویه خواست اهانتی به امام(ع) کرده و به زعم خود، آن حضرت را خجل کند، رو به امام(ع) کرد و گفت: در قرآن آمده که: بیان همه چیز در قرآن است و شما هم مدّعی هستید که عالِم به تمام محتویات قرآن میباشید، حال بفرمایید آیا در قرآن سخنی از ریش من و ریش شما هم آمده است (پیداست که هدف به استهزاء گرفتن قرآن و امام بوده است)؛ امام(ع) محاسن شریفش پرپشت و توپی بود، امّا معاویه ریشش کم و جسته و گریخته بود، امام(ع) در جواب او این آیه از قرآن را تلاوت فرمود که:
وَالْبَلَدُ الطَّیبُ یخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِی خَبُثَ لا یخْرُجُ إِلَّا نَكِداً...؛
سرزمین پاکیزه {و شیرین} گیاهش به اذن پروردگارش میروید امّا سرزمین خبیث بد طینت شورهزار، جز گیاه ناچیزِ کمارزش چیزی از خود بیرون نمیدهد...
یعنی محاسن من مصداق جملهی اوّل آیه و ریش نحسِ تو مصداق جملهی دوّم آیه است. معاویه از این جواب شرمنده شد و سر به زیر انداخت.
ای روبهک چرا ننشستی به جای خویش
با شیرپنجه کردی و دیدی سزای خویش
ای مگس عرصهی سیمرغ نه جولانگه توست
عِرض خود میبری و زحمت ما میداری
خودآزمایی
1- نقش و کارکرد حکومت و قدرتی که به ولیّ معصوم سپرده میشود را توضیح دهید.
2- به چه دلیل حضرت امام حسن مجتبی(ع) با معاویه صلح کردند؟
3- امام حسن(ع) برای اتمام حجت با مردم چه مطالبی را بیان فرمودند؟
پینوشتها
[1]ـ نهج البلاغه، خطبهی ۳۳.
[2]ـ سورهی انفال، آیهی ۸.
[3]ـ سورهی نحل، آیهی ۱۲۵.
[4]ـ بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۱۰۷.
[5]ـ مدینة المعاجز، ج ۴، ص ۲۱۵.
[6]ـ بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۲۱.
[7]ـ بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۲۱.
[8]ـ بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۲.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی