فصل ششم؛ امام حسین(ع)| ۲
هدف قیام امام حسین(ع)
خب، اگر در نظر بگیرید، حضرت ابیعبدالله(ع) را از آن روزى که از مدینه خارج شد و به طرف مكه آمد، تا آن روزى كه در كربلا شربت گواراى شهادت نوشید، شاید بشود گفت بیش از صد درس مهم در این حرکت چندماهه، انسان میتواند بشمارد. حالا نخواستم بگویم هزارها درس؛ میشود آنجوری هم گفت، هزارها درس هست؛ خب بله، هر اشارهی آن بزرگوار ممکن است یک درسی باشد؛ اما اینیكه میگویم بیش از صد درس، یعنى اگر ما بخواهیم این كارها را مورد مداقه[1] قرار دهیم، صد عنوان و سرفصلی از آن میشود به دست آورد كه هركدامی براى یک امت، براى یک تاریخ، برای یک كشور، براى تربیت خود، برای ادارهی جامعه، برای قرب به خدا، درس است. اینطوریست كه حسینبنعلی(ارواحنافداه و فدااسمه و ذكره) اینطور در دنیا مثل خورشیدى در میان مقدسین عالم میدرخشد؛ یعنی انبیا و اولیا و ائمه و شهدا و صالحین را در نظر بگیرید! اگر آنها مثل ماهها و ستارهها باشند، این بزرگوار مثل خورشید میدرخشد. این به خاطر همینهاست.
خب، ولی این صد درس به كنار؛ یک درس اصلى در این عمل هست. من امروز سعی کردم بلکه بتوانم آن درس اصلی را در این قضیه به شما عرض بکنم. همهی آنها حاشیه است، این متن است. «چرا قیام كرد؟» این درس است. چرا قیام كرد؟ خب آقا! در مدینه محترم، در مكه محترم، در یمن، آن همه شیعه، بروید به یک گوشهاى كه با یزید هم كارى نداشته باشید، یزید هم با شما كارى نداشته باشد! این همه مرید، اینهمه شیعیان؛ زندگى بكنید، عبادت کنید، تبلیغ كنید! چرا قیام كردید؟ قضیه چیست؟ این، آن سؤال اصلىست؛ این، آن درس اصلىست. نمیگوییم كسى نگفته است این مطلب را؛ چرا، انصافاً خیلى هم كار کردند، تلاش كردند، در این زمینه حرف هم زیاد زدند. حالا اینی هم كه ما امروز عرض میکنیم، به نظر خودمان یک برداشت جامعیست، یک دید تازهاىست در این قضیه. بعضیها اینجور دوست دارند بگویند كه حضرت خواست حكومت فاسد یزید را بزند کنار، خودش یک حكومت تشیكل بدهد. این هدفِ قیام ابیعبدالله(ع) بود. این حرف، نیمهدرست است؛ نمیگویم غلط است، اما نیمهدرست است. اگر مقصود از این حرف، این است كه آن بزرگوار قیام کردند براى تشکیل حكومت؛ به این نحو كه تا ببینند نمیشود انسان به نتیجه برسد، بگویند خب دیگر نشد، برگردیم؛ خب كسی كه بهقصد حكومت، حركت میکند، تا آنجایی پیش میرود كه ببیند این كار، شدنىست؛ تا دید که نه دیگر، احتمال شدنِ این كار وجود ندارد، یا احتمال عقلایی وجود ندارد، وظیفهاش این است كه برگردد. اگر هدف، تشکیل حكومت است، تا آنجایی جایز است انسان برود كه بشود رفت. آنجایی كه نشود رفت، باید برگشت. اگر آن كسى كه میگوید هدف حضرت از این قیام، تشیكل حكومت حَقّهی علوىست مرادش این است، نه این درست نیست؛ براى اینكه مجموع این حركت، این را نشان نمیدهد. حالا بعد شرح میدهیم، معلوم میشود.
بعضی آمدند در نقطهی مقابل، گفتند نه آقا، حكومت چیست، حضرت میدانست كه حكومت نمیتواند تشیكل بدهد، بلكه اصلاً آمد تا كشته بشود، آمد تا شهید بشود! این حرف هم یک مدتی خیلی شایع بود سر زبانها. بعضى با تعبیرات زیباى شاعرانهاى هم این را بیان میکردند. حتى من دیدم بعضى از علماى بزرگ ما هم این را فرمودهاند. حرف جدیدی نبوده است، که حضرت اصلاً قیام كرد براى اینكه شهید بشود. چون با ماندن نمیشد كارى كرد، گفت پس برویم با شهید شدن، كارى بكنیم! این حرف هم، نه؛ ما در اسناد شرعی، مدارك اسلامى این را نداریم كه برو خودت را بینداز به كام كشتهشدن؛ ما اینجور چیزى نداریم. شهادت را كه ما در شرع مقدس میشناسیم، در روایات و آیات قرآن از آن نشانی میبینیم، معنای آن این است كه انسان دنبال یک هدف مقدسی كه واجب است یا راجح[2] است، برود و در آن راه، تن به كشتن هم بدهد. این، آن شهادتِ صحیح اسلامىست. اما اینكه آدم، اصلاً راه بیفتد براى اینكه من بروم كشته بشوم، تا به تعبیر یکی از علما، یک تعبیر شاعرانهی اینجوری: خون من پاى ظالم را بلغزاند و او را به زمین بزند؛ نه، اینها نیست آن چیزی كه برای آن حادثهی به آن عظمت است. در اینهم بخشی از حقیقت هست؛ اما نهخیر! این نیست هدف حضرت. پس به طور خلاصه، نه میتوانیم بگوییم كه حضرت قیام كرد براى تشکیل حكومت و هدفش تشکیل حكومت بود ـ نمیشود گفت ـ و نه میتوانیم بگوییم حضرت قیام كرد براى شهیدشدن، این را هم نمیتوانیم بگوییم؛ یک چیز دیگرىست.
بنده به نظرم اینطور میرسد که آنكسانىكه گفتهاند هدف، «حكومت» بود، یا هدف، «شهادت» بود، اینها خَلط[3] کردهاند میان هدف و نتیجه. نه خیر! هدف، اینها نبود. یک هدف دیگرى داشت امام حسین(ع) منتها رسیدن به آن هدفِ دیگر، یک راهی را، حركتى را میطلبید كه این حركت، یکی از دو نتیجه را داشت، یا حكومت بود یا شهادت بود. البته حضرت براى هر دو هم آمادگى داشت. هم مقدمات حكومت را آماده كرد و میکرد؛ هم مقدمات شهادت را آماده كرد و میکرد. هم براى این توطینِ نفْس[4] میکرد، هم براى آن. هركدام هم میشد، درست بود، ایرادى نداشت؛ اما هیچكدام هدف نبود، این دوتا، نتیجه بودند نه هدف. هدف، چیز دیگرىست.
هدف چیست؟ اول آن هدف را بهطورخلاصه در یک جمله عرض می کنم، بعد یک مقداری توضیح میدهم. اگر بخواهیم هدف امام حسین(ع) را بیان كنیم، باید اینجور بگوییم كه هدف آن بزرگوار عبارت بود از انجامدادن یک واجب عظیمی از واجبات دین، كه آن واجب عظیم را هیچ كس قبل از امام حسین انجام نداده بود حتی خود پیغمبر. نه پیغمبر این واجب را انجام داده بود، نه امیرالمؤمنین انجام داده بود، نه امام حسن مجتبى. یک واجبى بود كه در بناى كلى نظام فكرى و ارزشى و عملى اسلام، جاى مهمى دارد. با وجود اینكه این واجب، خیلى مهم است، خیلی اساسیست، تا زمان امام حسین به این واجب عمل نشده بود؛ چرا؟ عرض میکنم كه چرا عمل نشده بود. امام حسین باید این واجب را عمل میکرد تا درسی باشد براى همهی تاریخ. مثل اینكه پیغمبر، حكومت تشکیل داد؛ تشکیل حكومت درسى شد براى همهی تاریخ اسلام، فقط حُكمش را نیاوردند. یا پیغمبر، جهاد فیسبیلالله كرد، این درسی شد براى همهی تاریخ مسلمین و تاریخ بشر تا ابد. این واجب هم باید به وسیلهی امام حسین(ع) انجام میگرفت تا درسى عملى باشد براى مسلمانها و براى طول تاریخ.
حالا چرا امام حسین این كار را بكند؟ چون زمینهی انجام این واجب، در زمان امام حسین پیش آمد. اگر این زمینه در زمان امام حسین پیش نمیآمد؛ مثلاً در زمان امام علیالنقى(ع) پیش میآمد، همین كار را امام علیالنقى(ع) میکرد؛ حادثهی عظیم، ذبح عظیم تاریخ اسلام میشد امام علیالنقى(ع). اگر در زمان امام حسن مجتبى(ع) پیش میآمد، آن بزرگوار میکرد. اگر زمان امام صادق پیش میآمد، آن بزرگوار میکرد. در زمان قبل از امام حسین پیش نیامد؛ بعد از امام حسین هم پیش نیامد، در تمام طول حضور ائمه تا دوران غیبت پیش نیامد، زمان امام حسین پیش آمد.
پس هدف، عبارت شد از انجام این واجب ـ که حالا شرح میدهم که این واجب چیست ـ آنوقت انجام این واجب بهطور طبیعى به یکی از دو نتیجه میرسد؛ یا آدم این واجب را که انجام داد نتیجهاش این میشود كه به قدرت و حكومت میرسد؛ اهلاً و سهلاً، امام حسین حاضر بود. اگر به قدرت هم میرسید، حضرت قدرت را محكم میگرفت و جامعه را مثل زمان پیغمبر و امیرالمؤمنین اداره میکرد. یکوقت هم هست که نه، انجام این واجب، به حكومت نمیرسد، به شهادت میرسد. [براى] آن هم حاضر بود امام حسین. و خدا امام حسین را جوری آفریده بود ـ یعنی این بزرگواران را جوری آفریده ـ كه بتوانند بار سنگین آنچنان شهادتى را هم كه براى این امر پیش میآمد، تحمل كند و تحمل هم کرد. که حالا داستان مصائب كربلا، یک داستان عظیم دیگریست. خب این خلاصهی مطلب، حالا اندکی توضیح بدهم قضیه را.
پیغمبر اکرم و هر پیغمبرى وقتىكه میآید، یک مجموعهی احكام را میآورد، این احكامى كه میآورد، بعضى فردىست، براى این است كه انسان خودش را اصلاح كند؛ بعضى اجتماعىست، براى این است كه دنیاى بشر را آباد، زندگی بشر را اداره كند، اجتماعات بشر را بهپا بدارد؛ یک مجموعهی احكامىست، به این مجموعه میگویند نظام اسلامى. خُب، اسلام بر قلب مقدس پیغمبر اكرم نازل شد. نماز را آورد، روزه را آورد، زكات را آورد، انفاقات را آورد، حج را آورد، احكام خانواده را آورد، ارتباطات شخصى را آورد، بعد جهادِ فیسبیلالله را آورد، تشیكل حكومت را آورد، اقتصاد اسلامى را آورد، روابط حاكم و مردم را آورد، وظایف مردم در مقابل حكومت را آورد. این مجموعه، همه را اسلام عرضه كرد بر بشریت، همه را هم پیغمبر اكرم بیان کرد. «یا اَیهَا النّاسُ وَ اللهِ ما مِن شَیءٍ یقَرِّبُكُم مِنَ الجَنَّةِ وَ یباعِدُكُم مِنَ النّارِ اِلّا وَ قَد اَمَرتُكُم بِهِ»[5]؛ همهی آن چیزهایی كه یک انسان را و یک جامعهی انسانى را ـ هم یک فرد بشر را، هم یک جامعهی انسانی را ـ میتواند به سعادت برساند، همه را پیغمبر اکرم بیان کرد. نه فقط بیان، بلكه آنها را عمل کرد، پیاده كرد.
خب، در زمان پیغمبر حكومت اسلامى تشکیل شد، جامعهی اسلامى تشکیل شد، اقتصاد اسلامى پیاده شد، جهاد اسلامى برپا شد، زكات اسلامى گرفته شد؛ شد یک كشور اسلامی، یک نظام اسلامی. مهندس این نظام نبی اکرم است و آنکسی که به جای او مینشیند. راهبر این قطار در این خط، نبى اكرم است و آنكسی كه بهجاى او مینشیند. خط هم روشن و مشخص. باید جامعهی اسلامى و فرد اسلامى بر روی این خط و در این جهت و از این راه حركت كند؛ كه اگر چنین حركتى هم انجام بگیرد، آنوقت انسانها به كمال میرسند؛ انسانها صالح میشوند، انسانها فرشتهگون میشوند، از میان مردم ظلم از بین میرود؛ بدى از بین میرود، فساد از بین میرود، اختلاف از بین میرود، فقر از بین میرود، جهل از بین میرود. بشر به خوشبختى كامل میرسد، میشود بندهی كامل خدا. این نظام را اسلام به وسیلهی نبى اكرم آورد و پیاده كرد در جامعهی آنروز بشر. در كجا؟ در گوشهاى كه اسمش مدینه بود و بعد هم توسعه داد به مكه و چند شهر دیگر.
خودآزمایی
1- آیا هدف امام حسین(ع) از قیام، تشیكل حكومت حَقّهی علوى بود؟ چرا؟
2- چرا امام حسین(ع) این واجب را انجام داد؟
3- چه زمانی انسانها به كمال و به خوشبختى كامل میرسند؟
پینوشتها
[1]. (دقق) در کاری دقت و باریکبینی کردن
[2]. (رجح) غالب، فائق، بهتر
[3]. (خلط) آمیختن، مخلوط کردن یکچیز با چیز دیگر
[4]. به خود قبولاندن، چیزی را مقصد نهایی قراردادن
[5]. کافی / کتاب الایمان والکفر / باب الطاعة والتقوی / ح۲، «ای مردم! به خدا چیزی نبود که شما را به بهشت نزدیک و از آتش دور کند، جز آنکه بِدان دستورتان دادم»
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی سیدعلی خامنهای