حضرت لقمان(ع)| ۳
5 - سپاسگزارى و حقشناسی لقمان(ع)
لقمان حكیم، آن پیر روشنضمیر و باتجربه، مدتى برده شخص دیگرى بود كه هم چندین غلام داشت. ولى در میان غلامان، لقمان را بسیار دوست داشت، تا آنجا كه هرگاه میخواست غذا بخورد، نخست آن را نزد لقمان برده، تا او میل كند و بعد بهعنوان تبرك جویى، نیمخورده لقمان را با میل و اشتیاق میخورد.
در یكى از روزها خربزهای براى ارباب لقمان به هدیه آوردند، ارباب در محضر لقمان نشست و آن خربزه را پاره كرد و قطعهقطعه نمود و به لقمان داد، لقمان آن قاچهای خربزه را از اربابش میگرفت و میخورد، و وانمود میکرد كه بسیار شیرین است و از روى میل و اشتها میخورد.
وقتى ارباب مشاهده كرد كه لقمان باعلاقه میخورد، همه خربزه را كه بهصورت 18 قاچ نموده بود جز یك قاچ، به لقمان داد، و لقمان همه را خورد، و ارباب همان یك قاچ را براى خود نگه داشت.
چون برید و داد او را یك برین
همچو شكر خوردش و چون انگبین
از خوشى كه خورد داد او را دوم
تا رسید آن كِرچها[1] تا هفدهم
ماند كِرچى، گفت این را من خورم
تا چه شیرین خربزه ست این بنگرم
او چنین خوش میخورد كز ذوق او
طبعها شد مشتهى و لقمه جو
وقتیکه ارباب همان یك قاچ تهمانده خربزه را به دهان گذاشت، دریافت كه مثل زهر، تلخ است. از تلخى آن، زبانش آبله زد و گلویش سوخت و حالش به هم خورد.
چون بخورد از تلخیاش آتش فروخت
هم زبان كرد آبله هم حلق سوخت
ساعتى بیخود شد از تلخى آن
بعدازآن گفتش كه اى جان و جهان
نوش چون كردى تو چندین زهر را
لطف چون انگاشتى این قهر را
ارباب به لقمان گفت: این قاچهای بسیار تلخ را چگونه خوردى؟ با اینکه همه تلخ بود، چرا از خوردن آن خوددارى نكردى، میخواستى عذر و بهانهای بیاورى و این قاچهای تلخ را نخورى؟!
لقمان در پاسخ گفت: ماهها و سالها تو به من غذاهاى شیرین و گوارا و مطبوع دادهای، اینك كه یکبار تلخ شده آیا سزاوار است من آن را نخورم و به آن اعتراض كنم، و نمك خور و نمكدان شكن گردم، بلكه رسم حقشناسی و سپاسگزارى اقتضا كرد تا همان نیشها را نوش بدانم و چهره در هم نگیرم.
شرمم آمد كه یكى تلخ از كفت
من ننوشم اى تو صاحب معرفت
چون همه اجزام از انعام تو
رستهاند و غرق دانه و دام تو
گر ز یك تلخى كنم فریاد و داد
خاك صد ره بر سر اجزام باد
لذت دست شكربخشت بداشت
اندرین بطیخ[2] تلخى كى گذاشت
آرى:
از محبت تلخها شیرین شود
از محبت مسها زرین شود
از محبت خارها گل میشود
وز محبت دیو حورى میشود
از محبت خارها گل میشود
وز محبت سرکهها مُل[3] میشود
از محبت سقم[4] صحت میشود
وز محبت قهر رحمت میشود[5]
پس اى بنده خدا تو غرق نعمتهای خداوند هستى، هرگاه در زندگى، مختصر تلخى دیدى ناشكرى نكن.
6 - داغ برادر
لقمان به سفر رفت، و سفر او چندین سال طول كشید، هنگام بازگشت در نزدیكى وطن با غلام خود ملاقات كرد، و بین آنها گفتگوى زیر رخ داد:
لقمان: از پدرم چه خبر؟
غلام: او از دنیا رفت.
لقمان: بر امور خودم مالك شدم، از همسرم چه خبر؟
غلام: او نیز از دنیا رفت.
لقمان: بسترم تجدید شد (ناگزیر باید با همسر دیگر ازدواج كنم) از خواهرم چه خبر؟
غلام: او نیز از دنیا رفت.
لقمان: ناموسم پوشیده شد، از برادرم چه خبر؟
غلام: او نیز از دنیا رفت.
لقمان: «اِنقَطَعَ ظَهرِى؛» پشتم شكست.[6]
7 - رضایت خدا، نه رضایت خلق
لقمان(ع) به پسرش چنین وصیت كرد: پسرم! قلبت را به خشنودى مردم و تعریف و تكذیب آنها وابسته نكن، چراکه چنین چیزى هرچند انسان كوشش فراوان كند به دست نمیآید.
پسر گفت: میخواهم در این مورد، مثال یا نمونه عملى بنگرم تا موضوع را بهروشنی دریابم.
لقمان(ع) فرمود: برخیز از خانه بیرون برویم، تا موضوع را به تو نشان دهم.
لقمان و پسرش از خانه خارج شدند، الاغى نیز داشتند، لقمان سوار بر آن شد، پسرش پیاده به دنبال او به راه افتاد، تا به گروهى رسیدند، آن گروه تا این منظره را دیدند گفتند: این پیرمرد را ببین چقدر سنگدل و نامهربان است، خود سوار بر مركب شده و پسرش پیاده به دنبالش حركت میکند، این كار، بدكارى است.
لقمان به پسرش گفت: آیا سخن آنها را شنیدى؟ پسر گفت: آرى، لقمان گفت: اینك من پیاده میشوم و تو سوار شو، لقمان پیاده شد و پسرش سوار گردید و حركت كردند، تا به گروهى رسیدند، آن گروه وقتى این منظره را دیدند، گفتند: این پدر و پسر هر دو پدرِ بد و پسرِ بد هستند، پدر ازاینرو بد است كه پسرش را تربیت نكرده بهگونهای كه پسر بر مركب سوار شده، و پدر پیرش پیاده حركت میکند، پسر نیز بد است ازاینرو كه با این بیرحمى، به پدرش جفا نموده است، زیرا پدر شایستهتر است كه احترام شود و سوار گردد.
لقمان به پسرش گفت: سخن آنها را شنیدى، پسر گفت: آرى، لقمان فرمود: این بار هر دو سوار میشویم.
آنها هر دو سوار بر مركب شدند و حركت نمودند تا به گروهى رسیدند، آن گروه تا این منظره را دیدند، گفتند: در دل این دو سوار یکذره رحم نیست، دونفری سوار بر این حیوان زبانبسته شدهاند، كمر این حیوان را شكستند، چرا بیش از توان این حیوان به او تحمیل کردهاند؟ بهتر این بود، كه یكى سوار گردد و دیگرى پیاده حركت كند.
لقمان به پسرش گفت: سخن آنها را شنیدى؟ پس گفت: آرى، لقمان فرمود:
بیا این بار هر دو پیاده شویم و به دنبال الاغ حركت كنیم، آنها هر دو پیاده شدند، و به دنبال الاغ حركت نمودند، این بار به گروهى رسیدند، آن گروه گفتند: بهراستی این دو نفر عجب آدمهای جاهل هستند، خود پیاده حركت میکنند و الاغ را بدون سواره رها کردهاند، چقدر بیفکر هستند.
لقمان(ع) به پسرش فرمود: سخن آنها را شنیدى؟ او عرض كرد: آرى. لقمان(ع) فرمود: آیا دیگر هیچگونه چارهای براى كسب رضایت مردم وجود دارد؟ اکنونکه چنین است رضایت آنها را محور قرار نده بلكه رضایت خدا را محور و هدف قرار بده تا به سعادت و رستگارى دنیا و آخرت نائل شوى.[7]
چند فراز از حكمت لقمان
لقمان(ع) داراى گفتار حكیمانه و پرمحتوا و پخته و نغز بسیار بوده، كه در احادیث چهارده معصوم علیهمالسلام دیده میشود، در اینجا نظر شما را به چند فراز از آنها كه گلچینى از آنها است جلب میکنیم تا آنها را با دقت توجه كنیم و بهره جوییم:
«یا بُنَىّ اِنّ الدّنیا بَحر عَمِیق، وَ قَد هَلكَ فِیها عالَم كثِیر، فَاجعَل سَفِینَتَكَ فِیها الاِیمانُ باللهِ، وَاجعَل شِراعَها التَّوَكُّل عَلى اللهِ، وَاجعَل زادَكَ فِیها تَقوَى اللهِ، فَاِن نَجَوتَ فَبِرَحمَةِ اللهِ، وَ اءن هَلَكتَ فَبِذُنُوبِكَ؛»
اى پسر جان! دنیا دریاى عمیقى است، كه خلق بسیارى در آن غرق شدهاند، تو ایمان به خدا را كشتى خود در این دنیا قرار بده، بادبان آن كشتى را توكل بر خدا و زاد و توشه در آن را تقوى الهى مقرر كن، اگر از این دنیا نجات یابى به بركت رحمت خداست بو اگر غرق و هلاك شوى، به خاطر گناهانت میباشد.[8]
«یا بُنىّ مَن ذَا الَّذِى اِبتَغَى اللهَ فَلَم یجِدهُ؟ مَن ذَا الَّذِى لَجَأَ اِلَى اللهِ فَلَم یدافِعُ عَنهُ؟ اَم مَن ذَا الَّذِى تَوَكَّلَ عَلى اللهِ فَلَم یكفِهِ؟ ؛»
اى پسر جان! چه كسى است كه خدا را بجوید و او را نیابد؟ چه كسى است كه به خدا پناه ببرد و خداوند از او دفاع ننماید؟ یا چه كسى است كه بر خدا توكل نماید و خدا او را كافى نباشد؟![9]
«یا بُنَىّ اِتَّعِظ بالنَّاسِ قَبلَ اَن یتَّعِظَ الناسُ بِكَ، یا بُنىّ اِتَّعِظ بِالصَّغِیرِ قَبلَ اَن ینزِلَ بِكَ الكَبِیر، یا بُنَىّ اِملِك نَفسَكَ عِندَ الغَضَبِ، حتّى لا تَكُونَ لِجَهنّم حَطَباً، یا بُنَىّ الفَقرُ خَیر مِن اَن تَظلِم وَ تَطغِى، یا بُنَىّ ایاك اَن تَستَدینَ فَتَخُونَ فِى الدِّینِ؛»
اى پسر جان! با دیدن حوادثى كه براى مردم رخ میدهد پند بگیر، قبل از آنکه مردم از حوادث تو پند گیرند، از حوادث و گرفتاریهای كوچك عبرت بگیر قبل از آنکه دستخوش گرفتاریهای بزرگ گردى، اى پسر جان! خود را هنگام خشم كنترل كن تا هیزم دوزخ نشوى، اى پسرم! فقر و تهیدستى بهتر از ثروتى است كه موجب ظلم و طغیان گردد، اى پسر جان! از قرض گرفتن دورى كن تا دچار خیانت در اداى دَین نگردى.
فرزند عزیز! هزار دوست به دست آور و بدان که هزار دوست اندك است، و یك دشمن میندوز، و بدان که یك دشمن بسیار است.
آداب مسافرت از مكتب لقمان(ع)
امام صادق(ع) فرمود: لقمان (در مورد آداب مسافرت) به پسرش چنین میفرمود:
هنگامیکه با جمعى مسافرت میکنی، در كارهایت با آنها مشورت كن، و با لبخند فراوان با آنها روبرو شو، در مورد زاد و توشهات، نسبت به آنها سخاوتمند باش، هنگامیکه تو را صدا زنند، دعوت آنها را اجابت كن، و اگر از تو كمك خواستند، آنها را یارى كن، در سه چیز بر آنها پیشدستی كن:
1 - سكوت طولانى.
2 - زیاد خواندن نماز.
3 - سخاوت در مورد مركب و آب و غذا، هرگاه همراهان از تو گواهى بهحق طلبیدند، گواهى ده، و اگر خواستند با تو مشورت كنند، براى بهدست آوردن نظر صحیح كوشش كن، و بدون اندیشه و توجه و دقت كامل، پاسخ مگو، و تمام نیروى تفكرت را براى جواب بهکارگیر، كه هر كس در پاسخ مشورت، خالصترین نظر خود را اظهار نكند، خداوند نعمت تشخیص و اندیشه را از او میگیرد.
هنگامیکه ببینى همراهان تو راه میروند و تلاش میکنند، با آنها همكارى كن، دستور كسى را كه از تو بزرگتر است بشنو.
«وَ اِذا اَمَرُوكَ بِاَمرٍ وَ سَأَلُوكَ فَقُل نَعَم، وَ لا تَقُل لا، فَانَّ لا، عَىّ وَلُومٌ؛»
اگر از تو تقاضاى مشروع كردند، جواب مثبت بده و بگو آرى، نگو نه، زیرا نه گفتن نشانه عجز و ناتوانى و موجب سرزنش است.
هرگز نماز را از اول وقتش تأخیر مینداز، و فورى این دَین را ادا كن، و با جماعت نماز بخوان هرچند در سختترین شرایط (روى آهن تیز) باشى، اگر میتوانی از هر غذایى كه میخواهی بخورى، قبلاً مقدارى از آن را در راه خدا انفاق كن... در سفر به هر جا كه وارد شدى، و مدتى در آنجا استراحت كردى، قبل از نشستن، دو ركعت نماز بخوان، هنگام كوچ كردن نیز دو ركعت نماز در آنجا بخوان، و با آن مكان وداع كن، و بر آن و اهلش سلام كن، چراکه هر زمینى داراى اهل از فرشتگان است، تا سواره هستى كتاب الهى را تلاوت كن، هنگام كار، خدا را تسبیح كن، و هنگام فراغت دعا كن.[10]
فرازهاى دیگر از حكمت لقمان
اى پسر جان! از دنیا ایمن مباش كه گناهان و شیطان در آن قرار دارند...
دنیا را زندان خود ساز تا آخرت بهشت تو گردد، اى پسرم! تو نمیتوانی كوه را از جاى برکنی، و تكلیف به چنین كارى نخواهى شد، پس بلا را بر دوش خود حمل نكن، و خودت را به دست خود به هلاكت نرسان، با شاهان همسایه نشو كه تو را میکشند، و از آنها پیروى نكن كه كافر میگردی، با مستضعفان و مستمندان همنشینی كن و با آنها همدم باش.
پسرم! براى یتیم مانند پدر مهربان، و براى بیوهزن همچون شوهر دلسوز باش. اى پسر جان! هرکسی كه به خدا عرض كرد: مرا ببخش، آمرزیده نمیشود، زیرا انسان با عمل و اطاعت الهى آمرزیده خواهد شد، اى پسرم! اول همسایه بعد خانه، اول رفیق، بعد سفر، اى پسرم، تنهایى بهتر از همنشینی با نااهل است، همنشین صالح بهتر از تنهایى است، حمل سنگ و آهن سنگین بهتر از همنشین بد است...
اى پسرم! هر كس زبانش را كنترل نكند، پشیمان میشود.
اى پسرم! با بزرگترها مشورت كن، و از مشورت با کوچکترها شرم نكن، از همنشینی با فاسقان بپرهیز، زیرا آنها سگهایی هستند، اگر چیزى را در نزد تو بیابند میخورند، وگرنه تو را سرزنش و رسوا میسازند، دوستى آنها اندك و ناپایدار است.[11]
از گفتار لقمان است: خوشخو، از خویش بیگانه است، بدخو بیگانه خویش است.
پاسخ لقمان به چند سؤال
شخصى از لقمان پرسید: كدام انسانى، بدترین انسان است؟
لقمان فرمود: آنکس كه باكى ندارد كه مردم او را بدكار بنگرند.
شخصى به لقمان گفت: چقدر نازیبا هستى؟
لقمان در پاسخ فرمود: از قیافه من عیب میگیری، یا از نقاش قیافه من (خدا).[12]
این نصیحت یادآور آن حكایتى است كه شخصى هیكل ناهنجار شترى را دید، و گفت: همه اعضاى تو ناقوار و نامناسب و زشت است، شتر گفت: عیب نقاش میکنی، زنهار![13]
پینوشتها
[1] . كرچ: یك قطعه بریده شده از خربزه.
[2] . بطیخ: خربزه.
[3] . مل: مى
[4] . سقم: بیمارى.
[5] . دیوان مثنوى به خطر میرخانى، جلد 2، ص 143.
[6] . بحار، ج 13، ص 424؛ مجمع البیان، ج 8، ص 317.
[7] . فتح الابواب سید بن طاووس، به نقل از بحار، ج 13، ص 433.
[8] . مجمع البیان، ج 9، ص 317
[9] . بحار، ج 13، ص 433.
[10] . اقتباس از روضه الكافى، ص 348 و 349.
[11] . اقتباس از بحار، ج: 13، ص 428.
[12] . همان، ص 425.
[13] . گفت مردى به اشترى زچرا / اى بلندقد چرا چنان زشتى
داد اشتر جواب او كه بدان / عیب نقاش مى كنى زنهار
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمّد محمّدی اشتهاردی