کد مطلب: ۴۶۴۴
تعداد بازدید: ۵۶۹
تاریخ انتشار : ۱۲ تير ۱۴۰۰ - ۲۰:۳۲
شرحی بر مناجات شعبانیه و مناجات المریدین| ۱۹
محبّت داراى مراتب مختلفى است. یك مرتبه‌ی آن لازمه‌ی ایمان است، یعنى امكان ندارد كه انسان به خدا ایمان داشته ولى هیچ گونه محبّتى به او نداشته باشد. چنان‌كه لازمه‌ی ایمان انجام عمل صالح است، چرا كه عمل مقوله‌اى غیر از ایمان است.

محبّت، مفهوم محورى و كلیدى مناجات المریدین


یكى از مفاهیمى كه در این مناجات و بسیارى از مناجات‌هاى دیگر جنبه‌ی كلیدى و محورى دارد، مفهوم محبّت است كه با تعابیر گوناگون از قبیل حب، ودّ، صبابت، هوى و... مطرح گردیده است. به عنوان مثال در مناجاة المحبین چنین آمده است: «وَ اَوْرِدْنا حِیاضَ حُبِّكَ وَ اَذِقْنا حَلاوَةَ وُدِّكَ».[1] چنان‌كه در آغاز آن آمده است: «اِلهی مَنْ ذَا الَّذی ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرامَ مِنْكَ بَدَلاً».[2] و در اثناى آن آمده است: «هَیَّمْتَ قَلْبَهُ لِاِرادَتِكَ»[3] و از این قبیل دعاها فراوان مى‌باشد.
اینك به این پرسش مى‌رسیم كه محبّت به خدا امرى واجب و فرض است یا مستحب و مندوب؟ در پاسخ به این پرسش باید عرض كنیم كه: محبّت داراى مراتب مختلفى است. یك مرتبه‌ی آن لازمه‌ی ایمان است، یعنى امكان ندارد كه انسان به خدا ایمان داشته ولى هیچ گونه محبّتى به او نداشته باشد. چنان‌كه لازمه‌ی ایمان انجام عمل صالح است، چرا كه عمل مقوله‌اى غیر از ایمان است. یعنى امكان ندارد كسى مؤمن باشد ولى بنا داشته باشد كه به هیچ وجه از خدا اطاعت نكند. با توجه به این‌كه ایمان امرى اختیارى و غیر از علم است و گاهى ممكن است بى‌اختیار نیز حاصل شود. چنان‌كه مى‌فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا».[4]
پس مؤمن اگر هیچ عمل شایسته‌اى انجام ندهد، ایمان او دروغین است. چرا كه ایمان به معناى التزام به ربوبیّت الاهى است و لازمه پذیرش ربوبیّت، اطاعت است، هرچند كه تمام واجبات را انجام نداده و یا از همه گناهان به واسطه‌ی ضعف ایمان پرهیز ننماید.
پس كسى كه همه‌ی نعمت‌ها را از خدا مى‌بیند و او را برطرف‌كننده‌ی نیازها مى‌داند، چگونه مى‌تواند او را دوست نداشته باشد؟ چگونه ممكن است انسان خود را دوست بدارد ولى مقوّمات وجودى خود یعنى بخشنده‌ی وجود و تأمین كننده‌ی نیازهاى زندگى خود را دوست نداشته باشد؟
همان اصل تكلیفى كه به ایمان تعلّق گرفته به محبّت نیز تعلّق مى‌گیرد و خود به خود واجب مى‌شود. از این مرحله كه بگذریم به مرتبه‌ی دیگرى از محبّت مى‌رسیم كه مانع از ارتكاب گناه مى‌گردد، چرا كه گاهى مطلوبیّت یك عمل جنبه‌ی ابزارى و مقدّمى دارد. یعنى انسان براى رسیدن به یك نتیجه، آن كار را انجام مى‌دهد ولى این كار ممكن است با خواسته‌هاى انسان تزاحم پیدا كند و در این‌جاست كه مسأله انتخاب و تكلیف مطرح مى‌شود. چنان‌كه ممكن است غذایى لذیذ براى سلامتى او ضرر داشته باشد و به همین خاطر باید یا سلامتى خود را انتخاب و از غذاى لذیذ صرف‌نظر نماید و یا از سلامتى خود بگذرد و غذاى لذیذ را تناول كند، این بستگى دارد به این‌كه كدام را بیش‌تر دوست داشته باشد. بنابراین، در احكام دینى نیز، مثلاً روزه گرفتن كه پرهیز از خوردن غذا در روز است با خواهش دل انسان كه دوست دوست مى‌دارد غذا بخورد منافات دارد. انتخاب او بستگى به ایمان و محبّت او به خدا و آخرت دارد. چرا كه اگر هیچ ایمان و محبّتى نداشته باشد روزه‌خوارى مى‌كند. این حكم در همه‌ی محرمات و واجبات جارى است. اگر محبّت خدا غالب باشد انسان دست از گناه بر مى‌دارد و رو به طاعت مى‌آورد و بالعكس. بى‌تردید اگر محبّت قوى باشد موجب مى‌شود كه محبوب فراموش نشود.
بنابراین، آن مقدار از محبّت كه موجب انجام واجب و ترك حرام است، از باب مقدمه‌ی واجب، وجوبِ عقلى دارد و در این زمینه آیات و روایات فراوانى داریم. چنان‌كه در رابطه با مشركان مى‌فرماید: وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللهِ أَنْداداً یُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللهِ؛[5] مشركان كسانى را كه براى خداوند شریك قرار دادند به اندازه‌ی خدا دوست مى‌دارند.
همان‌طور كه خدا را دوست دارند بت‌ها را نیز دوست دارند و این دو محبّت با هم تزاحم پیدا مى‌كنند، مثل دو نیروى مساوى و در خلاف جهت هم كه موجب اصطكاك، سكون، میخ‌كوب شدن و مانع از حركت مى‌گردند. پس لازمه‌ی ایمان محبّت به خدا است و باید بیش‌تر از محبت به دیگران باشد وگرنه نقص در ایمان محسوب مى‌شود. و نیز مى‌فرماید: قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ و... أَحَبَّ إِلَیْكُمْ مِنَ اللهِ وَرَسُولِهِ وَجِهادٍ فِی سَبِیلِهِ...؛[6] اگر پدران و فرزندان و... مسكن‌هایتان محبوب‌تر از خداوند و پیامبر و جهاد فى سبیل الله است...‌.
این تهدید و هشدار متوجّه كسانى است كه پدر، فرزند، خویشاوندان، اموال، تجارت و مسكن را بیش‌تر از خداوند دوست دارند، در این صورت باید در انتظار كیفرى سهمگین باشند. پس كسب آن مقدار از محبّت الاهى كه بتوان در سایه‌ی آن بر شیطان و هواى نفس پیروز شد مطلوب است و اگر نگوییم وجوب شرعى، دست كم از باب مقدمه‌ی واجب وجوب عقلى دارد.
امّا بیش‌تر از این محبّت، آن محبّتى است كه باعث انجام مستحبّات و پرهیز از مكروهات و حتى مشتبهات و مباحات گشته و داراى مراتب گوناگونى است كه تعیین آن‌ها كار دشوارى است.


یك روایت و یك حكایت جالب


بیان شد كه تحصیل برخى از مراتب محبّت خدا واجب است تا موجب حفظ از گناهان و انجام واجبات گردد، و هرچه ایمان خالص‌تر و كامل‌تر باشد محبّت نیز بیش‌تر است. امام صادق(ع) در این زمینه مى‌فرماید: لا یُمَحِّضُ رَجُلٌ الْایمانَ بِاللهِ حَتّى یَكُونَ اللهُ اَحَبَّ اِلَیْهِ مِنْ نَفْسِهِ وَ اَبیهِ وَ اُمِّهِ وَ وُلْدِهِ وَ اَهْلِهِ وَ مالِهِ وَ مِنَ النّاسِ كُلِّهِمْ؛[7] ایمان انسان به خداوند، كامل و پالایش یافته نیست مگر آن‌كه خدا در نظر او از خود و پدر و مادر و فرزندان و خانواده و مال و تمامى مردم محبوب‌تر و دوست‌داشتنى‌تر باشد.
در همین زمینه داستانى آموزنده و جالب نقل شده كه بسیار قابل توجه است و از برخورد جوانى نابالغ با پیامبر(ص) حكایت مى‌كند:
سَلَّمَ عَلَیْهِ غُلامٌ دُونَ الْبُلُوغِ بَشَّ لَهُ وَ تَبَسَّمَ فَرَحاً بِالنَّبِىِّ(ص)، فَقالَ: اَتُحِبُّنی یا فَتى؟ فَقالَ لَهُ: ای وَ اللهِ یا رَسُولَ اللهِ. فَقالَ مِثْلَ عَیْنَیْكَ؟ فَقالَ: اَكْثَرُ. فَقالَ لَهُ: مِثْلَ اَبیكَ؟ فَقالَ: اَكْثَرُ. فَقالَ: مِثْلَ اُمِّكَ؟ فَقالَ: اَكْثَرُ. فَقالَ: مِثْلَ نَفْسِكَ؟ فَقالَ اَكْثَرُ وَاللهِ یا رَسُولَ اللهِ. فَقالَ: مِثْلَ اِلهِكَ؟ فَقالَ: اللهَ اللهَ اللهَ یا رَسُولَ اللهِ، لَیْسَ هذا لَكَ وَ لا لِاَحَدٍ وَ اِنَّما اَحْبَبْتُكَ لِحُبِّ اللهِ. فَالْتَفَتَ النَّبِىُّ(ص) اِلى مَنْ كانَ مَعَهُ. فَقالَ: هكَذا كُونُوا. اَحِبُّوا اللهَ لِاِحسانِهِ اِلَیْكُمْ وَ اِنْعامِهِ عَلَیْكُمْ وَ اَحِبُّونی لِحُبِّ اللهِ؛[8] نوجوانى كه هنوز بالغ نشده بود به حضرت پیامبر(ص) سلام كرد و نگاهى از روى مهر و شادمانى به حضرت نمود. حضرت فرمود: اى جوانمرد، آیا مرا دوست دارى؟ عرض كرد: آرى به خدا قسم. فرمود: مثل چشم‌هایت؟ عرض كرد: بیش‌تر. فرمود: آیا به اندازه‌ی پدرت مرا دوست دارى؟ عرض كرد: بیش‌تر. فرمود: به اندازه‌ی مادرت؟ عرض كرد: بیش‌تر. فرمود: به اندازه‌ی خودت؟ عرض كرد به خدا سوگند بیش‌تر یا رسول الله. فرمود: به اندازه‌ی خدایت؟ عرض كرد: الله الله الله اى رسول خدا. این گونه محبّت نه براى تو و نه براى هیچ كس دیگر سزاوار نیست. من تو را به خاطر این‌كه محبوب خدایى دوست دارم. پیامبر(ص) رو به اطرافیان كرد و فرمود: این‌چنین باشید. خدا را به خاطر احسان و انعام او دوست بدارید و مرا به خاطر محبّت خدا دوست داشته باشید.


یك تحلیل درباره‌ی این روایت


توجه فرمودید، نوجوانى كه هنوز به سنّ بلوغ نرسیده چه مقدار از شناخت و آگاهى برخوردار است كه با گشاده رویى و خوشحالى به صورت پیامبر(ص) مى‌نگرد و سلام مى‌كند به گونه‌اى كه پیامبر(ص) و همه حاضران مى‌فهمند كه وجود او سراسر عشق و محبّت به پیامبر(ص) است.
حضرت از او مى‌پرسد: اى جوان آیا مرا دوست مى‌دارى؟ جالب آن‌كه حضرت او را به عنوان فتى خطاب فرمود نه غلام تا احترام و ارج خاصّى براى او قائل گردد. فرمود: آیا مرا دوست مى‌دارى و پس از آن‌كه جواب مثبت مى‌شنود، مى‌فرماید: آیا به اندازه‌ی چشمت مرا دوست مى‌دارى؟ یعنى اگر قرار باشد كه چشم تو سالم بماند و من ضربه بخورم و یا چشم تو ضربه بخورد و من سالم بمانم كدام یك را ترجیح مى‌دهى؟ یك نوجوان و كودك نابالغ كه هنوز به سن تكلیف نرسیده و هنوز مدّت زیادى از تربیت اسلامى او نگذشته است، چنین با عشق و محبّت جواب مى‌دهد كه تو را از چشم خویش بیش‌تر دوست دارم. یعنى اگر قرار باشد من چشم خود را از دست بدهم ولى جان مبارك رسول‌الله(ص) حفظ شود حاضر هستم. و شگفت آن‌كه وقتى حضرت پرسید آیا مرا بیش‌تر دوست دارى یا خدایت را؟ تعجّب مى‌كند كه مگر ممكن است كسى غیر از خدا را بیش‌تر از او دوست بدارد! پاسخ مى‌دهد كه من شما را به خاطر خدا دوست دارم و خدا را به خاطر خوبى‌هاى خودش. و پیامبر(ص) توصیه مى‌كند كه مثل این نوجوان باشید و مرا نه جداگانه و در مقابل خدا بلكه به خاطر خدا دوست بدارید.
در میان مردمِ جاهل و نادان یك نوجوان به بركت اسلام به گونه‌اى تربیت مى‌شود كه الگوى معرفتى براى میان‌سالان و كهن‌سالان مى‌گردد.
پس مسأله محبّت خدا نباید با هیچ چیز دیگر مقایسه شود. این تازه اولین پله‌ی محبّت است و اندكى از حدّ واجب بالاتر است و حتى ممكن است انسان در موارد مستحب، خواسته‌ی خدا را بر خواسته‌ی خود یا مثلاً دوست، همسر یا فرزند خود مقدّم بدارد.[9]
چنان‌كه قبلاً نیز بیان كردیم محبّت الاهى ممكن است بالذات و یا بالغیر (تبعى) باشد، یعنى گاهى ممكن است انسان خدا را فقط و فقط به خاطر خودش دوست داشته باشد نه به خاطر نعمت‌ها و الطاف او، و اگر بر فرض هیچ نعمتى هم نداده بود او را دوست مى‌داشت، ولى گاهى ممكن است كه انسان در آغاز توجّه به نعمت‌هایى از قبیل غذا، مسكن، همسر، فرزند و... كرده و چون خداوند آن‌ها را به او عطا كرده به خداوند نیز محبّت بورزد. پس محبّت او در ابتدا به نعمت‌ها تعلق گرفته و سپس به خدا سرایت كرده است و بعد كه فكر مى‌كند خدا را بیش از آن نعمت‌ها دوست مى‌دارد. بنابراین در موقع تزاحم، خواست خدا را مقدّم مى‌دارد و به زبان علمى محبّت خدا تابع محبّت خلق یعنى نعمت است و اندك اندك متوجّه مى‌شود كه محبّتِ به ولى‌نعمت، كه ثابت است سزاوارتر از محبّت به نعمت گذرا است.
ای دوست شكر بهتر یا آن‌كه شكر سازد؟
 اى دوست قمر بهتر یا آن‌كه قمر سازد؟
و اما عالى‌ترین مرتبه محبّت آن است كه انسان درباره‌ی كمالات الاهى تفكر و اندیشه كند و چون در سرشت و فطرت او عشق به خوبى‌ها نهفته است صاحب آن كمالات را دوست خواهد داشت. پس اگر كسى كمالات ذاتى و صفات جلال و جمال الاهى و مخلوقات را به عنوان مظاهر كمال الاهى شناخت تا جایى كه هیچ كمال مستقلى را براى هیچ چیز ندید بلكه آن‌ها را عكس رخ یار و نمونه‌اى از كمالات الاهى كه در ادبیات و اشعار عرفا مطرح است ملاحظه نمود، محبّت او به خداوند بالذات و به كمالات دیگر بالتبع و بالغیر خواهد بود و چون این صفات كمال همواره در خدا وجود دارد و زایل نمى‌شود، محبّت به خدا نیز همیشگى است، در حالى كه محبت به یك انسان سخاوتمند تا زمانى است كه سخاوت در وجود او باشد و هرگاه كه این كمال از وجود او رخت بر بست دیگر كسى به او محبّت نخواهد داشت. پس معلوم مى‌شود كه محبّت در اصل به سخاوت كه یك كمال است تعلّق گرفته است و نیز كمالات دیگرى از قبیل زیبایى و شجاعت همین حكم را دارند.
چون صفات خداوند عین ذات او هستند و تعدّد حیثیت در رابطه با پروردگار وجود ندارد، اگر كسى خداوند را درست بشناسد، نمى‌تواند بگوید چون صفت خدا را دوست دارم پس ذات خدا را هم دوست دارم و یا بگوید صفت او را دوست دارم ولى ذات او را دوست ندارم.
امثال ما كه معرفت و ایمانمان ناقص است، خدا را بالذات و كمالات دیگر را بالغیر دوست مى‌داریم ولى كسانى هستند كه همه‌ی زیبایى‌ها و صفات خوب را پرتوى از كمال خدا مى‌بینند. در این‌جا دیگر مسأله تبعیت در كار نیست. چنان‌كه در دعاى عرفه آمده است: «اِلهی اَنْتَ الَّذی اَشْرَقْتَ الْاَنْوارَ فی قُلُوبِ اَوْلِیاءِكَ حَتّى عَرَفُوكَ وَ وَحَّدُوكَ وَ اَزَلْتَ الْاَغْیارَ عَنْ قُلُوبِ اَحِبّائِكَ حَتّى لَمْ یُحِبّوُا سِواكَ؛ خداوندا، تو آنى كه نورها در قلوب دوستان خود تاباندى تا تو را شناختند و براى تو شریكى قائل نشدند و بیگانگان را از قلوب دوستانت بیرون راندى تا غیر تو را دوست نداشته باشند».
بارى، اینان حتى پیامبر اكرم(ص) و ائمه‌ی اطهار(ع) را جلوه‌اى از كمال الاهى دیده‌اند و لذا خدا و این جلوه‌هاى خدا را دوست دارند. گرچه كسب این مرحله از محبّت واجب نیست ولى ارزش آن را دارد كه انسان درصدد برآید و اراده‌ی قرب خدا پیدا كند كه اگر موفّق شد با هیچ یك از موفقیت‌هاى جهان قابل مقایسه نخواهد بود.
در حدیث قدسى[10] آمده است كه خداوند به حضرت داود(ع) خطاب فرمود: یا داوُدُ... تَواضَعْ لِمَنْ تُعَلِّمُهُ وَ لا تُطاوِلْ عَلَى الْمُریدینَ، فَلَوْ عَلِمَ اَهْلُ مَحَبَّتی مَنْزِلَةَ الْمُریدینَ عِنْدی لَكانُوا لَهُمْ اَرْضاً یَمْشُونَ عَلَیْها؛[11] اى داوود، نسبت به شاگردان خود متواضع و فروتن باش و به كسانى كه اراده‌ی خدا نموده‌اند (و مى‌خواهند به مقام قرب الاهى دست یابند) سخت‌گیرى نكن. اگر اهل محبّت من مى‌دانستند كه اینان چه منزلتى در پیشگاه من دارند، خاك پاى آن‌ها مى‌شدند تا بر روى آن‌ها راه بروند.


دو نكته‌ی مهم


دو نكته در این حدیث قدسى وجود دارد:
1. ابتدا انسان گمان مى‌كند كه مراد از مریدین در این حدیث مریدان حضرت داود(ع) است و خداوند سفارش آن‌ها را به حضرت نموده است. ولى با تأمل مى‌توان دریافت كه منظور كسانى هستند كه اراده‌ی قرب الاهى كرده‌اند، هرچند كه هنوز مراحل زیادى را طى نكرده‌اند، و خداوند به مهربانى و عدم سخت‌گیرى درباره‌ی آن‌ها سفارش كرده است.
2. تعبیر ارضا یمشون علیها؛ یعنى خاك پاى آن‌ها بودن در هیچ روایت دیگرى دیده نشده و تعبیر خیلى بلند و رسایى است كه اگر به مقصدرسیدگان، مقام ره‌پویان را مى‌دانستند در مقابل آن‌ها چون زمین مى‌شدند تا بر روى آن‌ها گام بگذارند.
پس خاكسار شدن و تواضع در مقابل شاگردان و مریدان راه خدا از وظیفه‌هاى مهمّ انبیایى بزرگ چون حضرت داود(ع) است.
از حضرت صادق(ع) نیز روایتى آمده است: «اَلْمُحِبُّ اَخْلَصُ النّاسَ سِرّاً للهِ وَ اَصْدَقُهُمْ قَوْلاً وَ اَوْفاهُمْ عَهداً... بِهِ یُعَمِّرُ اللهُ تَعالى بِلادَهُ وَ یَدْفَعُ عَنْهُمُ الْبَلایا بِرَحْمَتِهِ. فَلَوْ عَلِمَ الْخَلْقُ ما مَحَلُّهُ عِنْدَ اللهِ وَ مَنْزِلَتُهُ لَدَیْهِ ما تَقَرَّبُوا اِلیَ اللهِ اِلاّ بِتُرابِ قَدَمَیْهِ؛[12] محبّ آن است كه سرّ قلب و راز دل او صاف‌تر و گفتار او صادقانه‌تر و وفاى عهد او با خدا بیش‌تر است... خداوند به واسطه‌ی آنان شهرهایش را آباد و به خاطر رحمتى كه به اینان دارد بلا را از مردم دور مى‌كند. پس اگر مردم مى‌دانستند كه‌این‌ها چه مقام و منزلتى در نزد خداوند دارند، هیچ وسیله دیگرى ‌براى تقرّب جز خاك پاى آن‌ها انتخاب ‌نمى‌كردند».
نكته مهم در این روایت آن است كه تنها وسیله‌ی تقرب الى الله، خاك پاى بندگان محبّ خدا معرفى شده است، چرا كه اگر مى‌فرمود: لَتَقَرَّبُوا اِلَى اللهِ بِتُرابِ قَدَمَیْهِ معلوم مى‌شد كه وسایل گوناگونى براى تقرّب وجود دارد كه یكى از آن‌ها خاك پاى محبّان است، ولى با تعبیرى كه در حدیث مذكور آمده، روشن مى‌شود كه هیچ وسیله‌ی دیگرى كارساز نیست.
آیا این دو روایت كافى نیست كه انسان از این دریاى لطف و عنایت خدا جرعه‌اى بنوشد؟ باز در روایت است كه: اِنَّ اللهَ تَعالى انْزَلَ فی بَعْضِ كُتُبِهِ: عَبْدی اَنَا وَ حَقّی لَكَ مُحِبٌّ فَبِحَقّی اِلَیْكَ كُنْ لی مُحِبّاً؛[13] خداوند تعالى در برخى از كتب آسمانى خود چنین فرموده است: اى بنده‌ی من! قسم به حقّى كه بر تو دارم، من تو را دوست دارم. پس تو نیز مرا دوست داشته باش.
اگر این روایت به همین صورت باشد و تصحیفى در آن رخ نداده باشد به همین معنى است كه بیان گردید، ولى شاید به این صورت باشد: اَنَا وَحَقِّكَ عَلَىَّ لَكَ مُحِبٌّ فَبِحَقّی عَلَیْكَ كُنْ لی مُحِبّاً؛ به آن حقّى كه تو بر من دارى تو را دوست دارم. پس به خاطر آن حقّى كه من بر تو دارم تو نیز من را دوست داشته باش.
این تعبیر لطافت بیش‌ترى از تعبیر اوّل دارد، چرا كه در این صورت خداوند براى مردم حقّى قائل شده و به آن حق سوگند یاد مى‌كند، چنان‌كه در قرآن مى‌فرماید: «وَكانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ؛[14] نصرت مؤمنان حقّى است بر عهده‌ی ما».


خودآزمایی


1- یكى از مفاهیم کلیدی این مناجات چیست و با کدام تعابیر بیان شده است؟
2- محبّت به خدا امرى واجب و فرض است یا مستحب و مندوب؟
3- دو نكته موجود در حدیث قدسى «یا داوُدُ... تَواضَعْ لِمَنْ تُعَلِّمُهُ وَ لا تُطاوِلْ عَلَى الْمُریدینَ...» را بیان کنید.
 

پی‌نوشت‌ها


[1]. و ما را در حوض‌هاى محبّت خود وارد گردان و شیرینى محبّت خود را به ما بچشان.
[2]. خدایا، چه كسى است كه شیرینى محبّت تو را چشیده ولى به جاى تو دیگرى را برگزیده باشد؟
[3]. قلب او را براى اراده‌ی خودت سرگردان ساخته‌اى.
[4]. نساء (4)، 136: اى اهل ایمان، ایمان بیاورید.
[5]. بقره (۲)، ۱۶۵.
[6]. توبه (۹)، ۲۴.
[7]. بحارالانوار، ج 67، ص 25.
[8]. ارشاد القلوب دیلمى، ج 1، ص 161.
[9]. البته ممكن است كه در مواردى انسان خواسته‌ی دیگران را به دستور خداوند بر خواسته‌ی الاهى ترجیح دهد، مثلاً روزه‌ی مستحبى خواست خداوند است ولى اگر مؤمنى از او درخواست كند كه روزه‌اش را افطار كند، در این‌جا باید خواسته‌ی او را مقدم بر خواسته الاهى داشت كه چون در راستاى فرمان و حبّ الاهى مبنى بر خوشحال كردن مؤمن است ثواب بیش‌ترى دارد.
[10]. حدیث قدسى، وحى غیر تشریعى به انبیا(ع) است چرا كه خداوند با انبیا به دو گونه سخن مى‌گفت: یكى آن‌چه كه مربوط به شریعت بود و دیگر نه به عنوان پیام به مردم بلكه به عنوان گفت‌وگو و نجوا. در كتب روایى ما از این احادیث قدسى نقل شده و در این زمینه صاحب وسائل الشیعة (جناب شیخ حرّ عاملى) كتابى مستقل نیز نگاشته است كه تمامى آن احادیث قدسى مى‌باشند. پیامبرانى كه خداوند با آنان به عنوان حدیث قدسى سخن گفته است فراوانند و حضرت عیسى بن مریم(ع)، حضرت موسى بن عمران(ع) و حضرت داود(ع) از جمله‌ی آنان هستند.
[11]. ملاّ محسن فیض كاشانى، المحجة البیضاء فی تهذیب الاحیاء، ج 8، ص 62.
[12]. بحارالانوار، ج 67، ص ۲۳.
[13]. ارشاد القلوب دیلمى، ج 1، ص ۱۷۱.
[14]. روم (۳۰)، ۴۷.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله محمدتقی مصباح یزدی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: