مردی از شیعه خدمت امام صادق(ع) آمد. امام از حال برادرش جویا شد؛ او خودش شیعهی امامی و برادرش زیدی مسلک بود. گفت: برادر من بسیار آدم خوبی است، مردی مقدّس و زاهد و عابد و خداترس و از همه جهت خوب است. تنها نقصی كه از نظر من در او هست این است كه اعتقاد به امامت شما ندارد. فرمود: چرا اعتقاد به امامت ما ندارد؟ عرض كرد: این اعتقاد نداشتنش به شما نیز از شدّت تقوا و ورع و احتیاط اوست؛ میگوید: میترسم این اعتقاد به امامت، خلاف شرع باشد و خدا راضی نباشد. فرمود : به او بگو این ورع و تقوای تو در كنار نهر بلخ كجا بود؟ راوی میگوید: من نفهمیدم مراد امام از كنار نهر بلخ چیست و هیبت امام مانع از این شد كه بپرسم مقصود از كنار نهر بلخ چیست؟ وقتی پیش برادرم برگشتم و ماجرا را گفتم، دیدم به محض اینكه عبارت «کنار نهر بلخ» از زبانم به گوشش خورد، رنگ از رخش پرید و سخت دگرگون شد و مانند آدم شرمنده و خجالتزده سرش را پایین انداخت و بعد گفت: آیا راست میگویی؟ آیا واقعاً حضرت صادق(ع) این جمله را گفت؟ گفتم: به خدا قسم، حال تو را پرسید و من گفتم آدمی خوب و نمازخوان است، امّا به شما اعتقاد ندارد. فرمود: چرا؟ گفتم: چون خیلی محتاط است. فرمود: پس چرا آن احتیاط را در كنار نهر بلخ نداشت؟ ولی من مقصود آن حضرت را نفهمیدم؛ حالا تو بگو كه ماجرای كنار نهر بلخ چه بوده است؟ گفت: واقع این كه، بین من و خدا سرّی بود و احدی از آن خبر نداشت؛ حالا كه حضرت صادق(ع) فرموده است، من هم برای تو میگویم تا ایمان تو به آن حضرت محكم شود و من هم فهمیدم که او حجّت خدا و امام بر حقّ است و راه تو حقّ بوده. بعد گفت: من سفری برای تجارت به ماوراءالنّهر رفتم. وقتی كه برمیگشتم، بین راه با مرد و زنی همسفر شدم؛ رسیدیم كنار نهر بلخ و آنجا برای استراحت فرود آمدیم. آن مرد گفت: یا تو بمان پیش اثاث و من بروم برای تهیّهی غذا یا تو برو و من بمانم. گفتم: تو برو، من خیلی خستهام، میخواهم استراحت كنم. او رفت و من ماندم و آن زن. شیطان به سراغم آمد و شهوت نفس بر من غالب شد و كاری زشت و خلاف عفاف از من صادر شد که اَحَدی جز خدا از این ماجرا باخبر نبود. اینک كه حضرت صادق(ع) از آن واقعه خبر داده است، فهمیدم كه به اذن خدا او عالمالغیب است و از نهان عالم مطلّع است و اعتقاد به امامت كه شما دارید، اعتقاد حقّ و تنها راه نجات است.
البتّه، امام صادق(ع) منزّه از این است كه عیب كسی را فاش كند و پردهی کسی را بدرد؛ امّا آن حضرت تشخیص داده كه تنها راه نجات دادن این آدم از هلاک ابدی این است و راه دیگری ندارد. حال، اگر پردهی او اندکی کنار برود و عیب او پیش برادرش فاش شود، مسلّماً بهتر از این است كه بر اثر اعتقاد نداشتن به امامت، در میان جهنّم محكوم به عذاب ابدی گردد و به علاوه، امام(ع) از گناه پنهان او سخنی به میان نیاورده است بلكه به طور سربسته فرموده: این آدم محتاط احتیاطش در كنار نهر بلخ كجا بود؟ او اگر نمیخواست سرّش فاش شود، میتوانست این گفتار امام(ع) را طوری توجیه كند؛ ولی میبینیم خودش تمام ماوقع را مشروحاً بیان كرده است و در نتیجه، مذهب حقّ را شناخته و به سعادت ابدی رسیده است؛ وگرنه امام(ع) افشای سرّی نكرده است. همچنین میفرماید:
«وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إذا قَضَی اللهُ وَ رَسُولُهُ أمْراً أنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أمْرِهِمْ...»؛[۱]
«هیچ مرد و زن با ایمانی حقّ ندارند وقتی خدا و رسولش امری را لازم بدانند اختیاری از خود داشته باشند و بر وفق خواستهی خویش عمل کنند؛ بلکه باید تسلیم اوامر خدا و رسول باشند، اگرچه برخلاف میلشان باشد».
«النَّبِیُّ أوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أنْفُسِهِمْ...»؛[۲]
«رسول خدا اولی به تصرّف دربارهی اهل ایمان از خودشان است».
پینوشتها
[۱]ـ سورهی احزاب، آیهی ۳۶.
[۲]ـ همان، آیه ۶.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی
سندش کجاست؟