کد مطلب: ۴۶۵۷
تعداد بازدید: ۱۲۹۵
تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱۴۰۰ - ۱۰:۰۷
داستان‌هایی از حضرت امام کاظم(ع) | ۱۰
عامری بازگشت و جریان را به هارون گزارش نمود، هارون خشمگین شد و به او گفت: به زندان برو و به موسی بن جعفر(ع) بگو: «نه ما با رضایت تو، تو را زندانی کرده‌ایم و نه با رضایت تو، تو را دستگیر نموده‌ایم، قطعاً باید کنیز در زندان باشد».
امام کاظم(ع) در طول 35 سال امامت، به زندگی اجتماعی و سیاسی جامعه‌ی مسلمین توجّه عمیق داشت، همواره تلاش می‌کرد که مسلمانان را از زیر یوغ طاغوتها نجات دهد، و حقوق از دست رفته‌ی آنها را به آنها بازگرداند، آن بزرگمرد آزاده، در این راستا بسیار صدمه دید، بخصوص در عصر حکومت طاغوتی هارون همواره در زندانهای تاریک و سخت، تحت شکنجه و فشار بود، سرانجام بدستور هارون، او را در زندان مسموم نموده و به شهادت رساندند.
در آن هنگام که امام کاظم(ع) در زندان سندی بن شاهک (در بغداد) بود، هارون کنیز خوش قامت و زیبا چهره‌ای را به عنوان خدمتگزار به زندان فرستاد.
امام کاظم(ع) آن کنیز را نپذیرفت، و به عامری (شخصی که واسطه رساندن کنیز شده بود) فرمود: به هارون بگو:
بَلْ اَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ: «بلکه شما هستید که به هدایایتان شاد هستید»[۱] من نیازی به آن هدیه ندارم.
عامری بازگشت و جریان را به هارون گزارش نمود، هارون خشمگین شد و به او گفت: به زندان برو و به موسی بن جعفر(ع) بگو: «نه ما با رضایت تو، تو را زندانی کرده‌ایم و نه با رضایت تو، تو را دستگیر نموده‌ایم، قطعاً باید کنیز در زندان باشد».
به این ترتیب، کنیز را در زندان باقی گذاشتند، هارون جاسوسی را بر او گماشت، تا چگونگی کار کنیز را به او گزارش دهد.
کنیز در زندان، آنچنان تحت تأثیر معنویّت امام(ع) قرار گرفت که همواره به سجده می‌رفت و می‌گفت:
قُدُّوسٌ، سُبْحانَکَ سُبْحانَکَ ... «ای خدای پاک و بی عیب، که از هر گونه عیب، منزّه و پاک هستی...».
جاسوس، ماجرا را به هارون گزارش داد، هارون گفت: «به خدا سوگند موسی بن جعفر(ع) کنیز را با جادوی خود، سحر زده کرد، برو آن کنیز را نزد من بیاور».
کنیز در حالی که لزره بر اندام و بُهت زده بود نزد هارون آمد، هارون احوال او را پرسید.
کنیز گفت: امام(ع) را دیدم، شب و روز سرگرم نماز و عبادت و تسبیح بود، به او گفتم: ای آقای من، من برای خدمتگزاری تو به اینجا آمده‌ام، چه حاجت داری تا تو را یاری کنم.
فرمود: اینها (هارون و اطرافیانش) درباره‌ی من چه فکر می‌کنند؟ ناگهان به سوئی متوجّه شد، من نیز به آن سو نگریستم، باغی شاداب و پر درخت و باصفا با حوریان و غلمان دیدم، بی اختیار به سجده افتادم تا اینکه این غلام شما آمد و مرا به اینجا آورد.
هارون گفت: «ای زن خبیث، تو در سجده به خواب رفته‌ای و آن چیزها را دیده‌ای، سپس دستور داد آن کنیز را تحت نظر قرار دادند تا وقایع زندان را به کسی نگوید، او همچنان تحت نظر مشغول عبادت بود تا از دنیا رفت».[۲]
 

پی‌نوشت‌ها

 
[۱]. نمل ـ ۳۶ ـ این سخن در قرآن، از زبان حضرت سلیمان(ع) نفل شده، که به هدیه آورندگان بلقیس (ملکه‌ی کافر کشور سباء) چنین فرمود.
[۲]. مناقب آل ابیطالب، ج ۴، ص ۲۹۷.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: