فصل ششم؛ امام حسین(ع)| ۴
هدف قیام امام حسین(ع)| ۳
حالا ما به چه دلیل این مطلب را عرض میکنیم؟ این را ما از كلمات خود امام حسین بهدست میآوریم. من اینجا در میان کلمات حضرت ابیعبدلله(ع) چند تا را انتخاب کردم ـ البته بیش از اینهاست ـ که همه همین معنا را بیان میکند. اول در مدینه، آن شبى كه ولیدِ حاكم مدینه، حضرت را بردند و احضار كرد و گفتند بله، معاویه از دنیا رفته است و شما باید [با یزید] بیعت كنید و حضرت به او فرمود که باشد، تا صبح بشود ببینیم. «وَ نَنظُرُ وَ تَنظُرونَ اَینا اَحَقُّ بِالبَیعَةِ وَ الخِلافَةِ»[1] برویم فكر كنیم، ببینیم ما باید خلیفه بشویم، یا یزید باید خلیفه بشود. فرداى آن روز مروان، حضرت را در كوچههاى مدینه دید، گفت یا اباعبدالله! تو خودت را داری به كشتن میدهى. چرا بیعت نمیکنى با خلیفه؟ بیا بیعت كن، خودت را به كشتن نده، خودت را به زحمت نیانداز. حضرت در جوابِ او این جمله را فرمودند، فرمود: «اِنّا للهِ وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الاِسلامِ السَّلامُ اِذ قَد بُلِیتِ الاُمَّةُ بِراعٍ مِثلِ یزیدَ»؛ با اسلام دیگر باید خداحافظى كرد، بدرود گفت، آنوقتىكه حاكمى مثل یزید بر سر كار بیاید و اسلام مبتلا بشود به حاكمى مثل یزید. مثل یزید. حضرت میخواهد بفرماید كه تا حالا هرچه بود قابل تحمل بود؛ اما الان حساب اصل اسلام، پاى اصل دین و نظام اسلامى در میان است و نابود خواهد شد با حكومت كسی مثل یزید. اشاره میکند به اینكه خطر انحراف، خطر جدىست. مسئله عبارت است از خطر بر اصل اسلام. این یک.
در وصیتی [به محمدبنحنفیه] که هنگام خروج از مکه ـ البته هم هنگام خروج از مدینه، هم هنگام خروج از مکه، حضرت ابیعبدالله(ع) با محمدبنحنفیه صحبتهایی داشتند؛ به نظر من میرسد كه مربوط است این وصیت به هنگامى كه از مكه میخواستند خارج بشوند در ماه ذیحجه، که محمد هم آمده بود به مکه، آنجا هم با حضرت صحبتهایی داشت، این برای آنجاست ـ حضرت یک چیزی نوشتند دادند به برادرشان محمدبنحنفیه بهعنوان وصیت. آنجا بعد از شهادت به وحدانیت خدا میرسند به: «اَنّی لَم اَخرُج اَشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفسِداً وَ لا ظالِماً»[2] یعنى كسانى اشتباه نكنند، تبلیغاتچیها هم نیایند تبلیغ كنند كه امام حسین هم مثل این كسانى كه این گوشه و آن گوشه خروج میکنند براى اینكه قدرت را به چنگ بگیرند، براى خودنمایی، براى عیش، برای ظلم، برای فساد وارد میدان مبارزه و جنگ میشود، كار ما ازاینقبیل نیست؛ «وَ اِنَّما خَرَجتُ لِطَلبِ الاِصلاحِ فی اُمَّةِ جَدّی». اصلاح، عنوان این كار همین «اصلاح» است، میخواهم اصلاح كنم. این همان واجبىست كه قبل از امام حسین انجام نگرفته بوده است. «وَ اِنَّما خَرَجتُ لِطَلبِ الاِصلاحِ فی اُمَّةِ جَدّی» این اصلاح از طریق «خروج» است، یعنى قیام؛ خروج یعنی قیام. این را حضرت در این وصیتنامه ذکر کردند، تصریح به این معناست تقریباً؛ یعنى اولاً میخواهیم خروج كنیم، یعنی قیام کنیم و این قیام ما هم براى اصلاح است، نه براى این است كه حتماً باید به حكومت برسیم، نه براى این است كه حتماً باید برویم شهید بشویم، نه؛ میخواهیم اصلاح كنیم. البته اصلاح، كار كوچکی نیست. یکوقت شرایط جوریست كه به حكومت میرسد، خودش زمام قدرت را به دست میگیرد؛ یکوقت نمیتواند این كار را بكند، نمیشود، شهید میشود. در عین حال هر دو، قیام براى اصلاح است. بعد میفرماید: «اُرِیدُ اَن آمُرَ بِالمَعروفِ وَ اَنهَى عَنِ المُنكَرِ وَ اَسیرَ بِسیرَةِ جَدّی»؛ این اصلاح از این طریق است، این، همانیکه عرض کردیم مصداق امر به معروف و نهى از منكر است. این هم یک بیان دیگر.
در مکه، حضرت دو نامه نوشتهاند؛ یکی به رؤساى بصره، یکی به رؤساى كوفه. به رؤساى بصره در نامهی حضرت، اینجور آمده است: «وَ قَد بَعَثتُ رَسولی اِلَیكُم بِهذَا الكِتابِ وَ اِنّی اَدعُوكُم اِلَى كِتابِ اللهِ وَ اِلَی سُنَّةِ نَبیهِ، فَاِنَّ السُنَّةَ قَد اُمیتَت، و اِنَّ البِدعَةَ قَد اُحییت فَاِن تُجیبوا دَعوَتی وَ تُطیعُوا اَمرى اَهدِكُم سَبیلَ الرَّشادِ»[3] من میخواهم بدعت را از بین ببرم، سنت را احیا كنم؛ زیرا سنت را میراندهاند و بدعت را زنده كردهاند، اگر دنبال من آمدید راهِ راست با من است؛ یعنى همان تكلیف بزرگ را میخواهم انجام بدهم كه احیاى اسلام است و احیاى سنت پیغمبر و نظام اسلامىست؛ این نامه به اهل بصره. بعد در نامه به اهل كوفه فرمود: «فَلَعَمرِی مَا الاِمامُ اِلَّا الحاكِمُ بِالكِتابِ القائِمُ بِالقِسطِ الدّائِنُ بِدِینِ الحَقِّ الحابِسُ نَفسَهُ عَلَى ذلِكَ لِلّهِ»[4] امام و پیشوا و رئیسِ جامعهی اسلامى نمیتواند كسی باشد كه اهل فسق و فجور و خیانت و فساد و دورى از خدا و اینهاست. باید كسى باشد كه به كتاب خدا عمل كند، یعنى در جامعه عمل كند؛ نهاینكه خودش، نماز فقط بخواند در اتاقِ خلوت؛ یعنی عمل به كتاب را در جامعه زنده كند. اخذ به قسط و عدل كند، حق را قانون جامعه قرار بدهد؛ «اَلدّائِنُ بِدینِ الحَقِّ» یعنى دین جامعه و آیین جامعه و قانون و مقررات جامعه را حق قرار بدهد، باطل را بگذارد کنار. «اَلحابِسُ نَفسَهُ عَلَى ذلِكَ للهِ»؛ ظاهراً معناى این جمله این است كه در خط مستقیم الهى خودش را به هر كیفیتى است حفظ كند و اسیر جاذبههاى شیطانى و مادى نشود، والسلام. یعنی، هدف را مشخص میکند.
از مكه خارج شدند. در بین راه در این منازل همینطور امام حسین در هر کدامی یک صحبتی دارد، با مخاطبین مختلف، لحنهاى مختلف. در منزلى به نام «بَیضَه»، در حالی كه حرّبنیزید هم در كنار حضرت است؛ حضرت میروند، او هم دارد در كنار حضرت میآید. رسیدند به این منزل، فرود آمدند. شاید قبل از اینكه استراحت بكنند یا حالا بعد از اندکی استراحت، حضرت ایستاد، خطاب به این لشكر دشمن اینطوری فرمود: «اَیها النّاسُ، اِنَّ رَسولَ اللهِ صَلَّیاللهُعَلَیهِوَآلِهِ قالَ: مَن رَاَى سُلطاناً جائِراً مُستَحِلًّا لِحُرُمِ اللهِ ناكِثاً لِعَهدِ اللهِ مُخالِفاً لِسُنِّةِ رَسولِ اللهِ یعمَلُ فی عِبادِ اللهِ بِالاِثمِ وَ العُدوانِ لَم یغَیر بِقَولٍ وَ لا فِعلٍ كانَ حَقّاً عَلَى اللهِ اَن یدخِلَهُ مُدخَلَهُ»[5] یعنى اگر كسی ببیند حاكمى در جامعه بر سر كار است كه اینجوریست: «مَن رَاَى سُلطاناً جائِراً» ظلم میکند، حرام خدا را حلال میشمارد، حلال خدا را حرام میشمارد، حكم الهی را كنار میزند، عمل نمیکند و دیگران را به عمل وادار نمیکند، یعنى در میان مردم با گناه عمل میکند، با دشمنى عمل میکند، با ظلم عمل میکند ـ یعنی حاکمِ فاسدِ ظالمِ جائر که یزید مصداق کاملش بود ـ اگر کسی چنین چیزی را ببیند در جامعهی اسلامی، در میان امت من، پیغمبر فرمود: «لَم یغَیر بِقَولٍ وَ لا فعِلٍ» با زبان و عمل علیه او اقدام نكند، «كانَ حَقّاً عَلَى اللهِ اَن یدخِلَهُ مُدخَلَهُ» یعنی خداى متعال این ساكتِ بیتفاوتِ بیعمل را هم به سرنوشتى دچار میکند كه آن ظالم را دچار كرده است در قیامت؛ یعنى با او در یک صف و در یک جناح قرار میگیرد. این را پیغمبر فرموده است. اینکه عرض کردیم مشخص کرده بودند كه اگر نظام اسلامى منحرف شد چهكار باید كرد. امام حسین هم استناد میکند به همین فرمایش پیغمبر.
پس تكلیف چه شد؟ تكلیف، «یغَیر بِقَولٍ وَ لا فِعلٍ» شد. باید اگر در چنین شرایطى قرار گرفت ـ البته در زمانى كه موقعیت، مناسب باشد همانطور که عرض کردیم - واجب است انسان درمقابل این عمل قیام کند و اقدام كند. به هركجا میخواهد برسد؛ كشته بشود، زنده بماند، بهحسب ظاهر موفق بشود، نشود. باید در مقابل این وضعیت هر مسلمانی قیام کند و اقدام كند. این تكلیفىست كه پیغمبر فرموده است. بعد [امام حسین] فرمود: «وَ اِنّی اَحَقُّ بِهذا» من از همهی مسلمانها شایستهترم به اینكه این قیام را و این اقدام را بكنم، خب من پسر پیغمبرم. اگر پیغمبر بر تكتك مسلمانها این تغییر را یعنی همین اقدام را واجب كرده است، خب حسینبنعلى، پسر پیغمبر، وارث علم و حكمت پیغمبر، از دیگران واجبتر است، مناسبتر است كه اقدام كند؛ خب من بهخاطر این است که قیام کردم؛ پس علت قیام خود را دارد بیان میکند. تغییر یعنی همان قیام و اقدام درمقابل آنچنان وضعیتی. اینهم یک بیان.
در منزلِ «عُذَیب»، چهار نفر به حضرت ملحق شدند، حضرت فرمود: «اَمّا وَ اللهِ اِنّى لَاَرجو اَن یكونَ خَیراً ما اَرادَ اللهُ بِنا، قُتِلنا اَم ظَفِرنا»[6] ـ این هم نشانهی اینكه گفتیم فرقى نمیکند، چه به پیروزى برسند، چه كشته بشوند تفاوتى نمیکند؛ تكلیف، تكلیف است؛ باید انجام بگیرد ـ فرمود من امیدم این است كه خداى متعال، آن چیزى كه براى ما در نظر گرفته است، این خیر ماست؛ چه كشته بشویم، چه به پیروزى برسیم، فرقی نمیکند؛ یعنی داریم تكلیفمان را انجام میدهیم.
در خطبهی اول بعد از ورود به سرزمین كربلا: «قَد نَزَلَ مِنَ الاَمرِ ما قَد تَرَونَ»[7]؛ که مفصّلاً فرمود، بعد فرمود: «اَلا تَرَونَ اِلَى الحَقِّ لا یعمَلُ بِهِ وَ اِلَى الباطِلِ لا یتَناهَى عَنهُ لِیرغَبِ المُؤمِنُ فِی لِقاءِ رَبِّهِ حَقّاً حَقّاً» تا آخر این خطبه.
خلاصه و جمعبندی کنم. پس امام حسین(ع) براى انجام یک واجب، قیام كرد. این واجب در طول تاریخ متوجه به مسلمانهاست، به یکایک مسلمانها. این واجب عبارت است از اینكه هروقت دیدند نظامِ جامعهی اسلامى دچار یک فساد بنیانى شده است و بیم آن است كه به كلى احكام اسلام تغییر پیدا بکند، هر مسلمانى باید قیام كند. البته در شرایط مناسب، آن وقتی كه بداند این قیام اثر خواهد بخشید. جزو شرایط، زنده ماندن نیست، كشته نشدن نیست، اذیت و آزار ندیدن نیست؛ اینها جزو شرایط نیست. لذا امام حسین(ع) قیام كرد و عملاً این واجب را انجام داد تا درسى باشد براى همه. 19/3/1374
حسین بن علی(ع) کاری کرد که وجدان مردم بیدار شد. لذا شما میبینید بعد از شهادت امام حسین(ع) قیامهای اسلامی یکی پس از دیگری بهوجود آمد. البته سرکوب شد؛ اما مهم این نیست که حرکتی ازطرف دشمن سرکوب شود. البته تلخ است؛ اما تلختر از آن، این است که یک جامعه به جایی برسد که در مقابل دشمن، حالِ عکسالعمل نشاندادن پیدا نکند. این، خطرِ بزرگ است.
حسینبنعلی(ع) کاری کرد که در همهی دورانهای حکومتِ طواغیت، کسانی پیدا شدند و با اینکه از دوران صدر اسلام دورتر بودند، ارادهشان از دوران امام حسنمجتبی(ع) برای مبارزه با دستگاه ظلم و فساد بیشتر بود. همه هم سرکوب شدند. از قضیهی قیام مردم مدینه که به «حَرّه» معروف است، شروع کنید تا قضایای بعدی و قضایای توّابین و مختار، تا دوران بنیامیه و بنیعباس؛ مرتب در داخل ملتها قیام بهوجود آمد. این قیامها را چه کسی بهوجود آورد؟ حسینبنعلی(ع). اگر امام حسین(ع) قیام نمیکرد، آیا روحیهی تنبلی و گریز از مسئولیت تبدیل به روحیهی ظلمستیزی و مسئولیتپذیری میشد؟ چرا میگوییم روحیهی مسئولیتپذیری مرده بود؟ به دلیل اینکه امام حسین(ع) از مدینه که مرکزِ بزرگزادگانِ اسلام بود، به مکه رفت. فرزند عباس، فرزند زبیر، فرزند عمر، فرزند خلفای صدر اسلام، همهی اینها در مدینه جمع بودند و هیچکس حاضر نشد در آن قیام خونین و تاریخی، به امام حسین(ع) کمک کند. پس، تا قبل از شروع قیام امام حسین(ع) خواص هم حاضر نبودند قدمی بردارند. اما بعد از قیام امام حسین(ع) این روحیه زنده شد. این، آن درس بزرگی است که در ماجرای عاشورا، در کنار درسهای دیگر باید بدانیم. عظمت این ماجرا این است.
اینکه «اَلمَوعُودِ بِشَهادَتِهِ قَبلَ استِهلالِهِ وَ وِلادَتِهِ»[8]؛ اینکه از قبل از ولادت آن بزرگوار «بَكَتهُ السَّماءُ وَ مَن فیها وَ الاَرضُ وَ مَن عَلَیها»؛ حسینبنعلی(ع) را در این عزای بزرگ مورد توجه قرار دادند و عزای او را گرامی داشتند و به تعبیر این دعا یا زیارت، بر او گریه کردند، به این خاطر است. لذا شما امروز وقتی نگاه میکنید، اسلام را زندهشدهی حسینبنعلی(ع) میدانید. او را پاسدارِ اسلام میدانید. 6/11/1371
خودآزمایی
1- وصیت امام حسین(ع) به محمدبنحنفیه(هنگام خروج از مکه) را بیان کنید.
2- ظاهراً معناى جمله «اَلحابِسُ نَفسَهُ عَلَى ذلِكَ للهِ» چیست؟
3- چرا روحیهی مسئولیتپذیری قبل از قیام امام حسین(ع) مرده بود؟
پینوشتها
[1]. بحارالانوار/ کتاب تاریخ فاطمة و الحسن و الحسین / ابواب ما یختص بتاریخ الحسینبنعلی / باب۳۷ / ح۲
[2]. بحارالانوار/ کتاب تاریخ فاطمة و الحسن و الحسین / ابواب ما یختص بتاریخ الحسینبنعلی / باب۳۷ «من براى سركشى و دشمنی و فسادكردن و ظلم نمودن قیام نکردم، بلكه من به منظور ایجاد اصلاح در میان امت جدم قیام کردم، من در نظر دارم امر به معروف و نهى از منكر نمایم، من میخواهم مطابق سیرهی جدم رسول خدا رفتار نمایم.»
[3]. تاریخ طبری / ج۵/ ص۳۵۷
[4]. بحارالانوار/ تاریخ فاطمة و الحسن و الحسین / ابواب ما یختص بتاریخ الحسینبنعلی / باب۳۷ /ح۲
[5]. تاریخ طبری / ج۵/ ص۳۸۳
[6]. تاریخ طبری / ج۵/ ص۴۰۵، «به خدا قسم امید دارم آنچه را خداوند برای ما اراده كرده، خیر است، چه کشته شویم، چه پیروز گردیم.»
[7]. بحارالانوار/ تاریخ فاطمة و الحسن و الحسین / ابواب ما یختص بتاریخ الحسینبنعلی / باب۳۷ /ح۷، «اكنون كار به اینجا رسید كه مشاهده میكنید، آیا نمیبینید كه به حق عمل نمیشود و از باطل جلوگیرى نمیگردد؟ بهطوریكه مؤمن حق دارد که به مرگ و دیدار خدا مشتاق باشد.»
[8]. بحارالانوار/ تاریخ المزار / ابواب فضل زیارة سید شباب اهل الجنة / باب۲۸/ح۱، «کسی كه پیش از به دنیا آمدنش، وعده و خبر شهادتش داده شد و آسمان و هركس که در آن بود و زمین و هركس بر روی آن بود، بر او گریه كرد.»
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی سیدعلی خامنهای