بخش دهم ؛معاد جسمانی و روحانی | ۲
معاد جسمانی در ترازوی عقل
در بحثهاى سابق این حقیقت کاملاً روشن شد که در قرآن هر کجا سخن از معاد به میان آمده، منظور معاد جسمانى بوده است و اصولاً کمتر کسى در محیط نزول قرآن «معاد روحانى فقط» را انکار مىکرده است، بنابراین وحشتى که عرب جاهلى از طرح معاد قرآن داشته به خاطر همان جنبهی جسمانى آن بوده است.
اکنون ببینیم از «عقل» هم مىتوانیم سندى براى این سخن بیابیم؟
عقل مىگوید: روح و بدن دو حقیقت جدا از هم نیستند بلکه کاملاً به هم پیوستهاند، و همانند «ماده» و «انرژى» لازم و ملزوم یکدیگرند، با هم پرورش مىیابند و با هم تکامل پیدا مىکنند بنابراین ادامهی بقاى هیچ یک از آن دو (براى یک مدت طولانى) ممکن نیست این از یکسو.
از سوى دیگر همانطور که جسم دو انسان هیچ گاه از تمام جهات مثل هم نیست، و حتى به گواهى تحقیقات وسیعى که دربارهی انسانها به عمل آمده، خطوط سرانگشتان دو نفر نیز همانند یکدیگر دیده نشده، دو روح نیز همانند یکدیگر نیست و همان طور که جسم بدون روح ناقص است، روح نیز بدون جسم کمبود دارد، و اگر در جهان برزخ (عالمى که در میان دنیا و سراى آخرت است) این دو از هم جدا مىشوند، جنبهی موقتى دارد و در همان مرحلهی موقتى نیز فعالیتهاى روح محدود است و لذا زندگى برزخى به هیچ وجه توسعهی زندگى عالم قیامت را ندارد.
به عبارت دیگر روح فرمانده و عامل مؤثر است و بدن فرمانبر و ابزار کار، همانطور که هیچ فرمانده و هنرمندى از فرمانبر و یا ابزار کار بى نیاز نیست، روح هم براى ادامهی فعالیتهاى خود بى نیاز از جسم نیست، منتها روح در جهان دیگر در سطحى بالاتر از این جهان قرار مىگیرد به همان نسبت باید جسمى کاملتر و عالیتر در اختیار داشته باشد، و چنین هم خواهد بود.
در هر صورت جسم و روح همزاد یکدیگر و مکمل یکدیگرند و بنابراین معاد نمىتواند تنها جنبهی روحانى و یا تنها جنبهی جسمانى داشته باشد، مطالعه در وضع پیدایش جسم و روح این حقیقت را روشن مىسازد.
ولی در اینجا چهار «اشکال» و یا به عقیدهی بعضى چهار «بن بست» خودنمایى مىکند که باید به طور گسترده مورد بررسى قرار گیرد:
۱ـ شبههی آکل و مأکول
۲ـ کمبود مواد خاکی روی زمین
۳ـ با وجود تبدیل جسم انسان در طول عمر، کدامیک باز مىگردد.
۴ـ رستاخیز در کجا صورت مىگیرد؟ زیرا سطح کرهی زمین براى حشر و نشر این همه انسان مسلماً کافى نیست.
هر یک از این ایرادهاى چهارگانه باید جداگانه مورد بحث قرار گیرد.
۱ـ شبههی آکل و مأکول
این ایراد یکى از قدیمىترین ایرادهایى است که در مورد معاد جسمانى ذکر شده و خلاصهی آن چنین است:
فرض کنید انسانى به هنگام قحطى و گرسنگى شدید از گوشت انسان دیگرى تغذیه کند بطورى که همه یا قسمتى از بدن انسان اول جزء بدن انسان دوم شود، آیا اجزاى بدن انسان اول در رستاخیز از انسان دوم جدا مىشود، یا نمىشود؟ اگر بگوئیم مىشود بدن انسان دوم ناقص مىگردد و اگر بگوئیم نمىشود بدن انسان اوّل ناقص مىشود.
اصولاً احتیاج به این فرض هم نیست، این موضوع دائماً در طبیعت جریان دارد که انسانهائى از دنیا مىروند، بدن آنها خاک مىشود، خاکها جزء زمین مىگردد، و از طریق جذب ریشهی درختان تدریجاً تبدیل به گیاه یا میوه مىشود و انسانهاى دیگرى از آن تغذیه مىکنند، و یا حیواناتى از آن استفاده مىکنند که بعداً انسان گوشت آن حیوانات را مىخورد، بنابراین اجزاى بدنهاى پیشین از این طریق جزء بدن انسانهاى بعد مىشود.
تعجب نکنید اگر بگوئیم این سیبهائى که الان در میوه خورى پیش روى ما گذارده شده شاید تاکنون ده بار جزء بدن انسانى گردیده مجدداً به خاک برگشته، بار دیگر از طریق ریشههاى درخت جذب و مبدل به سیب شده سپس انسانى آن را خورده و جزء بدن او گردیده است.
با این حال اگر معاد جسمانى باشد، در روز رستاخیز، ده بدن دربارهی اجزاى معینى به جنگ و نزاع مىپردازند و هر کدام مدعى خواهند بود که این اجزاء از آنِ آنهاست، با این حال چگونه معاد جسمانى امکان پذیر است؟
پاسخ و بررسی
گفتیم این ایراد یکى از قدیمىترین ایرادها در معاد جسمانى است و فلاسفه و متکلمان پیشین همانند خواجه نصیرالدین طوسى و علاّمه حلّى و... هر یک به نوعى به آن پاسخ گفتهاند.
مهمترین پاسخى که دانشمندان پیشین به این ایراد دادهاند از طریق «اجزاء اصلى» و «اجزاء غیر اصلى» است.
طبق این نظر آنها مىگویند: بدن انسان داراى دو قسم اجزاء است: اجزاى اصلى و اجزاى اضافى.
اجزای اصلى اجزائى است که در تمام طول عمر باقى مىماند نه عوض مىشود و نه نابود مىگردد، و هرگز جزء بدن انسان دیگرى نخواهد شد، حتى اگر انسان دیگرى آن را بخورد جذب بدن او نمىشود.
اما اجزاى اضافى قابل تغییر و دگرگونى هستند و دائماً در حال عوض شدن مىباشند و ممکن است جزء بدن انسان یا حیوان دیگرى شوند.
به این ترتیب مشکل حل مىشود، یعنى در روز رستاخیز اجزاى اصلى بدن هر کس همانند دانههاى گیاه و یا نطفهی انسان در مدت کوتاهى پرورش مىیابند و بدن اصلى را مىسازند.
تنها سؤالى که در برابر این جواب باقى مىماند و آن را به صورت یک «فرضیهی مبهم» نشان مىدهد این است که این اجزاى اصلى کدام اجزاى بدنند و در چه عضوى قرار دارند و چگونه مىتوان آنها را از دیگر اجزا باز شناخت؟
در برابر این سؤال، پاسخهاى مختلفى گفته شده که شاید نتواند ابهام را برطرف سازد، از جمله:
۱ـ اجزاى اصلى همان «ژنها» هستند، که در درون «کروموزمها» در وسط هستهی سلولها قرار دارند، بنابراین «ژنها» جزیى از هستهی سلول هستند که وضع آنها در تمام عمر ثابت است، و اجزاى اصلى بدن انسان را تشکیل مىدهند.
۲ـ آخرین استخوان ستون فقرات یعنى پائینترین استخوانى که در این ستون قرار دارد جزء اصلى بدن انسان است که هرگز از بین نمىرود و جذب بدن حیوان یا انسان دیگرى نیز نمىشود.
۳ـ اجزایى که آنها را بطور مشخص نمىشناسیم، اما مىدانیم در بدن انسان وجود دارند و خاصیتشان این است که هرگز از بین نمىروند و جذب بدن انسان یا حیوان دیگرى نمىشوند.
ولی هیچ یک از این احتمالات از نظر علمى قابل قبول نیست.
زیرا: ژنها از نظر مواد دائماً در تغییرند و با گذشت زمان مواد آنها عوض مىشود آنچه باقى مىماند و ثابت و یکنواخت است خواص ژنهاست.
از سوى دیگر، آخرین استخوان ستون فقرات نیز از نظر ساختمان تفاوتى با سایر استخوانهاى بدن ندارد و این ادعا از نظر علوم روز ثابت نیست، زیرا این استخوان همانند سایر اجزاى بدن در تغییر و تحول است و بعد از مرگ خاک مىشود، و طبعاً جذب بدن انسان یا حیوان دیگر مىگردد.
از سوى دیگر، موضوع «اجزاى ناشناخته ثابت» نیز به فرضیه شبیهتر است تا به یک موضوع قطعى، یعنى دلیلى بر وجود چنان اجزائى در بدن انسان نداریم و ما تفاوتى در میان اجزاى بدن نمىیابیم و قانون نمو و تحلیل مىگوید همه در تغییرند و پس از مرگ خاک مىشوند و امکان دارد به بدن حیوان یا انسان دیگرى باز گردند.
بنابراین مسألهی اجزاء اصلى و غیر اصلى یک فرضیه است که اثبات آن احتیاج به دلیل دارد و متأسفانه چنین دلیلى فعلاً در دست نداریم.
راه روشنتر
برای حل این اشکال راه روشنترى یافتهایم که شرح آن نیازمند به مقدماتى است که باید دقیقاً مورد بررسى قرار گیرد.[1]
۱ـ بدن ما در مدت عمر چندین بار عوض مىشود، و همانند یک استخر بزرگ که از روزنهی کوچکى آب به آن وارد و از روزنهی کوچک دیگر تدریجاً از آن خارج مىشود، پس از گذشت مدتى طولانى تمام آن عوض مىگردد بدون آنکه احساس گردد و همانطور که در بحث استقلال روح گفتیم هیچ یک از سلولهاى بدن حتى سلولهاى مغزى از این قانون مستثنا نیستند.
مقدار زمانى را که یک بدن براى تبدیل تمامى اجزاى خود به اجزاى جدید لازم دارد بعضى هفت یا هشت سال مىدانند، و به این ترتیب یک انسان هفتاد ساله ممکن است از آغاز تا پایان عمر ده بار عوض شده باشد!
۲ـ هر بدن که عوض مىشود صفات خود را به سلولهائى که جانشین آن مىگردند منتقل مىسازد و لذا رنگ پوست بدن و شکل و رنگ چشمها، و سایر مشخصات قیافهی یک انسان، در تمام طول عمر یکسان باقى مىماند، با اینکه مواد آن شاید ده بار عوض شده باشد، و این به خاطر آن است که سلولها به هنگام تغییر و تبدیل، خواص خود را به سلولهاى بعد مىسپارند، و در واقع بدنى که انسان در آخر عمر دارد داراى تمام مشخصات و صفات و کیفیاتى است که در بدنهاى پیشین بوده و از این نظر مىتوان گفت:
آخرین بدن انسان عصاره و فشردهی همهی بدنهاى او در طول عمر است.
۳ـ آنچه به وضوح از آیات قرآن بر مىآید این است که در روز رستاخیز، آخرین بدنى را که انسان داشته و تبدیل به خاک شده و در واقع داراى همهی صفات بدنهایى است که در طول عمر او عوض شدهاند، زنده مىشود.
در سه آیه از قرآن مىخوانیم که: «مردم در روز قیامت از قبرها برانگیخته مىشوند»[2] این آیات نشان مىدهد که آخرین بدن در روز رستاخیز برانگیخته مىشود زیرا در قبرها چیزى جز خاک آخرین بدن نیست.
البته این در صورتى است که بدن دفن شود، ولى اگر بدنهایى مثلاً در حریق تبدیل به خاکستر گردد یا بر اثر عوامل دیگر از بین برود در رستاخیز ذرات آخرین بدن باز مىگردد اگر چه قبرى در کار نبوده است.
در آخر سورهی یس که دربارهی معاد بحث مىکند، چنین مىخوانیم:
«قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِى اَنْشَأها اَوَّلَ مَرَّة؛ بگو: این (استخوان پوسیده) را خداوندى که آن را در آغاز آفریده زنده مىکند».[3]
این آیه نشان مىدهد که آنچه مبعوث مىشود آخرین بدن است.
آیات متعدد دیگرى در قرآن داریم که این حقیقت را تأیید مىکند.
بنابراین چنین نتیجه مىگیریم که: آنچه در رستاخیز باز مىگردد، همان آخرین بدن است که محتوى تمام صفات و ویژگیهاى تمام بدنهاى دوران عمر مىباشد.
۴ـ آیا دو بدن ممکن است بطور کامل متحد شوند؟ و به عبارت دیگر آیا ممکن است تمام بدن یک نفر بر اثر تغذیه تبدیل به تمام بدن دیگرى شود؟
پاسخ این سؤال منفى است زیرا بدن یک انسان فقط مىتواند جزء بدن انسان دیگرى شود نه کل آن، دلیل آن هم روشن است چون شخصى که از بدن دیگرى تغذیه مىکند، قبلاً وجودى دارد و با تغذیه از بدن دیگرى او را جزء خود مىکند نه کلّ خود.
درست است که بدن شخص اول بطور کامل در بدن شخص دوّم حل مىشود، ولى آنچه در این مقدمه هدف ما را تشکیل مىدهد این است که شخص اول تمام شخص دوم هرگز نخواهد شد، و تنها مىتواند جزئى از او را تشکیل دهد ـ دقت کنید.
آری اگر فرض کنیم انسانى در مدت هفت سال هیچ چیز جز بدن انسان دیگرى نخورد و حتى از آب و اکسیژن هوا که تدریجاً جذب بدن او مىشوند استفاده نکند، در این صورت بدن انسان اول، تمام بدن انسان دوم خواهد شد، ولى ناگفته پیداست که این یک فرض محال بیش نیست و ممکن نیست انسانى در مدت هفت سال حتى از آب و هوا به کلى بى نیاز گردد، بعلاوه این هم عادتاً صورت خارجى پیدا نمىکند که انسانى غذاى منحصرش مواد بدن انسان دیگرى بوده باشد (قطع نظر از مسألهی آب و هوا).
نتیجه اینکه اتحاد دو بدن انسان از جمیع جهات عملاً امکان ندارد، بلکه همیشه بدنى ممکن است جزء بدن دیگرى گردد (باز هم دقت کنید).
۵ـ هر سلولى از سلولهاى بدن ما محتوى تمام شخصیت ما است که اگر پرورش پیدا کند مىتواند بدن ما را بسازد، و به عبارت دیگر تمام خصوصیات بدن ما در درون هر سلولى نفهته شده است.
این موضوع مخصوصاً با توجه به «بحثهاى ژنتیک» و اینکه در هستهی هر سلولى در درون کروموزومها ذرات بسیار کوچکى به نام ژن وجود دارند که حامل کلیهی صفات انسانند روشنتر مىشود.
این موضوع منحصر به بدن ما نیست بلکه قانونى است که دربارهی همهی موجودات زنده صدق مىکند، به همین جهت مىینیم بسیارى از درختان را از طریق قلمه زدن تکثیر مىکنند یعنى مختصرى از گوشهی یک شاخهی کوچک آن در یک محیط مساعد، مىتواند به خودى خود درخت کاملى شود.
در حیوانات ساده مانند بعضى از کرمها تجربه شده است که اگر بدن آنها را قطعه قطعه کنند هر قطعهاى تدریجاً تبدیل به یک حیوان کامل مىشود یعنى درست ماند قلمههاى یک درخت نمو کرده و نقائص خود را تکمیل مىکند.
در بدن انسان نیز از نظر اصولى و کلى این موضوع غیر ممکن نیست، یعنى اگر بتوان شرائط مساعدى فراهم کرد، هر سلولى از بدن انسان به تنهائى مىتواند انسانى بسازد که در همه چیز مانند او است، بلکه به یک معنى خود اوست.
مگر روز اول، ما یک موجود تک سلولى نبودیم که از طریق تکثیر تصاعدى نمو کرده و تدریجاً اعضاء مختلفى پیدا نمودیم، آیا همهی این اعضاء و اجزاى آن از تقسیم همان سلول واحد نخستین به وجود نیامدهاند؟ یعنى سلول نخستین نمو کرد و تبدیل به دو سلول شد و آن دو نمو کردند و تبدیل به چهار سلول شدند، و همینطور افزایش یافتند و همهی عضلات بدن را ساختند، بنابراین هر سلول به تنهایى این استعداد را دارد که سازندهی تمام بدن انسان گردد.
گاه مىشود که بر اثر یک حادثه قطعه گوشتى از بدن یک انسان جدا مىگردد ولى مىبینیم به مرور زمان سلولهاى اطراف نمو کرده و جاى خالى را پر مىکنند و جزء از دست رفته را مىسازند.
۶ـ آیا شخصیت ما از نظر جسمانى با کم و زیاد شدن مواد و کوچک و بزرگ شدن آن تغییر مىکند؟ مسلماً نه.
فیالمثل ما روز اول یک نطفهی تک سلولى بودیم، پس از گذشتن چند هفته تبدیل به جنینى شدیم که شاید چند گرم بیشتر وزن نداشت، و پس از چند ماه وزن ما به دو سه کیلو رسید، و به همین صورت متولد شدیم، براى ما نام انتخاب کردند و به همان نام شناسنامه گرفتند اما با گذشت زمان، ما که در لحظهی تولد چند کیلو بیشتر وزن نداشتیم، یک انسان بزرگسال به وزن هفتاد کیلوگرم - مثلاً - شدیم، و اى بسا در سراشیبى زندگانى در آینده عضلات و استخوانهاى ما آنچنان تحلیل برود که وزن ما به چهل کیلوگرم تنزل یابد.
آیا این تغییرات شخصیت ما را از نظر جسمانى عوض مىکند؟ یعنى ما همان کودک نوزاد روز نخست نیستیم؟ همان جنین چند گرمى و همان نطفهی تک سلولى نیستیم و اگر وزن ما بر اثر بیمارى و یا کهولت، سقوط کند و به نصف وزن فعلى برسد، آیا باز ما همان شخص سابق نیستیم؟ آیا در لابه لاى این دگرگونیها و تغییرات یک شخصیت واحد وجود ندارد؟
پاسخ این پرسشها روشن است و آن اینکه: در میان این همه دگرگونیها و تغییر و تحولات، واقعیت واحدى وجود دارد که از آن به نام زید یا عمرو، مسعود یا فاطمه تعبیر مىکنیم بنابراین شخصیت انسان با تغییر مادهی جسمانى و کم و زیاد شدن آن عوض نمىشود.
***
اکنون که این مقدمات ششگانه کاملاً معلوم شد به اصل بحث برگردیم و ببینیم آیا تغذیهی یک انسان از بدن انسان دیگر مشکلى در امر معاد جسمانى ایجاد مىکند یا نه؟
حقیقت این است که هیچ گونه مشکلى ایجاد نمىکند، چون به هنگام رستاخیز اجزاى بیگانهاى که در بدن یک انسان وجود دارد، به جاى اصلى خود باز مىگردد و تنها اجزاى خود بدن باقى مىماند. زیرا همانطور که گفتیم یک بدن هرگز تمام بدن دیگرى نخواهد شد بلکه جزء او خواهد شد بنابراین اگر از او جدا بشود اجزائى براى او باقى خواهد ماند ـ دقت کنید.
و این مسلم است که بدن دوم با از دست دادن اجزاى بیگانه که در تمام بدن پراکنده بود به همان نسبت کوچکتر و ضعیفتر مىشود ولى پیداست که این موضوع مشکلى ایجاد نمىکند زیرا همانطور که گفتیم اگر به اندازهی یک سلول هم از بدن دوم باقى بماند مىتوانند مانند نطفهی اصلى روز اوّل، یا قلمههاى درختان، رشد و نمو پیدا کند و بدن اصلى را بسازد تا چه رسد به اینکه مقدار قابل ملاحظهاى از بدن دوم باقى بماند.
بنابراین در آستانهی رستاخیز (در یک زمان کوتاه یا طولانى) اجزاى باقیماندهی از هر بدن هر قدر کم باشند نمو مىکنند و پرورش مىیابند و همانند قلمهی گیاهان بدن نخستین را مىسازند و به سر حد اصلى و طبیعى مىرسند و این موضوع هیچ اشکالى ایجاد نمىکند، بدن همان بدن است و شخصیت همان شخصیت و صفات و مشخصات همان صفات و مشخصات و لذا عینیت و وحدت در میان این دو بدن محفوظ خواهد بود.
شاید لازم به یادآورى نباشد که این راه حل براى مشکل آکل و مأکول، ارتباطى با فرضیهی اجزاى اصلى و غیر اصلى ندارد، چون تمام اجزا از نظر ما اجزاى اصلى هستند، و همه قابل جذب در بدن دیگرى مىباشند.
سؤال
تنها پرسشى که در اینجا باقى مىماند این است که طبق این نظریه، اجزاى معینى را مىتوان یافت که روزى جزء بدن گنهکارى بوده و بعداً از طریق خاک شدن و جزء اندام گیاهان گشتن، جزء بدن انسان نیکوکارى شده است، آیا بازگشت این اجزاء که روزى در مسیر گناه و روزى دیگر در مسیر عبادت بودهاند به بدن اول که بدن گناهکار بوده است با اصل عدالت سازگار است؟
پاسخ
جواب این سؤال با توجه به یک نکته روشن مىشود و آن این است که کانون آلام و دردها و همچنین آرامشها و راحتیها، روح آدمى است، و جسم ابزارى بیش نیست، لذا اگر بدن مردهاى را قطعه قطعه کنند هیچ گونه تألّمى پیدا نمىکند و یا در حال بیهوشى پاره کردن اعضاى بدن ناراحتى به وجود نمىآورد، بنابراین گناه و ثواب از روح سرچشمه مىگیرد و بدن ابزار آن است، همچنین پاداش و کیفر نیز سرانجام به روح مىرسد و بدن ابزار آن است، و ما هرگز در مسألهی معاد جسمانى روى این مطلب که فلان بدن گناه کرده یا فلان بدن کار نیک کرده تکیه نمىکنیم، بلکه روى این معنى تکیه مىکنیم که روح بدون بدن نمىتواند حیات کاملى داشته باشد و به همین دلیل روح باید به جسم اصلى خود بازگردد و به حیات کامل خویش ادامه دهد.
نتیجه اینکه بودن اجزاى معین در دو بدن (پس از حل شدن مسئلهی وحدت شخصیت) مشکلى از نظر پاداش و کیفر و ثواب و عقاب ایجاد نخواهد کرد.
و به این ترتیب مشکل «آکل و مأکول» که فکر افراد زیادى را به خود مشغول کرده، و شاید عدم حل آن سبب شده که در مسألهی معاد جسمانى متزلزل شوند مشکلى است قابل حل، یعنى با قبول معاد جسمانى با همین بدن عنصرى مادى - آنچنان که قرآن مىگوید – مىتوان به ایراد مزبور پاسخ گفت (اگر در این بحث ابهامى باقى مانده یک بار دیگر از آغاز آن را مطالعه فرمائید).
خودآزمایی
1- چهار «اشکال» که در همزادی جسم و روح و مکمل بودن آنها خودنمایى مىکند را نام ببرید.
2- آیا تغذیهی یک انسان از بدن انسان دیگر مشکلى در امر معاد جسمانى ایجاد مىکند یا نه؟ توضیح دهید.
3- آیا بازگشت اجزاى معینى که روزى جزء بدن گنهکارى بوده و پس از طی مراحلی جزء بدن انسان نیکوکارى شده است، با اصل عدالت سازگار است؟ شرح دهید.
پینوشتها
[1]. این راه را در هیچ یک از نوشتههاى پیشینیان نیافتهایم، بنابراین چون براى اولین بار این راه عرضه مىشود شاید نیاز به بررسىهاى بیشتر دارد تا ارزش نهائى آن آشکارتر شود.
[2]. فَاِذا هُمْ مِنَ الاَجْداثِ اِلى رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ (یس / 51)
یَخْرُجُونَ مِنَ الْاَجْداثِ کَاَنَّهُمْ جَراد مُنْتَشِر (قمر / 8).
یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الْاَجْداثِ سِراعاً (معارج / 43).
[3]. سورهی یس (۳۶) آیهی ۷۹.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی ناصر مکارم شیرازی