شخصی به حضور حضرت رضا(ع) آمد و پس از سلام عرض کرد: «من از دوستان شما و پدران شما هستم، از سفر حجّ برمیگردم، پولم تمام شده و میخواهم به محل سکونتم بروم، مبلغی که مرا به وطنم برساند به من بدهید، وقتی که به وطن رسیدم، وضع مالی من در محل خوب است، به همان اندازه که به من دادهای، به نیّت شما به فقراء صدقه میدهم».
حضرت رضا(ع) برخاست و به اندرون خانهاش رفت و پس از ساعتی بازگشت، و دستش را از پنجرهی بالای در، بیرون آورد و به آن حاجی فرمود: «این دویست درهم را بگیر، و مخارج سفر را با آن تأمین کن، وقتی که به وطن رسیدی، لازم نیست که آن را از جانب من به فقرا صدقه بدهی، آن را به تو بخشیدم، برو که نه من تو را ببینم و نه تو مرا ببینی».
آن شخص به سوی وطن خود رفت.
یکی از حاضران از حضرت رضا(ع) پرسید: «چرا پول را از بالای پنجره به او دادی، و نخواستی او تو را ببیند؟».
حضرت رضا(ع) فرمود: از آن ترسیدم که مبادا وقتی که با او رخ به رخ شدم، خواری سؤال کردن را در چهرهاش مشاهده نمایم، آیا نشنیدهای که رسول خدا(ص) فرمود:
اَلْمُسْتَتِرُ بِالْحَسَنَةِ تَعْدِلُ سَبْعینَ حَجَّةً، وَ الْمُذیعُ بِالسَّیئَةِ مَخْذُولٌ وَ الْمُسْتَتِرُ بِها مَغْفُورٌ
«آن کسی که کار نیکوی خود را بپوشاند، پاداش او برابر هفتاد حجّ (مستحبّی) است، و آن کس که آشکارا گناه کند، درماندهی بی چاره است، و آن کس که آن را بپوشاند، زیر پوشش آمرزش خدا است».[1]
پینوشت
[1]. مناقب آل ابیطالب، ج ۴ ص ۳۶۰ ـ ۳۶۱ ـ فروع کافی، ج ۴، ص ۲۳ و ۲۴.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی