کد مطلب: ۴۷۳۹
تعداد بازدید: ۴۸۵
تاریخ انتشار : ۲۳ تير ۱۴۰۰ - ۱۸:۰۰
تربیت| ۳
خانواده، آشیانه‌ی کودک است و او خود را وابسته‌ی آن می‌داند و بدان دل گرم است. اگر پدر و مادر رفیق و صمیمی باشند، آشیانه‌اش را استوار و گرم و باصفا یافته و احساس آسایش و امنیت می‌کند و در چنین آشیانه‌ای بهتر می‌تواند پرورش یابد و قوا و استعدادهای درونی خویش را به ثمر رساند.

پرهیز از اختلافات خانوادگی


خانواده، آشیانه‌ی کودک است و او خود را وابسته‌ی آن می‌داند و بدان دل گرم است. اگر پدر و مادر رفیق و صمیمی باشند، آشیانه‌اش را استوار و گرم و باصفا یافته و احساس آسایش و امنیت می‌کند و در چنین آشیانه‌ای بهتر می‌تواند پرورش یابد و قوا و استعدادهای درونی خویش را به ثمر رساند. نزاع، کشمکش و اختلافات پدر و مادر، امنیت و آسایش را از کودکان خانواده می‌گیرد و آن جوجه‌های بی‌پر و بال را مضطرب و پریشان می‌سازد. پدر و مادر عصبانی هستند و دعوا می‌کنند، اما نمی‌دانند که کودکان بی‌چاره در چه حالی به سر می‌برند.
بی‌چاره‌ها یا از ترس و دلهره در گوشه‌ای می‌نشینند و یا از خانه فرار می‌کنند و به کوچه و خیابان پناه می‌برند. یکی از خاطرات تلخ زندگی کودکان تماشای صحنه‌های دعوای پدر و مادر است که غالباً تا آخر عمر آن را فراموش نمی‌کنند و در روح حساسشان آثار سوئی به جا خواهد گذاشت.
چنین کودکانی غالباً عقده‌ای، پریشان، بدبین، مبتلای به دلهره و ضعف اعصاب خواهند بود. دختر این خانواده ممکن است بد اخلاقی‌ها و نازسازگاری‌های پدرش را به حساب همه‌ی مردها بگذارد و از شوهر کردن بیمناک گردد. پسر این خانواده نیز ممکن است بد اخلاقی‌ها و دعواهای مادرش را به حساب همه‌ی زن‌ها بگذارد و از ازدواج بیزار شود. آن‌ها ممکن است از پدر و مادر و یا یکی از آن دو کینه به دل بگیرند و یا حتی دست به انتقام بزنند. آمار نشان می‌دهد که بسیاری از کودکان بزه کار، ولگرد و معتاد، در اثر اختلافات و کشمکش‌های دائمی پدر و مادر بدین دام‌ها گرفتار شده‌اند.
اگر خاطرات دوران کودکی خودتان را به نظر بیاورید، خاطرات تلخ اختلافات پدر و مادرتان را ـ اگر بوده است ـ در رأس همه خواهید یافت و می‌بینید که بعد از سال‌های سال هنوز محو نشده است.
یکی از دانشمندان می‌نویسد:
پدران و مادران باید بدانند که مجادله‌های بزرگ‌ترها در خانواده، روی کودکان انعکاس سنگینی دارد. روابط متقابل بزرگ‌ترها در تشکیل شخصیت کودک تأثیر زیادی می‌گذارد .... اگر در خانواده‌ای توافق و وحدت وجود نداشته باشد، در این صورت پرورش صحیح کودکان امکان ندارد. بزرگ‌ترها که سرگرم مجادله‌های خود می‌شوند، از معاشرت با کودکان و پرداختن به تربیت آن‌ها باز می‌مانند. در چنین مواردی کودکان اغلب خوب درس نمی‌خوانند و عصبانی، تندخو و گوشه گیر می‌شوند. کودک مخصوصاً در سنین بالا در وضع مشکلی می‌افتد. او دلش به حال پدر و مادرش می‌سوزد و نمی‌تواند تصمیم بگیرد که طرف کدام را بگیرد و از کدام پشتیبانی کند و گاهی بدون آن‌که تشخیص بدهد، به صورت غیر منصفانه‌ای بر ضد هر یک از آن‌ها قهر آلود می‌شود.[1]
... در ضمن نامه‌اش می‌نویسد:
یکی از بدترین لحظات دوران کودکی من، مواقعی بود که پدر و مادرم دعوا می‌کردند و به یکدیگر دشنام می‌دادند. در این مواقع، من و خواهر و برادرانم به گوشه‌ای می‌خزیدیم و حال و حوصله هیچ کاری را نداشتیم تا وقتی که وضع به حالت عادی درآید.
یادم هست که خواهر کوچک‌ترم با مشاهده‌ی این وضع، شروع به گریه می‌کرد و تا مدتی به حال عادی نبود. اکنون بعد از چند سال، مبتلا به ضعف اعصاب شدید شده و به نظر می‌رسد که دعوای آن‌ها در روح خواهر کوچک‌ترم بیش‌تر اثر نهاده است.
و ... در ضمن نامه‌اش می‌نویسد:
از دوران کودکی خاطره‌ی تلخی دارم که هیچ گاه آن را فراموش نمی‌کنم. پدری داشتم بد اخلاق، بدرفتار، عصبانی و خودخواه که در خانه مرتب ایراد و بهانه می‌گرفت و با ایراد و بهانه‌هایش، جمع ما را از هم می‌پاشاند. پدر و مادرم از بامداد تا نصف شب با هم دعوا می‌کردند. نمی‌دانم چطور خسته نمی‌شدند. آن هم درباره‌ی امور کوچک و ناچیز. شبی نبود که بدون گریه بخوابیم. در اثر همین، مبتلا به ضعف اعصاب شدم. می‌ترسیدم و خواب‌های وحشتناک می‌دیدم. به دکتر مراجعه کردیم. گفت: در اثر اختلافات خانوادگی است و دوایی جز آرامش ندارد. خوشحالی من وقتی بود که ازدواج کردم و از آن خانه نجات یافتم. اما هنوز هم با این‌که زندگی خوبی دارم، مثل آدم‌های شکست خورده هستم و در زندگی پیشرفت نمی‌کنم. شما را به خدا ای پدران و مادران! اگر هم اختلافی دارید در حضور کودکانتان دعوا نکنید.
و ... ضمن نامه‌ی مفصلش می‌نویسد:
بدترین خاطره‌ی دوران کودکی من این است: هشت ساله بودم که بین پدر و مادرم اختلاف و مشاجره‌ی شدیدی روی داد.
بچه‌ها از ترسشان هر کدام در گوشه‌ای مخفی شدند. این حادثه چنان در روح من اثر گذاشت که تا مدت‌ها مضطرب و پریشان بودم. از خانه و افرادش بیزار بودم. دلم نمی‌خواست از مدرسه به منزل برگردم. از خدا می‌خواستم مریض شوم و بمیرم. گاهی هم به فکر خودکشی می‌افتادم. بعضی شب‌ها خواب می‌دیدم که با همسر آینده‌ام دعوا و جنگ و جدال دارم و در عالم خواب نقشه می‌کشیدم که چگونه از حق خودم دفاع کنم ... .
در اوایل ازدواج به دنبال بهانه می‌گشتم تا با همسرم دعوا کنم و ثابت کنم که می‌توانم عصبانی شوم و فریاد بکشم و بدین‌وسیله ثابت کنم که شخصیتی دارم خوش‌بختانه همسرم خون سرد و عاقل بود و مدارا می‌کرد و سپس با دلیل و برهان مرا قانع می‌ساخت.
خوش‌بختانه این وضع چند ماهی بیش‌تر طول نکشید. وقتی به اشتباه پدر و مادر و نقطه‌های ضعف خودم پی بردم، اخلاقم را عوض کردم و اکنون زندگی آرامی داریم.
و ... در ضمن نامه‌اش می‌نویسد:
نُه ساله بودم که پدر و مادرم در اثر اختلافات جزئی تصمیم به جدایی گرفتند و من و خواهر و برادرم را به منزل پدربزرگم فرستادند. بعد از آن، کار ما فقط گریه بود. وقتی به دیدار مادرم می‌رفتم، شب‌ها از خواب می‌پریدم و می‌گفتم: به منزل پدرم نمی‌روم. بعد از مدتی بعضی از خویشان پدر و مادرم را آشتی دادند و مادرم به منزل آمد. اما همین مدت کوتاه، چنان در روح من اثر کرد که هنوز هم آثار آن باقی است. اکنون سعی می‌کنم که اگر هم اختلافی داریم، آن را در حضور فرزندانم مطرح نسازم.
و ... در ضمن نامه مفصلش می‌نویسد:
من از دوران کودکی خاطره‌های بسیار تلخی به یاد دارم، و از آن دوران کم‌تر خاطره‌ی خوشی را می‌توانم پیدا کنم. گاهی که به فکر گذشته می‌افتم چنان ناراحت می‌شوم که بی‌اختیار اشکم جاری می‌گردد.
علت آن همه ناراحتی این است! از زمانی که یاد دارم پدر و مادرم دائماً بر سر پول بحث و دعوا داشتند و بدین‌وسیله زندگی را بر من و خواهر و برادرانم که هشت نفر بودیم تنگ کرده بودند. و از همین جهت با شوهرم جر و بحث نمی‌کنم و بر سر پول جنجال راه نمی‌اندازم، و زندگی را برخودم و شوهر و فرزندانم تلخ نمی‌نمایم.
و ... در ضمن نامه‌اش می‌نویسد:
در پنج سالگی ـ که بهترین دوران بچگی است ـ پدر و مادرم اختلاف شدیدی پیدا کردند.
پدرم برای دومین بار ازدواج کرده بود. در اثر همین اختلاف، مادرم طلاق گرفت و شش بچه را به جای گذاشت. یک روز تلخ که من و برادرم مشغول بازی بودیم، مادرم برای خداحافظی به منزل آمد. خدا می‌داند که ما بچه‌ها چقدر ناراحت شدیم. مادرم رفت و ما را نزد مادر پدرم تنها گذاشت. مدت دو سال از غصه‌ی بی‌مادری و بی‌التفاتی پدر رنج بردیم.
بعداً مادرم آمد و مرا با برادرم به خانه‌ی خودش برد و با ارثی که از مادرش داشت، از ما نگهداری کرد. بچه‌های دیگر هم آمدند. مادر، هم مادری کرد و هم پدری. فداکاری‌های او را هرگز فراموش نخواهم کرد.
و ... در ضمن نامه‌اش می‌نویسد:
پدر و مادرم مرتب دعوا داشتند و در منزل ما جنجال به پا بود. مادرم مرتباً قهر می‌کرد و بچه‌ها را نزد من که یک دختر هشت ساله بودم می‌گذاشت و می‌رفت. من ناچار بودم از کودکان دو ساله و چهار ساله و شش ساله و حتی شش ماهه پرستاری کنم. گاهی هم از پدرم کتک می‌خوردم. با همه‌ی این احوال می‌خواستم درس هم بخوانم. بدین‌جهت در کلاس دوم مردود شدم. آموزگارانی که از احوالم اطلاع داشتند، ترحم می‌کردند و نمره‌ی اضافی می‌دادند. با همین اوضاع شش کلاس درس خواندم و به دبیرستان راه یافتم. اکنون که مادر شده‌ام تصمیم گرفته‌ام که با جنگ و دعوا اسباب ناراحتی خودم و شوهر و فرزندانم را فراهم نسازم.
پدران و مادرانی که احساس مسئولیت می‌کنند و به تربیت فرزندان خویش علاقه‌مند هستند، باید از نزاع و کشمکش‌های داخلی جداً پرهیز نمایند و هیچ گاه در حضور فرزندانشان دعوا نکنند و با قهرها و کدورت‌های طولانی، اسباب ناراحتی و پریشانی آن‌ها را فراهم نسازند. چیزی بدتر از این نیست که پدر یا مادر از خانه قهر کند و فرزندان بی‌گناهش را بی‌پناه بگذارد. اگر پدر و مادر بدانند که در این مدت ـ اگر چه کوتاه باشد ـ فرزندانشان در چه حالی به سر می‌برند، دست از لج‌بازی‌ها و ستیزه‌گری‌های خویش برمی‌دارند. این خاطرات تا آخر عمر فراموش نمی‌شود و روح و روان کودک را فرسوده و پریشان می‌سازد. البته شاید کم‌تر خانواده‌ای پیدا شود که هیچ گونه اختلاف سلیقه‌ای در آن نباشد، ولی زندگی زناشویی نیازمند به گذشت است.
پدران و مادران مسئول و آگاه، اختلافات بین خودشان را با تفاهم، منطق و استدلال برطرف می‌سازند و اگر هم گاهی به ناچار بگومگو می‌کنند، سعی می‌کنند که در حضور فرزندانشان نباشد. اگر بچه‌ها به دعوا توجه پیدا کردند، می‌توان به آن‌ها تذکر داد که نزاعی در کار نیست، بلکه مشکلات و اختلاف سلیقه داریم و در صدد یافتن راه حل هستیم و چندان اهمیتی ندارد. پدر و مادر هیچ گاه ـ حتی در حال عصبانیت ـ نباید دم از طلاق و جدایی بزنند، زیرا این موضوع علاوه بر این‌که بنیاد زناشویی را متزلزل می‌سازد، برای کودکان نیز ایجاد ناامنی و اضطراب می‌نماید. هم‌چنین جدا شدن زن و مرد، بزرگ‌ترین خیانت به کودکان است، زیرا آشیانه‌ی آن‌ها را متلاشی می‌گرداند و آنان را بدبخت و پریشان می‌سازد، زیرا کودک پدر و مادر را با هم می‌خواهد، نه یکی از آن‌ها را به تنهایی. بعد از طلاق، اگر پدر، بچه‌ها را تحویل بگیرد و برای بار دوم ازدواج کند، کودکان بی‌گناه ناچارند زیر دست نامادری زندگی کنند. نامادری هم هر چند که خوب باشد، باز هم جای مادر را نخواهد گرفت و تازه بیش‌تر آن‌ها هم بچه‌های شوهر را اذیت و آزار خواهند کرد.
اذیت‌های نامادری‌ها را در مجلات و روزنامه‌ها می‌خوانید. اگر هم مادر، بچه‌ها را تحویل بگیرد، گرچه بهتر از پدر می‌تواند از آن‌ها نگهداری کند، اما به هر حال جای پدر خالی است و دور بودن از پدر، بچه‌ها را رنج می‌دهد. اگر هم هر دو لج‌بازی کنند و فرزندان خویش را نزد دیگری بگذارند که وامصیبتا.
به هر حال، زن و شوهر پیش از بچه‌دار شدن، آزادند، اما بعد از تولید نسل وظیفه دارند که از اختلافات بپرهیزند و کانون خانوادگی خویش را تا حدّ امکان حفظ کنند و اسباب ناراحتی و اضطراب فرزندان بی‌گناهشان را فراهم نسازند که در غیر این صورت، در پیش گاه عدل الهی مسئول بوده و مؤاخذه خواهند شد.


خودآزمایی


1- نتیجه اختلافات خانوادگی روی فرزندان را شرح دهید.
2- پدران و مادران مسئول و آگاه، اختلافات بین خودشان را چگونه حل می‌کنند؟
3- چرا پدر و مادر هیچ گاه ـ حتی در حال عصبانیت ـ نباید دم از طلاق و جدایی بزنند؟
 

پی‌نوشت


[1]. گرى گورا، روانشناسى تجربى كودك، ص 672.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله ابراهیم امینی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: