3 - داستان اصحاب رقیم
در آیه كهف چنین آمده است: «اَم حَسِبتَ اَنَّ اَصحابَ الكَهفِ وَ الرَّقیمِ كانُوا مِن آیاتِنا عَجَباً؛»
«آیا گمان كردى داستان اصحاب كهف و رقیم از نشانههای بزرگ ما است. »
در اینکه اصحاب رقیم کیاناند، بین مفسران و محدثان اختلافنظر است، بعضی گفتهاند: رقیم كوهى است كه غار اصحاب كهف در آنجا است، بعضى گفتهاند: رقیم نام قریهای بوده كه اصحاب كهف از آن خارج شدند، به عقیده بعضى رقیم نام لوح سنگى است كه قصه اصحاب كهف در آن نوشته شده است و سپس آن را در غار اصحاب كهف نصب کردهاند و یا در موزه شاهان نهادهاند، و به عقیده بعضى رقیم نام كتاب است، و به عقیده بعضى دیگر، منظور ماجراى سه نفر پناهنده به غار است[1] كه داستانش چنین میباشد.
در كتاب «محاسن برقى» از رسول خدا (ص) چنین نقل شده: سه نفر عابد از خانه خود بیرون آمده و به سیر و سیاحت در كوه و دشت پرداختند، تا به غارى كه در بالاى كوه بود رفته و در آنجا به عبادت مشغول شدند، ناگاه (براثر طوفان یا...) سنگ بسیار بزرگى از بالاى غار، از كوه جدا شد غلتید و به درگاه غار افتاد بهطوریکه درِ غار را بهطورکامل پوشانید، آن سه نفر در درون غار تاریك ماندند، آن سنگ به قدری درِ غار را پوشانید كه حتى روزنهای از غار به بیرون بهجا نگذاشت، ازاینرو آنها براثر تاریكى، همدیگر را نمیدیدند.
آنها وقتی که خود را در چنان بنبست هولناكى دیدند، براى نجات خود به گفتگو پرداختند، سرانجام یكى از آنها گفت: «هیچ راه نجاتى نیست جز اینکه اگر عمل خالصى داریم آن را در پیشگاه خداوند شفیع قرار دهیم، ما براثر گناه در اینجا محبوس شدهایم، باید با عمل خالص خود را نجات دهیم.» این پیشنهاد مورد قبول همه واقع شد.
اولى گفت: «خدایا! میدانی كه من روزى فریفته زن زیبایى شدم، او را دنبال كردم وقتیکه بر او مسلط شدم و خواستم با او عمل منافى عفت انجام دهم به یاد آتش دوزخ افتادم و از مقام تو ترسیدم و از آن كار دست برداشتم، خدایا به خاطر این عمل سنگ را از اینجا بردار.» وقتی که دعاى او تمام شد ناگاه آن سنگ تكانى خورد، و اندكى عقب رفت بهطوریکه روزنهای به داخل غار پیدا شد.
دومیگفت: «خدایا! تو میدانی كه گروهى كارگر را براى امور كشاورزى اجیر كردم، تا هرروز نیم درهم به هركدام از آنها بدهم، پس از پایان كار، مزد آنها را دادم، یكى از آنها گفت: من بهاندازه دو نفر كار کردهام، سوگند به خدا كمتر از یکدرهم نمیگیرم، نیم درهم را قبول نكرد و رفت. من با نیم درهم او كشاورزى نمودم، سود فراوانى نصیبم شد، تا روزى آن كارگر آمد و مطالبه نیم درهم خود را نمود، حساب كردم دیدم نیم درهم او براى من ده هزار درهم سود داشته، همه را به او دادم، و او را راضى كردم این كار را از ترس مقام تو انجام دادم، اگر این كار را از من میدانی به خاطر آن، این سنگ را از اینجا بردار.» در این هنگان ناگاه آن سنگ تكان شدیدى خورد بهقدری عقب رفت كه درون غار روشن شد، بهطوریکه آنها همدیگر را میدیدند، ولى نمیتوانستند از غار خارج شوند.
سومیگفت: «خدایا! تو میدانی كه روزى پدر و مادرم در خواب بودند، ظرفى پر از شیر براى آنها بردم، ترسیدم كه اگر آن ظرف را در آنجا بگذارم، بروم، حشرهای داخل آن بیفتد، از طرفى دوست نداشتم آنها را از خواب شیرین بیدار كنم و موجب ناراحتى آنها شوم، ازاینرو هم آنجا صبر كردم تا آنها بیدار شدند و از آن شیر نوشیدند، خدایا اگر میدانی كه این كار من براى جلب خشنودى تو بوده است، این سنگ را از اینجا بردار.»
وقتیکه دعاى او به اینجا رسید، آن سنگ تكان شدیدى خورد و بهقدری عقب رفت كه آنها بهراحتی از میان غار بیرون آمدند و نجات یافتند.
سپس پیامبر (ص) فرمود: «مَن صَدَقَ اللهَ نَجَا؛ كسى كه بهراستی و از روى خلوص با خدا رابطه برقرار كند و بر همین اساس، رفتار نماید رهایى و نجات مییابد.[2]»
پینوشتها
[1] . مجمع البیان، ج 6، ص 452.
[2] . تفسیر نورالثقلین، ج 3، ص 249 و 250.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمّد محمّدی اشتهاردی