جلسه دوّم؛ ماهیت تقلید و جایگاه آن نزد عقل و فطرت| ۲
قرآن و پیروى از هدایتیافتگان
توجه به این نكته ضرورى است كه واژه «الگو» كه در فرهنگ عمومى ما رایج گشته، واژهاى عربى و اسلامى نیست. آنچه در قرآن ذكر شده و در فرهنگ اسلامى شایع است، واژه «اسوه» و «اقتدا» است كه از ریشه كلمه دوم، واژه «قدوه» در فرهنگ اسلامى نیز شایع مىباشد و در روایات نیز ذكرى از آن آمده است. در قرآن خداوند، پس از ذكر نام تعدادى از انبیاى الهى و ویژگىهاى آنها، مىفرماید: أُولئِكَ الَّذِینَ هَدَى اللهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ...؛[1] اینان كسانى هستند كه خدا هدایتشان كرده است، پس به هدایت آنان اقتدا كن.
در این آیه خداوند پس از آنكه متذكر مىشود كه ما انبیا را هدایت و تربیت كردیم، به ما فرمان مىدهد به آنها اقتدا كنیم؛ یعنى پس از آنكه آنها در پرتو هدایت الهى، شایستگى اسوه بودن و مقتدا گشتن براى دیگران را واجد شدند، بر دیگران است كه آنها را سرمشق خود قرار دهند. پس اقتدا كردن به معناى سرمشق قرار دادن است. چنانكه وقتى ما در نماز جماعت به امام جماعت اقتدا مىكنیم، در انجام واجبات و كارهاى نماز، او را سرمشق خودمان قرار مىدهیم. در معناى الگوگیرى، واژه «تأسّى» نیز استعمال مىشود و كاربرد این واژه نیز شایع است. چه اینكه در قرآن، مشتقات واژه «اتباع» نیز به كار رفته است كه گرچه در ردیف واژه «اقتدا» و «تأسّى» و اسوه گزینى قرار مىگیرد، اما از حیث گستره معنا، نسبت به آنها عامتر است و شمول بیشترى دارد و حتى تبعیت در مسایل نظرى، فكرى و اعتقادى را نیز شامل مىشود. در ارتباط با استعمال یكى از مشتقات واژه «اتباع» قرآن از جانب حضرت ابراهیم مىفرماید: یا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جاءَنِى مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ یَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِى أَهْدِكَ صِراطاً سَوِیًّا؛[2] اى پدر، آنچه از دانش به من آمده است تو را نیامده است، پس مرا پیروى كن تا تو را به راهى راست هدایت كنم.
در آیه فوق به دو نكته باید توجه كرد: نكته اول این است كه حضرت ابراهیم «آزر» را پدر خود خطاب مىكند، در صورتى كه آزر عموى حضرت ابراهیم بود و چنین خطابى ناشى از رعایت ادب و علاقهمندى و حفظ احترام بزرگان است. گفتگویى كه قرآن از آن خبر مىدهد هنگامى رخ داد كه حضرت ابراهیم در سنین نوجوانى به سر مىبرد و آزر كه سمت سرپرستى آن حضرت را داشت در سنین پیرى بود و آن دو بر سر مسأله بتپرستى و پرستش خداى یگانه با یكدیگر گفتگو و بحث مىكردند. در این گفتگو، حضرت ابراهیم، هم به جهت رعایت ادب و هم به پاس اینكه عمویش آزر عهدهدار سرپرستى او بوده است، با محترمانهترین و والاترین نسبتها او را خطاب مىكند؛ چنانكه وقتى بزرگى از روى علاقه مىخواهد كوچكتر از خود را صدا زند، به او مىگوید «پسرم».
نكته دیگر آنكه: حضرت ابراهیم به عمویش آزر ثابت كرد كه اعتقاد او باطل، و منطق او ناصواب است و راهى براى توجیه اعتقاد باطل خود ندارد و در مقابل، اعتقاد وى حق است و چون او به حقایق و واقعیتهایى دست یافته كه در پرتو آنها راه سعادت را مىشناسد مىتواند دیگران را به سوى نیكبختى و سعادت هدایت كند، و آزر كه از آن حقایق بهرهاى ندارد و طریق صواب خود را نمىداند، باید از حضرت ابراهیم پیروى كند تا او را به ساحل نجات برساند. پس دعوت حضرت ابراهیم، دعوت جاهلان و ناآگاهان به پیروى و تقلید از عالمان و فرهیختگان و كسانى است كه راه راست و راه هدایت را مىشناسند و مىتوانند با چراغ معرفت خویش دیگران را نیز هدایت كنند. در واقع، این دعوت، همنوایى با نداى فطرت و عقل است.
ماهیت تقلید و جایگاه آن نزد عقل و فطرت
وقتى كسى از دانش و تخصصى برخوردار است و دیگران از آن محروم هستند، عقل و فطرت انسان ایجاب مىكند كه از آن عالم در زمینه تخصصش پیروى شود و حرف او مورد پذیرش قرار گیرد و همهی عقلاى عالم، از تمام اقوام و نژادها و پیروان همهی ادیان و مذاهب، فطرى بودن و عقلانى بودن مراجعه جاهل به عالم و تقلید از او را مىپذیرند و این مسأله قابل انكار نیست. براین اساس، وقتى ما از علم و تخصصى بىبهره بودیم و نیاز به آن علم و تخصص داشتیم، سراغ كسانى مىرویم كه داراى آن تخصص هستند و از تخصص آنها استفاده مىكنیم.
کسی كه مریض است، به صورت طبیعى به سراغ پزشك مىرود؛ یا كسى كه مىخواهد خانه بسازد و نیاز به نقشه و طرح ساختمانى دارد، به سراغ مهندس ساختمان مىرود تا براى او نقشه تهیه كند و چون مراجعه به متخصصین در هر فن و مراجعه جاهل به عالم امرى فطرى و عقلانى است، نیازى به دستورالعمل ندارد و مثلاً لازم نیست كه مریض را وادار كنند كه نزد پزشك برود، چون خود او چنین تشخیصى را دارد و براى علاج خود چارهاى جز مراجعه به پزشك ندارد.
با توجه به آنچه گفتیم، كسانى كه وظایف دینى و احكام شرعى را نمىدانند، به مقتضاى فطرت و عقل خود سراغ كسانى مىروند كه در مسایل دینى تخصص دارند و به درجه اجتهاد و فقاهت نایل آمدهاند و از آنان تقلید مىكنند. پس صرفنظر از روایات و اجماعى كه در زمینهی وجوب تقلید و مراجعه به فقهاء وجود دارد، تقلید از مجتهد و عمل به رساله او، از مصادیق رجوع جاهل به عالم است كه امرى فطرى و مورد پذیرش همه عقلاى عالم است. در نظر عقلا اگر در هر زمینهاى جاهل به متخصص مراجعه نكرد و در نتیجه به خطا و اشتباه افتاد، سزاوار مذمت است و معذور نمىباشد.
عقلا كسى را كه رساله مرجع تقلید در اختیارش هست و به آن مراجعه نمىكند و خودسرانه تكالیف دینىاش را انجام مىدهد و در آنها مرتكب خطا و اشتباه مىشود، نكوهش مىكنند. اگر كسى به دانشمندان علوم دینى مراجعه نكرد و برخلاف دستورات الهى رفتار كرد، عذرى در پیشگاه خداوند نخواهد داشت. پس مراجعه جاهل به عالم و استفاده از دانش و پیروى او امرى معقول و فطرى است. البته گاهى آن عالم شفاهاً رهنمود مىدهد و افراد را به راه صواب هدایت مىكند و گاهى دستورالعمل كتبى ارائه مىدهد و از این طریق روش و شیوههاى صحیح را فراروى دیگران مىنهد.
روانشناسان و جامعهشناسان دربارهی اهمیت نقش تقلید در زندگى انسان، فراوان سخن گفتهاند از جمله گابریل تارد[3] روانشناس معروف مغرب زمین معتقد است كه اصلىترین عاملى كه موجب اجتماعى شدن و فرهنگپذیرى انسان مىگردد، عامل تقلید است. اگر عامل تقلید نمىبود، ما زبان و خط یاد نمىگرفتیم. نمىتوانستیم حرف بزنیم و نمىتوانستیم از میراث گذشتگان استفاده كنیم. هر نسلى كه روى كار مىآید، اگر بنا نبود تقلید كند و امورى را از دیگران اخذ كند، باید در حوزه نیازمندىها و سامانبخشى به زندگى اجتماعى و كسب معلومات از صفر شروع كند. پس تقلید باعث مىگردد كه میراث گذشتگان به آیندگان منتقل گردد و اگر ما در زندگى خود رفتارى را از گذشتگان یاد نمىگرفتیم و از دستآوردهاى آنها بهره نمىگرفتیم، از آنان یاد نمىگرفتیم كه چگونه غذا بپزیم و چگونه و چه لباسى بپوشیم و چگونه خانه بسازیم و اگر بنا بود كه خودمان از نو بیندیشیم و تجربه كنیم؛ هیچگاه انسان به این تمدن و پیشرفتى كه اكنون دارد دست نمىیافت. بنابراین، اصلىترین و به تعبیرى یگانه عاملى كه سبب انتقال مواریث فرهنگى و تمدن بشرى شده تقلید است.
البته گرایش فوق افراطى است و ما تقلید را تنها عامل براى اجتماعى شدن و فرهنگپذیرى انسان نمىدانیم، اما به هر روى آن گرایش، نشانگر آن است كه نقش تقلید در زندگى انسان قابل چشمپوشى نیست و كسى نمىتواند تصمیم بگیرد كه در زندگى در هیچ زمینهاى از دیگران چیزى فرا نگیرد: اگر نوزاد از پدر و مادرش حرف زدن را فرا نگیرد، چگونه قادر خواهد شد كه حرف بزند؟ یا اگر كسى نخواهد نوشتن را از معلم یاد بگیرد، چگونه قادر خواهد شد كه بنویسد؟ همچنین در سایر رفتارهاى زندگى، تا برسد به نیازهاى كاملاً حیاتى و سرنوشتساز و جایى كه مرگ و زندگى مطرح است: مثلاً كسى كه بیمار شده است و نمىتواند خود را معالجه كند، اگر از نظر و دستور پزشك تقلید و تبعیت نكند، زندگىاش به خطر مىافتد.
دعوت قرآن به تقلید از هدایت یافتگان و پرهیز از منحرفان
درباره ضرورت مراجعه به عالمان و هدایت یافتگان به حق و پیروى از آنها و نكوهش تبعیت از نااهلان و هدایت نایافتگان، خداوند مىفرماید: أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاّ أَنْ یُهْدى فَما لَكُمْ كَیْفَ تَحْكُمُونَ؛[4] پس آیا كسى كه به سوى حق رهبرى مىكند سزاوارتر است مورد پیروى قرار گیرد یا كسى كه راه نمىیابد مگر آنكه هدایت شود؟
مضمون و پیام این آیه همه حوزههاى زندگى انسان و همهی مسایلى را كه انسان با آنها سروكار دارد شامل مىشود. هم مسایل شرعى و تعبدى و اخلاقى را پوشش مىدهد و هم شامل حوزه مباحث اجتماعى و سیاسى مىگردد و در همه آن موارد، رهنمود كارسازى به ما ارائه مىدهد. روشى كه خداوند براى ابلاغ پیام حق و منطبق با فطرت و عقل دارد، روش استفهام و سؤال است كه این روش، در زمره روشهاى هدایتى قرآن است و در مواردى كه مطلب حق و مسلمى مورد انكار قرار گرفته، خداوند با استفهام و سؤال، عقل و فطرت منكران حقیقت را مخاطب مىسازد و به قضاوت و داورى فرا مىخواند و به آنها مىباوراند كه راهى كه در پیش گرفتهاند، باطل و مخالف با فطرت و عقل سلیم است. خداوند مىفرماید آیا كسى كه خواهان سعادت و حق است از كسى پیروى مىكند كه خدا او را هدایت كرده است و او راه حق را مىشناسد و به آن یقین دارد و مىتواند دیگران را نیز به سوى حق هدایت كند، یا از كسى كه حق را نمىشناسد و هدایت نشده است و اگر هم بخواهد هدایت شود، باید دیگرى او را هدایت و راهنمایى كند؟ عقل و فطرت انسان چه قضاوتى دارد و كدام گزینه را ترجیح مىدهد؟ مسلماً عقل و فطرت، انسان را به پیروى كسى دعوت مىكند كه به حق هدایت شده است و مىتواند دیگران را هدایت كند و راهى را كه خود شناخته و به آن یقین دارد به آنها بنمایاند، نه كسى كه حق را نمىشناسد و اگر خودش به جهل خویش اعتراف نكند، از گفتار و رفتارش برمىآید كه حق را نمىشناسد و هدایت نشده است.
مصداق روشن هدایت نایافتگان به حق، روشنفكران شكگرا هستند كه در هر چیزى تشكیك مىكنند و به اینكه نمىدانند و در هر چیزى شك دارند افتخار هم مىكنند! آیا ما باید از انبیا و اولیاى خداوند كه هدایتشدگان پروردگار هستند و از روى یقین و بصیرت دیگران را به سوى حق هدایت مىكنند، پیروى كنیم و راه آنها را برگزینیم و در سایه هدایت آنها به سعادت و حق رهنمون گردیم، یا سراغ كسانى برویم و حرف كسانى را گوش دهیم كه در همه چیز شك دارند و راه را نمىشناسند و از آنها بخواهیم كه راه را به ما بنمایانند؟ البته شكگرایان براى اینكه منطق خود را موجّه جلوه دهند، اساساً امكان دستیابى به معرفت یقینى را انكار مىكنند و مىگویند ممكن نیست انسان یقین واقعى به چیزى پیدا كند و مدّعیان یقین خیال مىكنند كه یقین پیدا كردهاند! بدیهى است چنین كسى نمىتواند دیگران را به معرفت حقیقى برساند.
خودآزمایی
1- خداوند متعال در آیه «أُولئِكَ الَّذِینَ هَدَى اللهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ» چه زمانی بر دیگران است كه پیامبران را سرمشق خود قرار دهند؟
2- چرا آزر باید از حضرت ابراهیم(ع) پیروى میکرد؟
3- مختصری درباره ماهیت تقلید و جایگاه آن نزد عقل و فطرت توضیح دهید.
پینوشتها
[1]. انعام، ۹۰.
[2]. مریم، ۴۳.
[3]. Gabriel Tarde.
[4]. یونس، ۳۵.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله محمدتقی مصباح یزدی