فصل هشتم؛ شرایط اجتماعی و سیاسی پس از حادثهی کربلا
هنگامی که حادثهی عاشورا رخ داد، در سراسر عالم اسلام تا آنجاییکه خبر رسید، بهخصوص در حجاز و عراق، حالت رعب و وحشتی میان شیعیان و طرفدارانِ ائمه به وجود آمد، زیرا احساس شد که حکومت یزید تا آن حد هم آماده است که حکومت خود را تحکیم کند، یعنی تا حد کشتنِ حسینبنعلی(ع) که فرزند پیامبر و در همهی جهان اسلام به عظمتِ اعتبار و قداست شناخته شده بود. و این رعب که آثارش در کوفه و مدینه نمایان بود، پس از گذشت زمانی با چند حادثهی دیگر کامل شد. یکی از آن حوادث، حادثهی حَرّه بود و اختناق شدیدی در منطقهی نفوذ اهلبیت، یعنی حجاز ـ به ویژه مدینه ـ و همچنین عراق ـ به ویژه کوفه ـ بهوجود آمد. ارتباطات، ضعیف شد و کسانی که طرفدار ائمه بودند و مخالفان بالقوهی دستگاه خلافت بنی امیه بهشمار میآمدند، در حال ضعف و تردید به سر میبردند.
روایتی از امام صادق(ع) نقل شده که آن حضرت وقتی دربارهی اوضاع ائمهی قبل از خودشان صحبت میکردند، فرمودند: «اِرتَدَّ النّاسُ بَعدَ الحُسَینِ اِلّا ثَلاثَةً»[1] مردم پس از امام حسین(ع) مُرتد شدند مگر سه نفر و در روایتی هست پنج نفر و بعضی روایات هفت نفر هم ذکر کردهاند.
در روایتی که از حضرت سجاد(ع) ـ که راویاش ابوعمر نَهدی است ـ میگوید: از امام سجاد شنیدم که فرمود: «ما بِمَكَّةَ وَ المَدینَةِ عِشرونَ رَجُلاً یحِبُّنا»[2] در همهی مکه و مدینه بیست نفر نیستند که ما را دوست میدارند.
این دو حدیث را از این باب نقل کردم که وضع کلی جهان اسلام نسبت به ائمه و طرفداران ائمه روشن شود؛ یعنی این خفقانی که بهوجود آمد یکچنین حالتی را بهوجود آورد که طرفداران ائمه متفرق، پراکنده، مأیوس و مرعوب بودند و امکان یک حرکت جمعی برای آنها نبود. البته در همان روایت امام صادق(ع) هست: «ثُمَّ اِنَّ النّاسَ لَحِقوا وَ كَثُروا» مردم تدریجاً ملحق شدند و زیاد شدند.
اگر همین مسئلهای که ذکر شد یک مقدار با تفصیل بیشتر بخواهیم بیان کنیم به این ترتیب میشود که بعد از حادثهی شهادت امام حسین(ع) مقداری مردم مرعوب شدند، لکن آنچنان ترسی نبود که بهکلی نظام تشکیلات پیروان اهلبیت را به هم بریزد. دلیلش هم این است که ما میبینیم حتی در همان هنگامی که اسرای کربلا را به کوفه آوردند، حرکاتی مشاهده میشود که این حرکات حاکی از وجود تشکیلات شیعه است.
البته وقتی از «تشکیلات پنهانی شیعه» سخن میگوییم منظور یک تشکیلات منسجم کامل به شکلی که امروز در دنیا معمول است، نمیباشد؛ بلکه منظورمان رابطههای اعتقادی است که مردم را به یکدیگر متصل میکند و وادار به فداکاری مینماید و به کارهای پنهانی برمیانگیزد و در نتیجه یک مجموعه را در ذهن انسان ترسیم میکند.
در همان روزهایی که خاندان پیامبر(ص) در کوفه بودند، در یکی از شبها، در محلی که آنها زندانی بودند سنگی فرود میآید. سنگ را برمیدارند میبینند کاغذی به آن بسته است. در آن کاغذ نوشته شده بود: «حاکم کوفه شخصی را پیش یزید ـ در شام ـ فرستاده که دربارهی وضعیت و سرنوشت شما از او کسب تکلیف کند. اگر تا فردا شب، مثلاً صدای تکبیر شنیدید، بدانید که شما در همینجا کشته خواهید شد و اگر نشنیدید بدانید که وضع بهتر خواهد شد.»[3]
ما هنگامیکه این داستان را میشنویم بهخوبی درک میکنیم که یک نفر از دوستان و اعضای این تشکیلات در داخل دستگاه حاکمِ ابنزیاد حضور دارد و قضایا را میداند و به زندان دسترسی دارد و اطلاع دارد که برای زندانیها چه ترتیباتی و چه پیشبینیهایی شده و میتواند خبر را با صدای تکبیر به اهلبیت برساند و با این شدتِ عمل که بهوجود آمده بود، چنین چیزهایی نیز دیده میشد.
نمونهی دیگر عبداللهبنعَفیفاَزدی که مرد نابینایی است؛ در همان مراحل اولیهی ورود اسرا به کوفه از خود عکسالعمل نشان میدهد که منجر به شهادتش میشود، و از این قبیل افراد چه در شام و چه در کوفه پیدا میشدند که هنگام برخورد با اسرا نسبت به آنها اظهار علاقه و ارادت میکردند یا گریه میکردند یا همدیگر را ملامت میکردند؛ و چنین حوادثی در مجلس یزید و در مجلس ابنزیاد نیز پیش آمده است.
بنابراین بااینکه ارعاب شدیدی در اثر این جریان پیش آمده بود، اما آنچنان نبود که بهکلی نظامِ کار دوستان اهلبیت را از هم بپاشد و آنها را دچار پراکندگی و ضعف بنماید، لکن بعد از گذشت مدتی حوادث دیگری پیش آمد که این حوادث اختناق را بیشتر کرد. و از اینجا میتوانیم بفهمیم حدیث «اِرتَدَّ النّاسُ بَعدَ الحُسَینِ» مربوط به دوران آن حوادث یا پس از آن حوادث است و یا مربوط به فاصلههایی است که دراینبین وجود داشته است.
در طول دوران این چند سال ـ قبل از آنکه آن حادثهی مهم و کوبنده بهوجود بیاید ـ شیعیان به ترتیب دادن کارهایشان و بازگرداندن انسجام قبلی خودشان دست میزنند. در اینجا طبری چنین نقل میکند: «فَلَم یزَلِ القَومُ فی جَمعِ آلَةِ الحَربِ وَ الاِستِعدادِ لِلقِتالِ»[4] یعنی آن مردم ـ مقصود شیعیان است ـ ابزار جنگ جمع میکردند و خودشان را برای جنگ آماده میکردند، و پنهانی مردم را از شیعه و غیرشیعه به خونخواهی حسینبنعلی(ع) دعوت میکردند و گروهگروه مردم، به آنها پاسخ مثبت میدادند. و این وضعیت همچنان ادامه داشت تا یزیدبنمعاویه از دنیا رفت.
بنابراین میبینیم با اینکه فشار و اختناق زیاد بود، درعینحال این حرکات هم انجام میگرفت ـ همانگونه که طبری نقل میکند ـ و شاید به همین دلیل است که مؤلف کتابِ «جهاد الشیعه»[5] با آنکه یک نویسندهی غیرشیعی است و نسبت به امام سجاد(ع) نظرات واقعبینانهای ندارد، اما حقیقتی را درک کرده و آن، این است که میگوید: «گروه شیعیان پس از شهادت حسین(ع) مانند یک تشکیلات منظمی درآمدند که اعتقادات و روابط سیاسی، آنان را به یکدیگر پیوند میداد و دارای اجتماعات و رهبرانی بودند و همچنین دارای نیروهای نظامی بودند. و جماعت توّابین نخستین مظهر این تشکیلات هستند.»
پس احساس میکنیم با وجود اینکه تشکیلات شیعی در اثر حادثهی عاشورا دچار ضعف شده بود اما حرکات شیعی در قبال این ضعف مشغول فعالیت بود که مجدداً آن تشکیلات را به وضع اول درآورد، تا اینکه واقعهی حَرّه پیش آمد. به نظر من واقعهی حرّه در تاریخ تشیّع مقطع بسیار عظیمی است که ضربت بزرگی را وارد آورد.
واقعهی حرّه دقیقاً در سال شصتوسه هجری اتفاق افتاده است. جریان بهطور خلاصه به این صورت است که در سال شصتودو هجری جوانِ کمتجربهای از بنیامیه والی مدینه شد. او فکر کرد برای بهدستآوردن دل شیعیانِ مدینه خوب است عدهای از آنها را برای مسافرت و دیدار با یزید دعوت کند و همین کار را کرد. عدهای از سران مسلمانان و بعضی از صحابه و بزرگان مدینه را ـ که غالباً از علاقهمندان به حضرت سجاد(ع) بودند ـ برای رفتن به شام دعوت کرد که بروند با یزید مأنوس شوند و این اختلافات کم شود. اینان به شام رفتند و با یزید ملاقات کردند و چند روزی مهمان او بودند و پذیرایی شدند. سپس یزید به هرکدام از آنها مبالغ زیادی پول ـ در حد پنجاه هزار درهم و صدهزار درهم ـ داد و اینها به مدینه برگشتند.
همین که به مدینه رسیدند ـ چون فجایعی که در دستگاه یزید اتفاق میافتاد دیده بودند ـ زبان به انتقاد از یزید گشودند. مسئله درست بهعکس شد، اینها بهجای تعریف از یزید مردم را به جنایات او آگاه کردند و به مردم گفتند: یزید چگونه میتواند خلیفه باشد درحالیکه اهل شُربِ خَمر، بازی با سگها و اهل انواع و اقسام فسق و فجور است و ما او را از خلافت خلع کردیم.
عبداللهبنحَنظَله[6] یکی از مردمان باشخصیت و موجه مدینه بود که پیشاپیش مردم علیه یزید قیام کردند و یزید را خلع و مردم را به سوی خود دعوت نمودند.
این حرکت موجب آن گردید که یزید از خود عکسالعمل نشان دهد و در نتیجه یکی از سرداران پیر و فرتوت بنیامیه به نام مسلمبنعُقبه را همراه با عدهای به مدینه فرستاد و از او درخواست کرد که مردم مدینه را خاموش کند. مسلمبنعقبه به مدینه آمد و چند روزی شهر را به منظور درهمشکستن مقاومت مردم محاصره کرد. سپس وارد شهر شد و آنقدر کشتار و ظلم کرد و فجایع بهبار آورد که در تاریخ اسلام جزءِ نمونههای کمنظیر است.
او چنان در کشتار و ظلم، زیادهروی کرد که پس از آن حادثه، او را مُسرف[7] نام گذاشتند و به او مُسرفبنعُقبه میگفتند. ماجراهای واقعهی حرّه زیاد است و من نمیخواهم شرح تمام ماجراها را بدهم، همین اندازه باید بگویم که آن حادثه، بزرگترین وسیلهی ارعاب دوستان و پیروان اهلبیت شد، بهخصوص در مدینه که عدهای گریختند، عدهای کشته شدند و گروهی از یاران خوب اهلبیت همچون عبداللهبنحنظله و دیگران به شهادت رسیدند و جایشان خالی ماند. این خبر به تمام اقطار عالم رسید و معلوم شد که دستگاه حکومت قاطعانه درمقابل این حرکات ایستاده و اجازهی هیچگونه اقدامی نمیدهد.
حادثهی بعد که باز موجب سرکوب و ضعف شیعیان شد، حادثهی شهادت مختار در کوفه و تسلط عبدالملکبنمروان بر همهی جهان اسلام بود. بعد از مرگ یزید، خلفایی که آمدند یکی معاویةبنیزید بود که بیش از سه ماه حکومت نکرد. پس از او مروانبنحکم آمد که ده ماه خلافت کرد و بعد از او عبدالملک به خلافت رسید که او یکی از مدبرترین خلفای بنیامیه است. دربارهی او گفتهاند: «كانَ عَبدُالمَلِكِ اَشَدَّهُم شَکیمَةً، وَ اَمضاهُم عَزیمَةً».[8]
عبدالملک توانست تمام عالم اسلام را در مشت خودش بیاورد و یک حکومت مسلطی توأم با ارعاب و اختناقِ شدید ایجاد کند.
تسلط عبدالملک بر حکومت، متوقف بر این بود که رقبای او از بین بروند. مختار که مظهر تشیّع بود قبل از رویکارآمدن عبدالملک بهدست مُصعَببنزبیر نابود شد. ولی عبدالملک میخواست به دنبالههای حرکتِ مختار و غیره و حرکتهای دیگر تشیّع خطِ پایان بکشد و همین کار را کرد و در حقیقت شیعه در عراق به ویژه کوفه که در آن زمان یکی از مراکز اصلیِ شیعه بود دچار رکود و خاموشی شد. پاسدار اسلام، ش 8
اگرچه حرکت توّابین[9] در سال شصتوچهار و شصتوپنج ـ که شهادت توّابین ظاهراً سال شصتوپنج است ـ یک هوای تازهای را در فضای گرفتهی عراق بهوجود آورد، اما شهادتِ همهی آنها تا آخر، مجدداً جوّ رعب و اختناق را در کوفه و عراق بیشتر کرد. و بعد از آنیکه دشمنان دستگاه اموی ـ یعنی مختار و مصعببنزبیر ـ به جان هم افتاند و عبداللهزبیر از مکه، مختارِ طرفدار اهلبیت را هم نتوانست تحمل کند و مختار بهدست مصعب کشته شد، باز این رعب و وحشت بیشتر و امیدها کمتر شد. و بالاخره عبدالملک که سر کار آمد، بعد از مدت کوتاهی تمام دنیای اسلام با کمال قدرت زیر نگین بنیامیه قرار گرفت، و عبدالملک بیستویک سال قدرتمندانه حکومت کرد. 28/4/1365
در هر صورت این حوادث از حادثهی عاشورا شروع شد و دنبالههایی داشت از قبیل واقعهی حرّه و سرکوب کردن حرکت توّابین در عراق و شهادت مختار و شهادت ابراهیمبنمالکاشترنخعی و دیگر بزرگان شیعه؛ که پس از شهادتِ این عده، حرکات آزادیخواهانه، چه در مدینه و چه درکوفه ـ که دو مرکز اصلی تشیّع بود ـ سرکوب شد و اختناق شدیدی نسبت به تشیّع در عالم اسلام بهوجود آمد و پیروان ائمه(ع) درنهایتِ غربت و تنهایی باقی ماندند. پاسدار اسلام، ش 8
یک عامل دیگر در کنار این رعب بهوجود آمد و آن، انحطاط فکری مردم در سرتاسر دنیای اسلام بود؛ که ناشی از بیعنایتی به تعلیمات دین، در دوران بیست سالهی گذشته بود. از بس تعلیم دین و تعلیم ایمان و تفسیر آیات و بیان حقایق از زمان پیغمبر ـ در دوران بیست سال بعد از سال چهل هجری به این طرف ـ مهجور شد، مردم از لحاظ اعتقاد و مایههای ایمانی، بهشدت پوچ و توخالی شده بودند. وقتی انسان زندگی مردمِ آن دوران را زیر ذرهبین میگذارد، در تواریخ و روایات گوناگونی که هست این واضح میشود. البته علما و قُرّاء و محدثین بودند، که حالا دربارهی آنها هم عرض خواهم کرد، لکن عامهی مردم دچار یک بیایمانی و ضعف و اختلالِ اعتقادیِ شدید شده بودند. کار به جایی رسیده بود که حتی بعضی از ایادی دستگاه خلافت، نبوت را زیر سوال میبردند! در کتابها دارد که خالدبنعبداللهقسری، که یکی از دستنشاندگان بسیار پست و دنیّ بنیامیه بود، «کانَ یفَضِّلُ الخِلافَةَ عَلَی النُّبُوَّةِ» میگفت: خلافت از نبوت بالاتر است. استدلالی هم که میآورد، میگفت: «اَ خَلیفَتُكَ فی اَهلِكَ اَحَبُّ اِلیكَ وَ آثَرَ عِندَكَ اَم رَسولُكَ»[10] شما یک نفر را جانشین خودتان ـ در خانواده ـ بگذارید، این بالاتر و نزدیکتر به شما است، یا آن کسی که برای یک پیامی به جایی میفرستید؟ پیدا است آن کسی را که در خانهی خودتان میگذارید و خلیفهی شماست، او نزدیکتر است به شما. پس خلیفهی خدا ـ که خلیفهی رسولالله هم نمیگفتند ـ خلیفةالله بالاتر از رسولالله است!
این را خالدبنعبداللهقسری میگفت، دیگران هم میگفتند. بنده در اشعار شعرای دوران بنیامیه که نگاه کردم، دیدم از زمان عبدالملک، تعبیر «خلیفةالله» در اشعار این قدر تکرار شده، که آدم یادش میرود که خلیفه، خلیفهی پیغمبر هم هست! تا زمان بنیعباس هم ادامه داشت.
«بَنیاُمَیةَ هَبّوا طالَ نَومُكُم / اِنَّ الخَلیفَةَ یعقوبُ بنُ داوودَ
ضاعَت خِلافَتُكُم یا قَومِ فَالتَمِسوا / خَلیفَةَ اللهِ بَینَ الزَّقِّ وَالعودِ»[11]
حتی آنوقتی هم که میخواست خلیفه را هجو بکند، باز خلیفةالله میگفت! و همهجا در اشعار شعرای معروف آن زمان، مثل جَریر و فَرَزدَق و کُثَیِّر و دیگرانی که بودند، صدها شاعر معروف و بزرگ هستند، وقتی در مدح خلیفه حرف میزنند، خلیفةالله است، خلیفهی رسولالله نیست. این یک نمونه است. اعتقادات مردم اینگونه حتی نسبت به مبانی دینی سست شده بود. اخلاق مردم بهشدت خراب شده بود.
یک نکتهای را بنده در مطالعهی کتاب «الاَغانی» ابوالفرج توجه کردم، و آن این است که در سالهای حدود هفتاد، هشتاد و نود و صد، و تقریباً تا پنجاه، شصت سال بعد از آن، بزرگترین خوانندهها و نوازندهها و عیاشها و عشرتطلبهای دنیای اسلام، یا مال مدینهاند یا مال مکه! هر وقت خلیفه در شام دلش برای غِنا[12] تنگ میشد و یک خواننده و نوازندهای میخواست، میفرستاد تا از مدینه یا مکه، خواننده و یا نوازندههای معروف، مُغنّیها[13] و خُنیاگران[14] را برای او ببرند. بدترین و هرزهدراترین[15] شعرا در مکه و مدینه بود. مَهبط[16] وحی پیغمبر و زادگاه اسلام مرکز فحشا و فساد شده بود. خوب است ما اینها را دربارهی مدینه و مکه بدانیم. متأسفانه در آثاری که ماها داریم، از یکچنین چیزهایی خبری نیست و این یک واقعیتی است که بوده. بنده یک نمونه از رواج فساد و فحشا را عرض بکنم.
در مکه شاعری بود به نام عمربنابیرَبیعه جزو شاعرهای عریانگویِ بیپردهی هرزهدرا و البته در اوج قدرت و هنرِ شعری، مُرد. حالا داستانهای خودِ عمربنابیربیعه و اینکه اینها در مکه چهکار میکردند، یک فصل مُشبعی از تاریخِ غمبارِ آن روزگار است؛ که مکه و طواف و رمی جمرات و
«فَوَاللهِ ما اَدری، وَاِن كُنتُ داریاً / بِسَبعٍ رَمَینَ الجَمرَ اَم بِثَمانِ»[17]
که در «مُغنی» خواندهایم، مربوط به همین جاهاست؛ مال همین جاهاست. در حال رمی جمره میگوید:
«بَدا لی مِنها مُعصَمٌ حینَ جَمَّرَت / وَ كَفٌّ خَضیبٌ زُینَت بِبَنانِ».
این عمربنابیربیعه وقتی که مُرد، راوی نقل میکند در مدینه عزای عمومی شد و در کوچههای مدینه مردم میگریستند. هرجا میرفتم، مجموعههایی از جوانها و مرد و زن ایستاده بودند و بر مرگ عمربنابیربیعه در مکه تأسف میخوردند؛ دیدم یک کنیزکی دارد دنبال کاری میرود، مثلاً سطلی در دستش است و میرود آب بیاورد. همینطور اشک میریزد و بر مرگ عمربنابیربیعه گریه میکند و زاری میکند و تأسف میخورد، به یک جمعی جوان رسید، گفتند: چرا اینقدر گریه میکنی؟ گفت: برای اینکه این مَرد مُرد، از دست ما رفت. یکی گفت که غصه نخور، شاعر دیگری در مدینه هست، حارثبنخالد مخزومی ـ که مدتی هم از طرف همین علمای شام، حاکم مکه بوده است. از شاعرهایی که او هم مثل عمربنابیربیعه، هرزهگو و پردهدر و عریانسرا بود. ـ که این شعر را گفته است؛ و بنا کرد یکی از شعرهای آن شاعر را خواند، کنیز یکقدری گوش کرد ـ که شعر و خصوصیات در «الاَغانی»[18] نقل شده است ـ بعد اشکهایش را پاک کرد، گفت: «اَلحَمدُللهِ الَّذی لَم یضَیِّع حَرَمَهُ» خدا را شکر که حرم خودش را خالی نگذاشت، بالاخره اگر یکی رفت، یکی به جایش آمد. این، وضع اخلاقی مردم مدینه است.
شما داستانهای زیادی را از شبنشینیهای مکه و مدینه میبینید و نه فقط بین افراد پایین، بین همهجور مردم. آدم گدایِ گرسنهی بدبختی مثل اَشعَب طماعِ معروف، که شاعر و دلقک بوده، و مردم معمولی کوچه و بازار و همین کنیزک و امثال اینها، تا آقازادههای معروف قریش و حتی بنیهاشم ـ که بنده اسم نمیآورم، چهرههای معروفی از آقازادههای قریش، چه زنانشان، چه مردانشان ـ جزو همین کسانی بودند که غرق در این فحشا بودند. در زمان امارت همین شخصِ مخزومی، عایشهبنتطلحه آمد؛ در حال طواف بود. این به او علاقه داشت، وقت اذان شد، آن خانم پیغام داد که بگو اذان نگویند که من طوافم تمام بشود، او دستور داد اذان عصر را نگویید! به او ایراد کردند که تو برای خاطر یک نفر، یک زن که دارد طواف میکند، میگویی نماز مردم را تأخیر بیاندازند؟! گفت به خدا اگر تا فردا صبح هم طوافش طول میکشید، میگفتم که اذان را نگوید![19] این، وضع آن روزگار است. 28/4/1365
خودآزمایی
1- چرا پس از حادثهی عاشورا حالت رعب و وحشتی میان شیعیان و طرفدارانِ ائمه به وجود آمد؟
2- به چه دلیل ترسی که از حکومت وقت (پس از واقعه کربلا) در دل شیعیان بود، بهکلی نظام تشکیلات پیروان اهلبیت را به هم نریخت؟
3- عامل دیگری که در کنار این رعب بهوجود آمد، چیست؟
پینوشتها
[1]. بحارالانوار / کتاب تاریخ علیبنالحسین و... / باب احوال زمانه من الخلفاء / ح۲۹
[2]. بحارالانوار/ ج 46/ ص 143 ـ شرح نهجالبلاغه/ ابن ابیالحدید/ ج 4/ ص 104 (نویسنده)
[3]. این داستان را ابناثیر در تاریخش ـ الکامل ـ نقل کرده است. (نویسنده)
[4]. تاریخ طبری/ ج۵/ ص۵۵۸
[5]. سمیرهی مختاراللیثی
[6]. حنظله همان جوانی است که قبل از اینکه شبِ دامادیاش به صبح برسد، به ارتش حضرت رسول(ص) ملحق شد و در غزوهی احد به شهادت رسید و ملائکه او را غسل دادند لذا معروف است به حنظلهی غسیلالملائکه. (نویسنده)
[7]. (سرف) اسرافکننده، کسیکه بیش از اندازه در کاری پیش میرود.
[8]. انسابالاشراف(احمدبنیحیی بلاذری، متوفی ۲۷۹ق)/ ج 7/ ص 209، «عبدالملک مقتدرترین ایشان در پیروزی بر دشمنان و قاطعترین ایشان در تصمیمگیری بر انجام کارها بود.»
[9]. حرکت توّابین اولین عکسالعمل حادثهی عاشورا بود که در کوفه رخ داد. پس از شهادت امام حسین(ع) بعضی از شیعیان همدیگر را مورد مؤاخذه و عتاب قرار میدادند زیرا دعوت امام(ع) را اجابت نکرده و برای یاری او به جبهه نشتافته بودند و دیدند چیزی این گناه را پاک نمیکند مگر انتقام خون ابیعبدالله(ع) از قاتلین و دشمنان آن حضرت، و لذا به کوفه آمدند و با پنج نفر از بزرگان شیعه اجتماع و گفتگو کردند. و در نتیجه سلیمان صرد خزاعی را رهبر خویش قرار داده و حرکت مسلحانهی آشکار را آغاز کردند.
شب جمعه بیستوپنج ربیعالثانی سال شصتوپنج هجری به زیارت مرقد مطهر امام حسین(ع) آمدند و اینقدر گریه و ضجّه کردند که تا کنون روزی مثل آنروز دیده نشده است. سپس قبر را وداع کرده و برای مبارزه و نبرد با رژیم به شام رفتند و با ارتش بنیامیه جنگیدند و همگی کشته شدند.
نکته جالب در حرکت توّابین این است که با اینکه در کوفه بودند، معذلک به شام رفتند و با رژیم جنگیدند، برای اینکه ثابت کنند که قاتل امام حسین یک شخص و یا بعضی از اشخاص نیست بلکه این رژیم است که امام را به شهادت رسانده است. (نویسنده)
[10]. اخبار الطوال(احمدبنداود دینوری، متوفی ۲۸۲ق)/ ص346
[11]. بشاربنبُرد (متوفی ۷۸۴ق)، طبقات الشعراء (عبداللهبنمحمد ابنالمعتز، متوفی ۲۹۶ق)/ ص 3، «بنیامیه خوابتان طولانی شده، بلند شوید؛ یعقوببنداود خلیفه شده. خلافتتان تباه شد، بروید خلیفهی خدا را از بین مِی و ساز پیدا کنید.»
[12]. (غنی) آوازخوانی، طرب
[13]. (غنی) آوازخوانها، مطربها
[14]. آوازخوانها
[15]. یاوهگوترین، بیهودهگوترین
[16]. (هبط) محل هبوط، جای فرود آمدن
[17]. مغنیاللبیب عن کتب الاعاریب (عبداللهبنیوسف ابنهشام انصاری، متوفی ۷۶۱ق)/ ص 20، «[در هنگام رمی جمرات] آنقدر مبهوت زیبای دستِ خضابشدهی او شدم که به خدا قسم نمیدانم هفت سنگ زد یا هشت تا!»
[18]. کتاب الاَغانی (علیبنالحسین ابوالفرج اصفهانی، متوفی ۳۵۶ق)
[19]. اغانی / ج۳ / ص۲۲۱
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی سیدعلی خامنهای