کد مطلب: ۴۷۹۷
تعداد بازدید: ۸۲۱
تاریخ انتشار : ۱۷ مرداد ۱۴۰۰ - ۱۰:۰۷
داستان‌هایی از حضرت امام جواد(ع) | ۶
مُخارق از فریاد امام(ع) آنچنان وحشتزده شد که ساز و تار، از دستش افتاد، و دستش فلج شد، و تا آخر عمر، خوب نشد، مأمون جویای حال او شد، او گفت: «هنگامی که امام جواد(ع) بر سر من فریاد کشید، آن چنان هراسان و وحشتزده شدم که وحشت و ترس همواره در وجود من هست، و اصلاً این حالت از وجود من، بیرون نمی‌رود.
مأمون عبّاسی (هفتمین طاغوت عبّاسی) پس از شهادت حضرت رضا(ع)، می‌خواست امام جواد(ع) را جزء اطرافیان خود کند (و او را به عنوان یکی از رجال دنیا خواه، و از مشاوران مخصوص خویش معرّفی نماید) برای این کار نقشه‌ها کشید، و ترفندهای گوناگونی به کار برد، ولی نتیجه نگرفت، تا اینکه یک نقشه دیگری را اجرا کرد و آن این بود: هنگامی که خواست دخترش امّ الفضل را به عنوان عروس به خانه‌ی زفاف حضرت جواد(ع) بفرستد، دویست دختر از زیباترین کنیزکان خود را طلبید و به هر یک از آنها جامی که در داخل آن گوهری (مثلاً یک سکّه طلا) بود داد، تا وقتی که حضرت جواد(ع) بر روی صندلی دامادی نشست، آن دختران، یکی یکی به پیش آیند و آن گوهر را به حضرت نشان دهند (تا او بردارد)، امام جواد(ع) به هیچ یک از آن دخترها و گوهرها، توجّه نکرد.
در همان مجلس، یک نفر ترانه خوانِ تارزنی بود که «مُخارِقْ» نام داشت، و دارای ریش بلندی بود، مأمون او را طلبید، و از او خواست کاری کند که امام جواد(ع) از آن حالت معنوی بیرون آید و دلش به امور مادّی سرگرم شود.
مُخارق گفت: اگر امام جواد(ع) به چیزی از امور دنیا، مشغول باشد، من او را از آن گونه که تو بخواهی به سوی دنیا می‌کشانم، آنگاه مخارق در برابر امام جواد(ع) آمد و نشست، و نخست مانند الاغ، عرعر کرد، و سپس به زدن ساز و تار مشغول شد و اهل مجلس را به خود جلب نمود، ولی امام جواد(ع) اصلاً به او توجّه نکرد و به چپ و راست هم نگاه نکرد[1] وقتی که دید آن ترانه‌خوان بی حیا دست بردار نیست، بر سر او فریاد کشید و فرمود: اِتَّقِ اللهِ یا ذَالْعُثْنُونِ: «ای ریش دراز، از خدا بترس».
مُخارق از فریاد امام(ع) آنچنان وحشتزده شد که ساز و تار، از دستش افتاد، و دستش فلج شد، و تا آخر عمر، خوب نشد، مأمون جویای حال او شد، او گفت: «هنگامی که امام جواد(ع) بر سر من فریاد کشید، آن چنان هراسان و وحشتزده شدم که وحشت و ترس همواره در وجود من هست، و اصلاً این حالت از وجود من، بیرون نمی‌رود.[2]
 

پی‌نوشت‌ها:

 
[1]. جریان به گونه‌ای بود، که امام جواد(ع) به طور اجبار در آن مجلس حضور داشت، ولی در همان مجلس، نهی از منکر کرد، و بساط عیّاشان از خدا بی خبر و بردگان زر و زور را بهم زد.
[2]. اقتباس از اصول کافی، ج ۱، ص ۴۹۴ و ۴۹۵ (باب مولد ابی جعفر(ع) حدیث ۴).

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: