کد مطلب: ۴۸۲۶
تعداد بازدید: ۸۴۰
تاریخ انتشار : ۳۱ مرداد ۱۴۰۰ - ۱۰:۰۵
داستان‌هایی از حضرت امام جواد(ع) | ۱۰
وقتی که امام جواد(ع) در بستر شهادت افتاد، امّ الفضل پشیمان شد، و گریه می‌کرد، امام جواد(ع) به او فرمود: «چرا گریه می‌کنی؟ گریه‌ی تو سودی ندارد، سوگند به خدا بزودی به فقر و دردی گرفتار گردی که نجات و درمان ندارد»، آری آن بزرگوار، این گونه در جوانی به شهادت رسید.
امام جواد(ع) با پیشنهاد تحمیلی مأمون، با دختر مأمون به نام زینب که به «اُمٌّ الفضل» معروف بود، ازدواج کرد، ولی او «نازا» بود، امام جواد(ع) با کنیزی به نام سمانه(س) مادر امام دهم(ع) ازدواج کرد، و از او دارای فرزند شد.
امّ الفضل بر سر همین موضوع، کینه‌ی امام جواد(ع) را به دل گرفت، وقتی که مأمون از دنیا رفت، برادرش معتصم، خلیفه شد، او نتوانست وجود مقدّس امام جواد(ع) را تحمّل کند، سرانجام با جعفر (پسر مأمون) در فکر توطئه قتل آن حضرت برآمدند، برای این کار امّ الفضل را مناسب دیدند، به او پیشنهاد کردند، او پذیرفت و زهری را در انگور رازقی نمود، و حضرت جواد(ع) را با آن انگور، مسموم و شهید کرد.
وقتی که امام جواد(ع) در بستر شهادت افتاد، امّ الفضل پشیمان شد، و گریه می‌کرد، امام جواد(ع) به او فرمود: «چرا گریه می‌کنی؟ گریه‌ی تو سودی ندارد، سوگند به خدا بزودی به فقر و دردی گرفتار گردی که نجات و درمان ندارد»، آری آن بزرگوار، این گونه در جوانی به شهادت رسید.
طولی نکشید که امّ الفضل بیمار شد، هرچه دارائی داشت برای درمان خود، مصرف کرد، ولی خوب نشد، و دارائیش رفت، به گونه‌ای که گدا گردید و سر راه عبور مردم، دست سؤال دراز می کرد و گدائی می‌نمود و با این وضع از دنیا رفت.[1]
این فراز بیانگر زندگی سیاسی امام جواد(ع) است که هرگز تسلیم طاغوت زمانش، معتصم (هشتمین خلیفه‌ی عبّاسی) نشد، و تا آنجا که ممکن بود، مردم زمانش را از پیروی آن طاغوت برحذر داشت، و در این راستا تا پای شهادت پیش رفت، و در عنفوان جوانی (25 سالگی) به شهادت رسید، شهادتی مظلومانه و جانسوز، توسّط همسرش، که مأمور نفوذی طاغوت در خانه آن بزرگوار شده بود.
 

پی‌نوشت‌


[1]. بحار، ج ۵۰، ص ۱۷ ـ منتخب التّواریخ، ص ۷۴۳.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: