فصل نهم؛ امام سجّاد(ع)| ۱
دربارهی امام سجّاد(ع) سخنگفتن و سیرهنوشتن کار دشواری است، زیرا زمینهی معرفت و آشنایی مردم با این امام بزرگوار بسیار زمینهی نامساعدی دارد. در ذهن اغلب سیرهنویسان و تحلیلگران اینطور وارد شده است که این بزرگوار در گوشهای نشسته و به عبادت مشغول بود و کاری به سیاست نداشت. بعضی از مورّخان و سیرهنویسان این مسئله را با صراحت بیان کردهاند و آنهایی که با صراحت اینچنین نگفتهاند، برداشتشان از زندگی امام سجّاد چیزی جز این نیست، و این معنی را در القابی که به امام داده میشود، و تعبیراتی که از ایشان میشود، به خوبی میتوان فهمید.
برخی از مردم لقب «بیمار» به این بزرگوار میدهند، درحالی که بیماری ایشان همان چند روز واقعهی عاشورا بود، و ادامه پیدا نکرد، و هرکسی در مدت عمرش چند روزی بیمار میشود، گرچه بیماری امام برای مصلحتی خدایی بود که این بزرگوار وظیفهی دفاع و جهاد در راه خدا را آن روز نداشته باشد که در آینده بتواند بار سنگین امانت و امامت را بر دوش بِکشد، و سیوچهار سال پس از پدر زنده بماند و دشوارترین دوران امامت شیعه را بگذراند.
شما وقتی سرگذشتهای زندگی امام سجّاد را بنگرید، حوادث متنوع و جالب توجه زیاد خواهید دید، همانند دیگر امامان ما، لیکن اگر همهی اینها را گرد هم آورید به سیرهی امام سجّاد دست نخواهید یافت. سیرهی هرکس به معنای واقعی کلمه آنگاه روشن میشود که ما جهتگیری کلی آن شخص را بدانیم و سپس به حوادث جزئی زندگی او بپردازیم. اگر آن جهتگیری کلی دانسته شد آن حوادث جزئی هم معنی پیدا میکند، اما اگر چنانچه آن جهتگیری کلی دانسته نشد یا غلط دانسته شد، آن حوادث جزئی هم بیمعنی یا دارای معنی نادرستی خواهد شد، و این مخصوص امام سجّاد(ع) یا سایر امامان نیست، بلکه این اصل در مورد زندگی همه صدق میکند.
در مورد امام سجّاد(ع)، نامهی آن حضرت به محمدبنشهاب زهری، نمونهای از یک حادثه در زندگی امام است. این نامهای است از یک نفر که منسوب به خاندان پیامبر است به یک دانشمند معروف زمان؛ در این باره نظرهایی میتوان داشت: این نامه میتواند جزئی از یک مبارزهی گسترده و وسیع بنیانی باشد، میتواند یک نهیازمنکر ساده باشد و میتواند اعتراض یک شخصیت به شخصیت دیگر باشد، همانند اعتراضهایی که در طول تاریخ میان دو شخصیت و یا شخصیتها فراوان دیده شده است. از این جریان بهخودیخود و جدا از بقیهی حوادث آن دوره، چیزی نمیتوان فهمید. تکیهی من روی این مسئله است که ما اگر حوادث جزئی را بریده از آن جهتگیری کلی در زندگی امام مورد مطالعه قرار دهیم، بیوگرافی امام فهمیده نخواهد شد، مهم این است که ما جهتگیری کلی را بشناسیم.
نخستین بحث ما دربارهی جهتگیری کلی امام سجّاد(ع) در زندگی است، و این را با قراینی از کلمات و زندگی خودِ آن حضرت، و نیز با برداشت کلی از زندگی ائمه(ع) یاد میکنم و توضیح میدهم.
به نظر ما پس از صلح امام حسن(ع) که در سال چهلویکم هجری اتفاق افتاد، اهلبیت پیامبر به این قانع نشدند که در خانه نشسته و تنها احکام الهی را آنچنانکه میفهمند بیان کنند، بلکه از همان آغاز صلح، برنامهی همهی امامان این بود که مقدمات را فراهم کنند تا حکومت اسلامی به شیوهای که مورد نظرشان بود، بر سر کار آورند، و این را بهروشنی در زندگی و سخنان امام مجتبی(ع) میبینیم.
...کار امام حسن(ع) کار بنیانی و بسیار عمیق و زیربنایی بود. ده سال امام حسن با همان چگونگیها زندگی کردند. در این مدت افرادی را دور خود جمع کرده و پرورش دادند. عدهای در گوشه و کنار با شهادت خودشان، با سخنان مخالفتآمیز خودشان با دستگاه معاویه مخالفت کرده و در نتیجه آنها را تضعیف نمودند.
پس از آن نوبت به امام حسین(ع) رسید؛ آن بزرگوار نیز همان شیوه را در مدینه و مکه و جاهای دیگر دنبال کردند، تا اینکه معاویه از دنیا رفت و حادثهی کربلا پیش آمد. گرچه حادثهی کربلا قیامی بسیار مفید و بارورکننده برای آیندهی اسلام بود، اما به هر حال آن هدفی که امام حسن و امام حسین دنبال میکردند به تأخیر انداخت، برای اینکه مردم را مرعوب کرده، یاران نزدیک امام حسن و امام حسین را به دَم تیر برده و دشمن را مسلط نمود، و این جریان بهطور طبیعی پیش میآمد. اگر قیام امام حسین(ع) به این شکل نبود، حدس بر این است که پس از او و در آیندهای نزدیک امکان حرکتی که حکومت را به شیعه بسپارد وجود داشت. البته این سخن بدین معنی نیست که قیام امام حسین(ع) باید انجام نمیگرفت، بلکه شرایطی که در قیام امام حسین بود، شرایطی بود که ناگزیر باید آن قیام در آن هنگام انجام میگرفت، و در این هیچ شکی نیست. لکن اگر آن شرایط نبود، و اگر امام حسین در آن جریان شهید نمیشد، احتمال زیادی بود که آیندهی مورد نظر امام حسن(ع) بهزودی انجام گیرد.
...ائمه دنبال این خط و این هدف بودند، و همواره برای تشکیل حکومت اسلامی تلاش میکردند. وقتی امام حسین(ع) در ماجرای کربلا به شهادت رسیدند و امام سجّاد با آن وضعِ بیماری به اسارت درآمدند، درحقیقت مسئولیت امام سجّاد(ع) از آن لحظه آغاز شد. اگر تا آن تاریخ قرار بر این بود که امام حسن و امام حسین آن آینده را تأمین کنند، از آن وقت قرار بر این شد که امام سجّاد قیام به امر کند، و سپس امامان پس از آن بزرگوار.
بنابراین در کل زندگی امام سجّاد، ما باید در جستوجوی این هدف کلی و خطمشی اصلی باشیم؛ و بیتردید بدانیم که امام سجّاد(ع) درصدد تحقق همان آرمانی بودند که امام حسن و امام حسین آن را دنبال میکردند.
امام سجّاد در عاشورای سال شصتویک هجری به امامت رسیدند، و در سال نودوچهار مسموم و شهید شدند[1]. در تمام این مدت آن بزرگوار همان هدف را دنبال کردند. اکنون با این بینش، جزئیات کار امام سجّاد(ع) را پیگیری کنید که چه مراحلی را پیمودند و چه تاکتیکهایی را به کار بردند و چه موفقیتهایی را بهدست آوردند. تمام جملاتی که آن حضرت بیان کردند و حرکاتی که داشتند و دعاهایی که خواندند، و مناجاتها و راز و نیازهایی که به صورت صحیفه سجّادیه درآمده است، تمام اینها را با توجه به آن خط کلی باید تفسیر کرد، و همچنین موضعگیریهای امام در طول مدت امامت:
۱. موضعگیری در برابر عُبیداللهبنزیاد و یزید که بسیار شجاعانه و فداکارانه بود.
۲. موضعگیری در مقابل مسرفبنعقبه، کسی که در سال سوم حکومت یزید و به امر او مدینه را ویران کرد و اموال مردم را غارت نمود. در اینجا موضعگیری امام بسیار نرم و ملایم بود.
۳. حرکت امام در رویارویی با عبدالملکبنمروان، قویترین و هوشمندترین خلفای بنیامیه، که گاهی تند وگاهی ملایم بود.
۴. برخورد با عمربنعبدالعزیز.
۵. برخوردهای امام با اصحاب و یاران، و توصیههایی که به دوستانشان داشتند.
۶. برخورد با علمای درباری و وابسته به دستگاههای ستمگر حاکم.
تمام این برخوردها و حرکتها را باید با دقت بررسی کرد. و من تصورم این است که با توجه به این خط کلی، تمام جزئیات و حوادث معناهای بسیار رسا و شیوایی پیدا میکند. و اگر چنانچه با این توجه، وارد زندگی امام سجّاد بشویم، آن بزرگوار را انسانی مییابیم که در راه این هدف مقدس که عبارت است از تحققبخشیدن به حکومت خدا در زمین و عینیتبخشیدن به اسلام، تمام کوشش خود را بهکار برده و از پختهترین و کارآمدترین فعالیتها بهره گرفته است، و قافلهی اسلامی را که پس از واقعهی عاشورا در کمال پراکندگی و آشفتگی بود، تا اندازهی چشمگیری پیشبرده است و دو مأموریت بزرگ و مسئولیت اصلی را (که به آن اشاره خواهیم کرد) که امامان ما هر دو را باهم به عهده داشتند، جامهی عمل پوشانده است، و سیاست و شجاعت و دقت و ظرافت در کارها را رعایت کرده است، و چون همهی پیامبران و مردان موفق تاریخ، پس از سیوچهار سال مبارزهی خستگیناپذیر و بهانجامرساندن بار رسالت، سرافراز و سربلند از دنیا رفته است، و پس از خود مأموریت را به امام بعد، یعنی امام باقر(ع) سپرده است. واگذاری امامت و مأموریت عظیم تشکیل حکومت خدا در زمین، به امام باقر(ع)، به صورت روشنی در روایات آمده است. در روایتی داریم که امام سجّاد(ع) فرزندانشان را جمع کردند، سپس اشاره کردند به محمدبنعلی یعنی امام باقر(ع) و فرمودند: این صندوق را بردار، این سلاح را بگیر، این امانتی است بهدست تو. هنگامیکه صندوق را گشودند، در آن قرآن و کتاب بود.[2]
من تصورم این است که آن سلاح، رمز فرماندهی انقلابی است و آن کتاب، رمز تفکر و ایدئولوژی اسلامی است؛ و امام آن را به امام پس از خودش سپرده است، و با خیال راحت و وجدان آرام و با سرفرازی بسیار در پیشگاه خدای متعال و نزد انسانهای آگاه، دنیا را وداع گفته و از دنیا رخت بربسته است. این بود ترسیم کلی زندگی امام سجّاد. پاسدار اسلام، ش 6
دورهی امام سجّاد کار با دشواری فراوان آغاز میشود. حادثهی کربلا یک تکان سختی در ارکان شیعه بلکه در همه جای دنیای اسلام داد. قتل و تعقیب و شکنجه و ظلم سابقه داشت، اما کشتنِ پسر پیغمبر و اسارت خانوادهی پیغمبر و بردن اینها شهر به شهر و بر نیزه کردنِ سر عزیز زهرا ـ که هنوز بودند کسانی که بوسهی پیغمبر بر آن لب و دهان را دیده بودند ـ چیزی بود که دنیای اسلام را مبهوت کرد. کسی باور نمیکرد که کار به اینجا برسد. اگر این شعری که به حضرت زینب(س) منسوب است درست باشد:
«ما تَوَهَّمتُ یا شَقیقَ فُؤادی / كانَ هذا مُقَدَّراً مَكتوبا»[3]
اشاره به این نکته است، و این برداشت همهی مردم است. ناگهان احساس شد که سیاست، سیاستِ دیگری است. سختگیری از آنچه که تا به حال حدس زده میشد بالاتر است. چیزهای تصورنشدنی، تصور شد و انجام شد. لذا یک رعب شدیدی تمام دنیای اسلام را گرفت. مگر کوفه را، و کوفه فقط به برکت توّابین، و بعد به برکت مختار، واِلّا آن رعبی که ناشی از حادثهی کربلا در مدینه و جاهای دیگر بود ـ حتی در مکه با وجود اینکه عبداللهزبیر هم بعد از چندی قیام کرده بود ـ یک رعب بیسابقهای در دنیای اسلام بود.
..بنابراین وضع فکری، این وضع فساد اخلاقی؛ و فساد سیاسی هم یک عامل دیگر است. اغلب شخصیتهای برزگ، سر در آخور تمنّیاتِ[4] مادی که بهوسیلهی رجال حکومت برآورده میشد، داشتند. شخصیت بزرگی مثل محمدبنشهاب زهری که خودش یک زمانی شاگرد امام سجّاد هم بود، وابستهی به دستگاه شد؛ که آن نامهی معروف امام سجّاد به محمدبنشهاب زهری، نامهای برای تاریخ است که در «تُحَفُالعُقول» و جاهای دیگر ثبت شده است، نشاندهندهی این است که چه وابستگیهایی برای شخصیتهای بزرگ بوده. امثال محمدبنشهاب زیاد [بودند]. یک جملهاى را مرحوم مجلسی(ره) در بحار از جابر نقل میکنند كه ظاهراً جابربنعبدالله است كه امام سجّاد فرمود:
«ما نَدری کَیفَ نَصنَعُ بِالنّاسِ، اِن حَدَّثناهُم بِما سَمِعنا مِن رَسولِ اللهِ(ص) ضَحِكوا»[5]
نهفقط قبول نمیکنند، میخندند «وَ اِن سَكَتنا لَم یسَعنا». بعد ماجرایى را ذكر میکند كه حضرت حدیثى را نقل كردند براى جمعى، كسى در بین آن جمع بود، استهزا كرد و قبول نكرد آن حدیث را. بعد دربارهی سعیدبنمُسَیب و زهرى میگوید از منحرفین بودند كه البته در مورد سعیدبنمسیب بنده قبول نمیکنم این را، دلایل دیگرى دارد كه جزو حواریون امام بوده، اما در مورد زهرى و خیلیهاى دیگر، همینجور است. بعد ابنابیالحدید عدهی زیادى از شخصیتها و رجال آن زمان را میشمرد كه اینها همه از اهلبیت، منحرف بودند.
..باید دینِ مردم درست میشد، باید اخلاق مردم درست میشد، باید مردم از این غرقاب فساد بیرون میآمدند، باید دوباره جهتگیری معنوی، که لُبّ لُباب دین و روح اصلی دین همان جهتگیری معنوی است، در جامعه اِحیا میشد. لذا شما نگاه میکنید، میبینید زندگی و کلمات امام سجّاد زهد است، «اَنَّ عَلامَةَ الزّاهِدینَ فِی الدُّنیا الرّاغِبینَ فِی الآخِرَةِ»[6] شروع یک سخن مفصّل طولانی اینگونه است. اگرچه در آن سخن هم مفاهیم و اشاره به آن اهداف کذایی که ذکر کردیم، هست. یا «اَوَ لا حُرٌّ یدَعُ هذِهِ اللُّماظَةَ لِاَهلِها یعنِی الدُّنیا، فَلَیسَ لِاَنفُسِکُم ثَمَنٌ اِلَّا الجَنَّةُ فَلا تَبیعوها بِغَیرِها»[7]. کلمات امام سجّاد، بیشترینش زهد است، بیشترینش معارف است، اما باز معارف را هم در لباس دعا. چون همانطور که گفتیم اختناق در آن دوران و نامناسببودنِ وضع، اجازه نمیداد که امام سجّاد بخواهند با آن مردم بیپرده و صریح و روشن حرف بزنند؛ نهفقط دستگاهها نمیگذاشتند، مردم هم نمیخواستند. اصلاً آن جامعه یک جامعهی نالایق و تباهشده و ضایعشدهای بود که باید بازسازی میشد. سیوچهار سال، از سال شصتویک تا نودوپنج، زندگی امام سجّاد اینطوری گذشته. البته هرچه که گذشته وضع بهتر شده است لذا در دنبالهی همان حدیثِ «اِرتَدَّ النّاسُ بَعدَ الحُسَینِ» از امام صادق، دارد که «ثُمَّ اِنَّ النّاسَ لَحِقوا وَ کَثُروا» بعد مردم ملحق شدند، و ما میبینیم که همینطور است. دوران امام باقر که میرسد، وضع فرق کرده بود، این بهخاطر زحمات سیوچهار سالهی امام سجّاد است. 28/4/1365
بعضی فکر میکنند اگر امام سجّاد میخواست در مقابلِ دستگاه بنیامیه مقاومت کند، بایستی او هم عَلَم مخالفت را برمیداشت و یا اینکه مثلاً به مختار یا عبداللهبنحنظله ملحق میشد و یا اینکه رهبری آنها را بهدست میگرفت و آشکارا مقاومت مسلحانه میکرد. با درنظرگرفتن وضعیت زمان حضرت سجّاد(ع) میفهمیم که این تفکر با توجه به هدف ائمه(ع) که آن را پس از این بیان خواهم کرد، یک تفکر نادرستی است.
اگر ائمه(ع) ازجمله امام سجّاد(ع) در آن شرایط میخواستند به چنین حرکات آشکار و قهرآمیزی دست بزنند یقیناً ریشهی شیعه کنده میشد و هیچ زمینهای برای رشد مکتب اهلبیت و دستگاه ولایت و امامت در دوران بعد باقی نمیماند، بلکه همه از بین میرفت و نابود میشد. لذا میبینیم امام سجّاد(ع) در قضیهی مختار اعلام هماهنگی نمیکنند، گرچه در بعضی از روایات آمده است که ارتباطاتی پنهانی با مختار داشتند ولی هیچ شکی نیست که آشکارا با او هیچ روابطی نداشتهاند و حتی در بعضی از روایات گفته میشود که امام سجّاد نسبت به مختار بدگویی میکنند و این هم خیلی طبیعی به نظر میرسد که این یک عمل تقیّهآمیزی باشد که رابطهای بین آنها احساس نشود.
البته اگر مختار پیروز میشد حکومت را بهدست اهلبیت میداد اما در صورت شکست اگر بین امام سجّاد و او رابطهی مشخص و واضحی وجود میداشت، یقیناً نِقمتِ[8] آن دامن امام سجّاد(ع) و شیعیان مدینه را هم میگرفت و رشتهی تشیع قطع میشد. لذا امام سجّاد هیچگونه رابطهی آشکاری را با او برقرار نمیکنند.
در روایت آمده است که وقتی مسلمبنعقبه در ماجرای حَرّه به مدینه میآمد، کسی شک نکرد که اولین شخصیتی که مورد نقمت او قرار میگیرد علی بن الحسین(ع) است. لکن امام سجّاد(ع) با تدبیر و روش حکیمانه طوری رفتار کردند که این بلا از سر ایشان دفع شد و آن حضرت باقی ماندند و طبعاً محور اصلی شیعه باقی ماند.
البته روایاتی در بعضی از کتب ـ از جمله بحارالانوار ـ هست که حاکی از اظهار تذلل حضرت سجّاد پیش مسلمبنعقبه است و من هم این روایتها را تکذیب قطعی میکنم برای اینکه:
اولاً این روایات به هیچ سند صحیحی متکی نیست؛ ثانیاً روایات دیگری وجود دارد که آنها را از جهت مضمون تکذیب میکند. در ملاقات امام سجّاد با مسلمبنعقبه روایات متعددی هست که هیچکدام با همدیگر سازگار نیستند و چون برخی از آن روایات با منش و روش ائمه منطبقتر و سازگارتر است، ما آنها را میپذیریم و بهطور طبیعی قبول میکنیم. وقتی ما آنها را قبول کردیم، آن روایات دیگر بهکلی مردود خواهد شد و من شک ندارم که آن روایات نادرست است.
بههرحال آنگونه رفتاری که در برخی از آن روایات هست از امام سجّاد(ع) صادر نشده، لکن شک هم نیست که حضرت برخورد خصمانه با مسلمبنعقبه نکردند چرا که اگر آنچنان برخوردی داشتند، حضرت را به قتل میرساند و این برای جریان فکری امام حسین(ع) که باید بهوسیلهی امام سجّاد(ع) تعقیب میشد، خسارت جبرانناپذیری بود. لذا است که امام سجّاد میمانند و همانطور که در روایت امام صادق(ع) دیدیم کمکم مردم ملحق شدند و زیاد شدند. کار امام سجّاد ـ در حقیقت ـ در چنین زمینهی سخت و نامساعد و غیرقابل ادامهای شروع میشود.
البته دستگاه عبدالملک ـ که بیشترین دوران امامت سیوچند سالهی امام سجّاد را این حکومت گرفته بود ـ کمال اِشراف و نظارت را بر زندگی امام سجّاد(ع) داشت، جاسوسهایی گماشته بودند که وضع زندگی امام سجّاد ـ حتی مسئلهی داخلی و خصوصی آن حضرت ـ را به او گزارش میدادند.
خودآزمایی
1- چرا دربارهی امام سجّاد(ع) سخنگفتن و سیرهنوشتن کار دشواری است؟
2- موضعگیریهای امام سجاد(ع) در طول مدت امامت را بیان کنید.
3- به چه دلایلی سخنان امام سجّاد(ع)، بیشتر درباره زهد و معارف و در لباس دعا است؟
پینوشتها
[1]. در کتب تاریخی، تاریخ شهادت امام سجاد سالهای ۹۴ و ۹۵ ذکر شده است. در این قطعه معظّمله به هر دو تاریخ اشاره دارند.
[2]. بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد (محمدبنحسن صفار، متوفی ۲۹۰ق) / الجزء الرابع / باب۴ /ح۱۸
[3]. بحارالانوار/ کتاب تاریخ فاطمة و الحسن و الحسین / ابواب ما یختص بتاریخ الحسینبنعلی / باب۳۹/ح۱، «اى پارهی دلم؛ فکر نمیکردم که اینهم مقدّر و نوشته شده باشد.»
[4]. (منی) آمال، آرزوها، آرزوهای نفسانی
[5]. بحارالانوار/ کتاب تاریخ علیبنالحسین و.../ ابواب تاریخ سید الساجدین /باب۸/ ح25، «ما نمیدانیم با مردم چه معاملهای كنیم، اگر آنچه از پیامبر شنیدهایم، نقل کنیم میخندند؛ اگر سکوت کنیم طاقت نمیآوریم.»
[6]. بحارالانوار/ کتاب الروضة/ ابواب المواعظ و الحکم/ باب۲۱/ ح۱، «علامت كسانیكه در دنیا زاهد و پارسایند و دل به آخرت بستهاند...»
[7]. بحارالانوار / کتاب العقل و العلم والجهل / باب۴/ ح۲۹، «آیا آزادمردی نیست که این پسماندهی دهان سگ، [دنیا] را برای اهلش واگذارد، بهای جانهای شما چیزی جز بهشت نیست، پس آن را بهجز با آن معامله نکنید.»
[8]. (نقم) عقوبت، عذاب، رنج و سختی
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی سیدعلی خامنهای