فصل سوّم: سیمای حضرت عباس(ع) در کربلا و شهادت قهرمانانه او| ۱
اشاره
حضرت عباس(ع) در مجموع هشت روز کنار برادر در کربلا بودند؛ زیرا دوم محرم وارد کربلا شده و روز دهم به شهادت رسیدند. عباس(ع) در این هشت روز، شب و روز با تلاش پیگیر و طاقتفرسا در خدمت برادرش امام حسین(ع) و خاندان عصمت و طهارت(ع) بود. و به عنوان دومین شخص نهضت امام حسین(ع) همواره با ایشان به مشورت میپرداخت و فرمان او را مو به مو اجرا میکرد. در این راستا نمونههایی از فداکاریهای حضرت عباس(ع) را در کربلا بیان میکنیم:
آب آوردن عباس(ع) در شب هشتم محرم
عمر سعد، فرمانده لشکر دشمن، روز سوم یا چهارم محرم، از جانب کوفه و از طرف ابن زیاد با چهار هزار نفر به کربلا آمد. ابن زیاد برای عمر سعد نامه فرستاد و در آن نامه چنین نوشته بود: «بین حسین و یارانش و بین آب حائل شو تا اینکه آنها حتی یک قطره آب نچشند، چنان که با آن مرد پرهیزکار، عثمان چنین رفتار شد».
عمر سعد همان ساعت (که روز هفتم بود) «عمرو بن حجّاج» را با پانصد سوار فرستاد تا کنار شریعه فرات فرود آیند و بین حسین(ع) و یارانش و میان آب حائل شوند و اجازه ندهند که یاران حسین(ع) حتی یک قطره آب از آنجا ببرند.
عبدالله بن حصین که از دشمنان بود، فریاد زد: ای حسین! آیا آب را نمینگری که گویا در صفا و زلال بودن، همانند شکم آسمان است، سوگند به خدا! قطرهای از آن نچشید تا از تشنگی بمیرید.[1]
آب در خیمهها تمام شد. هوا سوزان و گرم بود. تشنگی بر اهل بیت حسین(ع) و کودکان غلبه کرد. صدای العطش آنها بلند شد. در این هنگام که ظاهرا شب هشتم محرم بود، امام حسین(ع) عباس(ع) را به حضور طلبید، سی نفر سواره و بیست نفر پیاده را با دادن بیست مشک روانه فرات کرد تا آب بیاورند.
عباس(ع) در پیشاپیش این گروه به سوی فرات حرکت کردند، وقتی به نزدیک شریعه رسیدند، عمرو بن حجّاج، فرمانده نگهبانان دشمن فریاد زد: شما کیستید؟
یکی از یاران حسین(ع) به نام «هلال بن نافع» جواب داد: من پسر عموی تو هستم، آمدهام از آب فرات بیاشامم.
عمرو بن حجاج گفت: بیاشام، گوارایت باشد.
هلال گفت: وای بر تو! آیا به من میگویی آب بنوش؛ در حالی که حسین(ع) و اهل بیتش تشنه هستند و از شدت تشنگی در خطر مرگ قرار دارند؟
عمرو بن حجاج گفت: راست میگویی؛ ولی به ما فرمان دادهاند تا نگذاریم آب به حسین(ع) و یارانش برسد و ما ناگزیر به اجرای آن هستیم.
هلال به سخن او اعتنا نکرد و به یاران خود فریاد زد که وارد شریعه شوید. آنها وارد شدند، عمرو بن حجّاج یاران خود را فراخواند و از آنها خواست از یاران حسین(ع) جلوگیری کنند. آنها وارد میدان شدند و درگیری شدیدی رخ داد، یاران حسین(ع) دو دسته شدند؛ یک دسته با دشمن میجنگیدند و دسته دیگر مشکها را پر از آب میکردند. هیچ کدام از یاران حسین(ع) کشته نشدند و دشمن نتوانست از آنها جلوگیری کند. حضرت ابوالفضل(ع) و همراهان، بیست مشک آب را به خیمهها رساندند و امام(ع) و همراهان از آن آب نوشیدند. از این رو، عباس(ع) را سقّا (آب رسان) نامیدند.[2]
حضرت عباس(ع) در روز تاسوعا
به ابن زیاد خبر رسیده بود که عمر سعد در کربلا جنگ را تأخیر میاندازد و نظرش این است که این کار با صلح تمام شود. ابن زیاد، شمر بن ذی الجوشن را با چهار هزار نفر به کربلا فرستاد و در ضمن نامهای به عمر سعد هشدار داد که اگر میخواهی سستی کنی از فرماندهی لشکر کنار برو و شمر را به جای خود قرار بده.
عمر سعد که حاضر نبود مقام و ملک ری را از دست بدهد، به شمر گفت: نه، هرگز فرماندهی را به تو واگذار نمیکنم، تو امیر پیادگان باش.
آن گاه بعد از ظهر روز تاسوعا (پنجشنبه نهم محرم) لشکر را به حرکت درآورد و برای جنگ با حسین(ع) و یارانش آماده کرد.[3]
از وقایع روز تاسوعا اینکه: نبودن آب و شدت تشنگی اصحاب، کودکان و اهل خیام باعث شد که جمعی از آنها نزد امام حسین(ع) آمدند و از تشنگی شکایت کردند و دست به دامن او شدند. امام به عباس(ع) و چند نفر دیگر فرمود که بروید و در چند قدمی چاهی حفر کنید؛ بلکه به آب برسید. آنها رفتند و مشغول کندن چاه شدند؛ ولی پس از تلاش بسیار به آب نرسیدند.[4]
حمله قهرمانانه عباس(ع) و دستیابی یاران به آب
براساس نقل بعضی از محدّثان (ظاهرا در روز تاسوعا) حضرت عباس(ع) با یک حمله بیبدیل و قهرمانانه، یاران را به آب رسانده است. در این مورد به گزارش زیر توجه کنید:
ابراهیم بن محمّد بیهقی (از علمای برجسته قرن سوم هجری)، در کتاب المحاسن و المساوی در بیان ورود امام حسین(ع) به کربلا مینویسد: فاصله بین امام حسین(ع) و یارانش با مرکز آب کم بود، دشمنان بین آب و امام حسین(ع) حائل شدند و امام و یارانش را از دستیابی به آب ممنوع کردند. شمر به آنها گفت: هرگز از آب نیاشامید تا از آب سوزان و چرکین دوزخ بیاشامید.
حضرت عباس(ع) به امام حسین(ع) عرض کرد: آیا ما بر حقّ نیستیم؟
امام حسین(ع) پاسخ داد: آری! ما بر حق هستیم.
حضرت عباس(ع) پس از شنیدن این پاسخ، آن چنان به صف دشمنان حمله کرد که آنها را تار و مار و پراکنده ساخت، حسین(ع) و یارانش به آب دست یافتند و از آن نوشیدند و برداشتند.[5]
ردّ شدید امان دشمن
بعدازظهر تاسوعا، شمر خود را نزدیک خیمههای امام حسین(ع) و یارانش رسانید و در آنجا ایستاد و فریاد زد: «این بنو اختنا؛ پسران خواهر ما کجایند»؟[6]
توضیح اینکه: در میان عرب رسم بود که دختران قبیله خود را خواهر میگفتند. با توجه به اینکه شمر از قبیله «بنی کلاب» بود و حضرت امّالبنین مادر عباس(ع) نیز از این قبیله بود، شمر از امّالبنین تعبیر به خواهر کرد.
بر اساس روایت دیگر، شمر فریاد زد: «این بنو اختنا؟ این العباس و اخوته؟ خواهرزادگان ما کجایند؟ عباس و برادرانش (عباس، عبدالله، عثمان و جعفر کجایند؟»
عباس(ع) و برادرانش سخن او را شنیدند؛ ولی از او دوری جسته و پشت به او کردند.
امام حسین(ع) به آنها فرمود: شمر، فاسق و پلید است؛ ولی جواب او را بدهید.
عباس(ع) و برادرانش به پیش آمدند و خطاب به شمر گفتند: چه میگویی، با ما چه کار داری؟
شمر گفت: «یا بنی اختی انتم آمنون، لا تقتلوا انفسکم مع الحسین، و الزموا طاعة امیرالمؤمنین یزید؛ ای خواهرزادگانم! شما در امان هستید. خود را با حسین به کشتن ندهید، به اطاعت امیرمؤمنان یزید درآیید».
در این هنگام عباس(ع) چنین جواب داد:
لعنک الله و لعن امانک اتؤمننا و ابن رسول الله لا امان له، و تأمرنا ان ندخل فی طاعة اللّعناء و اولاد اللّعناء؛ خداوند تو و امان تو را لعنت کند، آیا به ما امان میدهی و برای پسر رسول خدا(ص)، امام حسین(ع) امانی نیست؟ به ما امر میکنی که در اطاعت لعینان و فرزندان ملعونشدگان پلید درآییم؟
و طبق روایت دیگر، حضرت عباس علیه السلام خطاب به شمر فریاد زد:
تَبَّت یَداکَ، وَ بِئسَ مَا جِئتنَا بِه مِن اَمانکَ یَا عَدوّ الله، اَتأمر اَن نَترکَ اَخَانَا وَ سَیدنَا الحُسین، وَ نَدخلَ فِی طَاعةِ اللُعَناء وَ اَولادِ اللُعنَاء؛
دست هایت بریده وقطع باد، چقدر بد و زشت است این امانی که آورده ای ای دشمن خدا؟ آیا به ما فرمان می دهی که برادر و آقای خود حسین را ترک کنیم و در اطاعت لعینان و فرزندان لعین زادگان درآییم؟[7]
شمر از این پاسخ قاطع، خشمگین شد و به سوی سپاه خود بازگشت.[8]
براساس برخی از روایات، شمر در روز عاشورا نیز امان خود را به عباس(ع) و برادران مادری او عرضه کرد و فریاد زد: ای خواهرزادگان من! خود را به خاطر برادرتان حسین به کشتن ندهید و به اطاعت امیرمؤمنان یزید درآیید.
حضرت عباس(ع) جواب داد: «ای دشمن خدا، دو دستهایت بریده باد! آیا آقا و برادرمان را رها کنیم و به اطاعت ملعونشدگان و ملعونزادگان درآییم؟»[9]
به این ترتیب، شمر دو بار (یک بار در روز تاسوعا و بار دیگر در روز عاشورا) اعلان امان کرد؛ ولی عباس(ع) و برادرانش آن را قاطعانه رد کردند.
امان خدا بهتر از امان پسر سمیّه!
عبدالله بن ابی محل بن حزام، برادرزاده حضرت امّالبنین(س) بود. او نزد ابن زیاد رفت و برای پسر عمههای خود حضرت عباس(ع) و برادرانش (عبدالله، جعفر و عثمان)، اماننامه گرفت. سپس آن را به غلامش به نام کرمان داد تا به عباس(ع) و برادرانش برساند. کرمان به کربلا آمد. یک راست به جانب خیمهگاه امام حسین(ع) رفت. عباس(ع) و برادرانش را دید و اماننامه را به آنها داد و گفت: این اماننامه را (پسر) داییتان عبدالله برای شما فرستاده است.
حضرت عباس(ع) و برادرانش به کرمان گفتند: «سلام ما را به داییمان برسان و بگو:
«اَمان اللهِ خَیر مِن اَمانِ ابنِ سُمیَّه؛ امان خدا بهتر از امان پسر سمیّه (زن بدکار) است».[10] یعنی ما نجیب زاده و از خاندان آزاده و سرافراز هستیم. هرگز تن به دئانت و ذلت نمیدهیم و به خاطر چند روز دنیا، از زیر پرچم سربلند حقّ به زیر پرچم ننگین ظلم و ستم نمیرویم.
در اینجا نیز عباس(ع) بر سکّوی افتخار و قهرمانی، راست قامت ایستاد و در برابر پستیها قد خم نکرد و دنیا را بر آخرت ترجیح نداد.
خودآزمایی
1- چرا عباس(ع) را سقّا (آب رسان) نامیدند؟
2- چرا شمر میخواست به حضرت عباس(ع) و برادرانش اماننامه بدهد؟
پینوشتها
[1]. ترجمه ارشاد شیخ مفید، ج 2، ص 89.
[2]. بحارالانوار، ج 44، ص 388؛ تاریخ طبری، ج 6، ص 234.
[3]. ترجمه ارشاد شیخ مفید، ج 2، ص ۹۱.
[4]. ناسخ التواریخ، ط رحلی، ص 235.
[5]. شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، ج 1، ص 278 (پاورقی).
[6]. همان.
[7]. فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری، ص 120؛ مقتل الحسین مقرّم، ص 251؛ در ارشاد مفید آمده است که این جواب را همه برادران (عباس و سه برادرش) دادند (ترجمه ارشاد شیخ مفید، ج 2، ص 91).
[8]. نفس المهموم، ص 113؛ علی بن محمد ابن اثیر، کامل فی التاریخ، ج 4، ص 56؛ منتخب التواریخ، ص 258.
[9]. جعفر بن محمد ابن نما، مثیر الاحزان، ص 56.
[10]. کامل فی التاریخ، ج 4، ص 23؛ تاریخ طبری، ج 6، ص 236؛ اعیان الشیعه، ط جدید، ج 7، ص 430.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی