کد مطلب: ۴۸۹۹
تعداد بازدید: ۷۷۵
تاریخ انتشار : ۱۶ شهريور ۱۴۰۰ - ۰۹:۴۱
پیام‌های عاشورا| ۲۲
در نبردهای اسلامی، پیش از آنکه زبان سلاح به میان آید، «اتمام حجّت» می‌شود و با آیات و بیّنات، راه از چاه بازشناسانده می‌شود تا اگر جنگی پیش آمد، یا قومی به خاطر عملکرد زشت خویش گرفتار عذاب الهی شدند، از پیش حجّت بر آنان تمام شده باشد و نگویند که چشم و گوشمان بسته بود.

فصل پنجم: پیام‌های تاریخی| ۲


 
۳. اتمام حجّت


در جریانات تاریخی، استناد مردم یا تاریخ سازان دلایلی است که مورد تمسّک قرار می‌گیرد. مردم در پی حجّت و سند برای عمل خویش یا ارزیابی عملکرد دیگرانند. تاریخ سازان نیز برای پاسخگویی به «محکمه‌ی تاریخ»، برای قاضی وجدان‌ها حجّت بر جای می‌گذارند.
برای این که راه عذر و بهانه‌جویی برای متخلّفان یا مخالفان بسته شود، «اتمام حجّت» می‌شود، تا هم در تاریخ ثبت شود، هم نگویند که: ندانستیم؛ نشنیدیم؛ کسی به ما چیزی نگفت؛ اگر می‌دانستیم چنین و چنان می‌کردیم؛ اگر می‌شناختیم به گونه‌ی دیگری عمل می‌کردیم و از این‌گونه حرف‌ها.
در نبردهای اسلامی، پیش از آنکه زبان سلاح به میان آید، «اتمام حجّت» می‌شود و با آیات و بیّنات، راه از چاه بازشناسانده می‌شود تا اگر جنگی پیش آمد، یا قومی به خاطر عملکرد زشت خویش گرفتار عذاب الهی شدند، از پیش حجّت بر آنان تمام شده باشد و نگویند که چشم و گوشمان بسته بود. در قرآن کریم از «بیّنه» داشتن پیامبران سخن به‌میان آمده است و نشان دادن آیات الهی را هم برای اتمام حجّت دانسته است، تا ایمان یا هلاک مردم، از روی بیّنه و حجّت باشد:
لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ. (انفال: ۴۳)
تا هرکه هلاک می‌شود، از روی بیّنه هلاک شود و هرکه زنده می‌ماند، از روی بیّنه زنده بماند.
فرستادن پیامبران مبشّر و مُنذر نیز از دید قرآن برای اتمام حجّت است، تا مردم پس از این بعثت‌ها، حجّت و بهانه و مستمسکی بر کفر و طغیان و گمراهی خود نداشته باشند:
رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ. (نساء: ۱۶۵)
در نهضت عاشورا، امام حسین(ع) و یارانش، پیش از شروع جنگ با دشمن، اتمام حجّت کردند: هم خود و هدف از آمدنشان به سوی کوفه را تشریح کردند که به استناد دعوت آنها بوده است، هم خود را به روشنی معرّفی کردند و هم هرگونه بهانه‌ای را از آنان گرفتند که دلیلی بر این مخاصمه با امام نداشته باشند.
سید الشهدا(ع) قبل از عاشورا با عمر سعد به طور خصوصی صحبت کرد، بلکه او را از این جنایت بازدارد. به او فرمود:
وای بر تو ای پسر سعد! از خدا نمی‌هراسی؟ با اینکه می‌دانی من کیستم، با من می‌جنگی؟ این گروه را رها کن و بیا با من باش که به قرب خدا نزدیک‌تر است...
هر عذر و بهانه‌ای را که عمرسعد آورد، امام جوابش را گفت و او ساکت ماند، ولی نتوانست از مطامع دنیوی دست بکشد. امام مأیوس، از هدایتش بازگشت، ولی با او اتمام حجّت کرد.»[1]
روز عاشورا نیز امام حسین(ع) سوار بر مرکب خویش تا نزدیکی سپاه دشمن پیش رفت و با رساترین صدا خطاب به آنان، به گونه‌ای که می‌شنیدند، فرمود: ای مردم! سخنم را بشنوید و در کشتنم شتاب نکنید تا موعظه‌ای شایسته کنم و عذر خودم را از آمدن بازگویم... سپس، بعد از حمد و ثنای الهی فرمود:
به نسب و تبار من بنگرید، آنگاه به وجدان خویش بازگردید و خود را سرزنش کنید، ببینید آیا کشتن من و هتک حرمتم برای شما روا است؟ آیا من پسر دختر پیامبرتان نیستم؟ آیا من پسر وصیّ و عموزاده‌ی پیامبر نیستم؟ آیا حمزه‌ی سید الشهدا و جعفر طیّار عموی من نیستند؟ آیا این سخن پیامبر به گوشتان نرسیده که فرمود: این دو (حسن و حسین) سرور جوانان بهشت‌اند؟... آنچه می‌گویم حق است و تا کنون دروغی نگفتم. و اگر می‌پندارید دروغ می‌گویم، از جابر بن عبداله انصاری، ابوسعید خدری، سهل ساعدی، زید بن ارقم، انس بن مالک بپرسید که می‌گویند این سخن را از پیامبر درباره‌ی من و برادرم شنیده‌اند. آیا این کافی نیست که دست به کشتنم نیالایید؟... .
پس از سخنی که شمر گفت و حبیب بن مظاهر پاسخش داد، امام افزود:
اگر در اینها شک دارید، آیا در این هم شک دارید که من پسر دختر پیامبر شمایم؟ به خدا قسم اکنون در روی زمین، پسر دختر پیامبری جز من وجود ندارد. وای بر شما! آیا کسی را از شما کشته‌ام که به خونخواهی آمده‌اید؟ مالی را از شما برده‌ام؟ به قصاص جراحتی به جنگ من آمده‌اید... .
و همه ساکت بودند؛ چون جوابی نداشتند و حجّت امام، تمام بود. آنگاه حضرت، برخی از آنان را به نام صدا کرد و فرمود آیا شما نبودید که برایم نامه نوشتید و دعوت کردید و گفتید: میوه‌ها رسیده است و نیروها مسلّحند... و چون جوابی باز هم ندادند، امام به اردوگاه خویش برگشت.[2] از آن همه وجدان، تنها وجدان حرّ بیدار شد و به امام پیوست.
حجّت را حتّی بر یاران و همراهان خویش نیز تمام کرد، تا آنان که می‌مانند، از روی بصیرت و انتخاب آگاهانه بمانند. در طول راه، از اوضاع داخلی کوفه به آنان خبر داد، تا هرکه می‌خواهد، برگردد. شب عاشورا نیز به همراهان فرمود که هرکه بماند، فردا کشته خواهد شد. بیم دارم که بعضی از شما از وضع فردا بی‌خبر باشند، یا بدانند و خجالت بکشند که بروند. نیرنگ نزد ما خاندان حرام است. هرکه دوست ندارد، برود؛ که شب همچون پرده‌ای آویخته است... و هرکه می‌خواهد جان خویش را در راه ما فدا کند و مواسات کند، بداند که فردا در بهشت با ما است.[3]
در همه‌ی صحنه‌های حق و باطل که در پهنه‌ی زمین و زمان پیش می‌آید، آگاهان و پیشوایان باید برای درج و ثبت در تاریخ از یک سو و برای بستن راه عذر و بهانه از سوی دیگر، به اظهار بیّنات و هشدارها بپردازند تا در آینده‌ی تاریخ، متّهم به سکوت و سازش نشوند.


۴. افشا و تبیین


غیر از نقش یادآوری در زنده ماندن حق و رسوایی باطل (که در بحث احیاگری آمده است)، برای خنثی کردن نقشه‌های پیروان باطل، باید توطئه‌ها را افشا کرد و به تبیین جنایات پرداخت، تا آنچه اتّفاق افتاده، در پس پرده‌ی «کتمان» باقی نماند. افشاگری همیشه در روشن ساختن اذهان نسبت به واقعیّات و بسیج مردم علیه باطل، کار ساز بوده است. در انقلاب اسلامی ایران، نطق امام خمینی(ره) علیه قرارداد کاپیتولاسیون که به تبعید شدنش نیز انجامید، یکی از این نمونه‌ها بود؛ یا افشاگری‌های «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» پس از اشغال لانه‌ی جاسوسی آمریکا، پرده از دخالت‌های مستمرّ و توطئه‌گرانه‌ی آمریکا در امور داخلی ایران برداشت، یا تجمّع جانبازان شیمیایی و ارائه اسناد استفاده‌ی دشمن از سلاح‌های شیمیایی در جنگ علیه ایران، رسوایی بزرگی برای عاملان این جنایات به بار آورد.
در حادثه‌ی کربلا، یکی از رسالت‌های بازماندگان حادثه، افشاگری علیه دشمن بود و ضربه زدن به رژیم اموی، از طریق تبیین آنچه در کربلا گذشت. شاید یکی از دلایلی هم که سبب شد امام حسین(ع) در حرکت خویش از مدینه به مکّه و سپس به کربلا، زنان و کودکان را هم به همراه آورد، آن بود که اینان در دوران اسارت، به عنوان شاهدان صحنه‌ی جنایت و مظلومیّت اهل بیت، دیده‌های خود را برای مردم بازگو کنند تا آن وقایع در پشت پرده ی ابهام نماند.
نقش امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) در این میان حائز اهمیت بود. حضرت زین‌العابدین(ع) پس از به خاک‌سپاری پیکر امام حسین(ع) و شهدای کربلا، روی قبر پدر شهیدش نوشت: اینجا قبر حسین بن علی است، آن که او را تشنه و غریب کشتند «هذا قبر الحسینِ بن علیّ بن ابی طالب، الذی قَتَلوُه عَطْشاناً غَریباً»[4] حضرت می‌توانست اوصاف دیگری برای سید الشهداء بیان کند، اما تأکید بر این که او را آن‌گونه به شهادت رساندند، نوعی افشاگری است. در خطبه‌ای هم که در کوفه ایراد نمود، فرمود:
اَنَا ابنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً و کفی بذلک فَخراً.[5]
من پسر کسی هستم که به «قتل صبر» کشته شد و همین برایم به عنوان افتخار، بس است.[6]
در صورتی که می‌توانست در معرفی خود و بیان افتخاراتش، اوصاف دیگری را برشمارد.
در همان نطق که در کوفه داشت، در حضور انبوه مردم فرمود:
ای مردم، هرکس مرا می‌شناسد که شناخته است. هرکس مرا نمی‌شناسد، من علی‌بن الحسین هستم، پسر آن که حرمتش را زیرپا نهادند و نعمت را از او سلب کردند، مالش را به غارت بردند، خانوداه‌اش را به اسارت گرفتند. من پسر کسی هستم که بی‌گناه، او را کنار شطّ فرات سربریدند.[7]
امام در معرفی خود، بیش از آن‌که به خود و اوصاف خود بپردازد، به معرّفی پدر شهیدش و به جنایت‌هایی که در مورد عترت پیامبر شده است اشاره کرد و این افشاگری بر ضدّ ابن زیاد و حکومت یزید بود.
در خطابه‌ی پر شور و افشاگرانه و بیدارگر خویش در کاخ یزید و در حضور آن همه جمعیّت و دولتمردان سلطه‌ی یزید و مهمانانش، پرده‌ی کتمان را کنار زد و در آن سخنرانی (انا ابن مکّة و منا، انا ابن زمزم و الصفا...)[8] اوصاف و فضایل پدرش، جدّش علی‌بن ابی‌طالب، جدّش رسول خدا، و همه‌ی خدمات و فضیلت‌های دودمان خود را برشمرد، تا آنجا که صدای ضجّه و گریه‌ی همه بلند شد و یزید برای جلوگیری از رسوایی بیشتر و بیم بروز فتنه وآشوبی که در اثر نطق امام، ممکن بود پیش آید، به مؤذّن گفت اذان بگوید تا شاید فضای جلسه عوض شود. امام سجّاد، از جمله‌های اذان هم در معرّفی خود و رسوا ساختن یزید استفاده کرد.[9]
این وضعیّت را یزید نیز پیش‌بینی می‌کرد. وقتی امام سجاد(ع) درخواست کرد که بر فراز منبر رود و او مخالفت کرد، اطرافیان گفتند که این جوان بیمار و اسیر در حضور امیر، نمی‌تواند سخن بگوید، بگذار حرف بزند. ولی یزید باز هم مخالف بود و می‌گفت: اگر او به منبر رود، جز با رسوا ساختن من و آلِ ابوسفیان پایین نخواهد آمد![10]
امام سجاد(ع) در طول سفرِ اسارت، یک کلمه هم با کسی از مأموران همراه سخن نگفت، چون خباثت آنان را می‌شناخت؛ ولی هرجا برای بیان حقایق و رسواگری دشمن زمینه و مجالی می‌یافت به روشنگری می‌پرداخت. در بدو ورود به شام، پیرمردی که با تبلیغات حکومت یزید، نسبت به اسرا بدبین شده بود، به آن حضرت دشنام داد و گفت:
خدا را شکر که شماها را کشت و امیر را بر شما مسلّط ساخت.
حضرت با یک سؤال، ذهن او را روشن کرد: از او که آیا آیه‌ی «مودتِ ذوی القربی» و «آیه‌ی تطهیر» را خوانده است؟ و او جواب داد: آری، فرمود: ما همان ذوی‌القربی هستیم. همان خاندانیم که آیه‌ی تطهیر درباره‌ی ما نازل شده است. پیرمرد لرزید و شرمنده شد و خود را به پای امام افکند و اشک ریزان می‌گفت: «برائت می‌جویم از کسانی که شما را کشتند...»[11]
هنگام ورود به مدینه نیز، وقتی همه جمع شدند تا از زبان این گزارشگر امین و صادق، آنچه را بر عترت پیامبر گذشته است بشنوند، امام سجاد(ع) پس از حمد و ثنای الهی فرمود:
ای مردم! خداوند ما را با مصیبت‌های بزرگی آزمود و رخنه‌ای بزرگ در اسلام پیش آمد. اباعبدالله الحسین(ع) و عترت او را کشتند، زنان و دخترانش را به اسارت بردند، سر مطهّر او را بر فراز نیزه شهر به شهر گرداندند، و هیچ لطمه و داغی بزرگ‌تر از این نیست.![12]
سخنرانی‌های حضرت زینب و حضرت ام‌کلثوم نیز همین محتوا و جهت‌گیری دارا بود. بیان مظلومیّت‌های اهل بیت، به ویژه آنچه در کربلا اتفاق افتاده است، پیوسته موجب خشم و نارضایی ستمگران اموی و عباسی و مورد تأکید پیشوایان شیعه بود؛ چرا که نقش تبیینی و افشاگری داشت. عزاداری‌های شیعه نیز در طول تاریخ که به دستور امامان و بزرگان دین انجام می‌گرفت، این ماهیّت را داشت. امام خمینی‌(ره) در جملات بسیاری، به این بُعد از سوگواری‌ها اشاره می‌فرمود؛ از جمله:
... این مجالس روضه، این مجالس عزای سیدالشهدا و آن تبلیغات بر ضدّ ظلم، این تبلیغ بر ضدّ طاغوت است، بیانِ ظلمی است که به مظلوم شده تا آخر باید باشد.[13]
 

خودآزمایی


1- امام حسین(ع) و یارانش، پیش از شروع جنگ با دشمن چرا و چگونه با آنان اتمام حجّت کردند؟
2- یکی از دلایلی که سبب شد امام حسین(ع) در حرکت خویش از مدینه به مکّه و سپس به کربلا، زنان و کودکان را هم به همراه آورد، چه بود؟
 

پی‌نوشت‌ها

 
[1]. اعیان الشیعه، ج 1، ص 599.
[2]. ارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 97.
[3]. موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 399.
[4]. حیاة الامام زین العابدین، ص 166.
[5]. مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 115.
[6]. برای آشنایی با «قتل صبر»، ر. ک: «فرهنگ عاشورا»، ص 353.
[7]. حیاة الامام زین العابدین(ع)، ص 168.
[8]. همان، ص ۱۷۵.
[9]. مقتل الحسین، خوارزمی، ج 2، ص 242.
[10]. حیاة الامام زین العابدین(ع)، ص 175.
[11]. همان، ص ۱۷۳.
[12]. همان، ص ۱۸۳.
[13]. صحیفه‌ی نور، ج 9، ص 201.
 
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
جواد محدثی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: