فصل سوّم: سیمای حضرت عباس(ع) در کربلا و شهادت قهرمانانه او| ۲
ابلاغ پیام امام حسین(ع) توسط عباس(ع) به دشمن
عمر سعد بعدازظهر نهم محرم سال 61، خطاب به سپاه خود گفت: «یَا خَیل الله اِرکبِی وَ بِالجنّةِ ابشرِی؛ ای سپاه خدا! سوار گردید، بهشت به شما بشارت باد».
دشمنان محاصره خود را تنگتر کردند و به طرف خیمههای حسین(ع) و یارانش نزدیکتر شدند.
حضرت زینب(س) صداهای سپاه دشمن و شیهه اسبهای آنها را شنید. سراسیمه به محضر برادرش حسین(ع) رفت و عرض کرد: دشمن به سوی ما میآید و به ما نزدیک شده است.
امام حسین(ع) به برادرش حضرت عباس(ع) فرمود: «اِرکَب بِنفسِی اَنت حَتَی تَلقاهُم؛ ای عباس، جانم به قربانت! از طرف من به سوی قوم برو و از آنها بپرس برای چه آمدهاند و قصدشان چیست؟[1]
عباس(ع) با بیست نفر، از جمله زهیر و حبیب بن مظاهر، سوار بر اسبها شدند و به سوی دشمنان رفتند. جلوی آنها را گرفتند و گفتند: برای چه به اینجا آمدهاید؟»
دشمنان پاسخ دادند: به فرمان امیر ابن زیاد یا باید شما تسلیم شوید و بیعت کنید یا با شما میجنگیم و برای جنگ آمده ایم.
همراهان عباس(ع) آنها را نصیحت کردند؛ ولی نصایح عباس(ع) و یاران حسین(ع) در آن کوردلان مغرور اثر نکرد و آنها بر گستاخی خود افزودند.
حضرت عباس(ع) به محضر امام حسین(ع) آمد و عرض کرد: دشمن قصد جنگ دارد. امام حسین(ع) به او فرمود: نزد دشمن برو و از آنها بخواه که امشب را به ما مهلت دهند تا به نماز، دعا و استغفار بپردازیم: «فَهُو یَعلم انّی اُحبّ الصَّلاة لُه، وَ تَلاوة کِتابه، وَ کَثرة الدُعاء و الاِستغفارِ؛ خداوند میداند که من نماز، تلاوت آیات قرآن، دعای بسیار و استغفار را دوست دارم».
عباس(ع) به سوی دشمن شتافت و پیام امام(ع) را با کمال قاطعیّت به دشمنان ابلاغ کرد.
عمر سعد از جواب امتناع ورزید. عمرو بن حجاج (یکی از سران دشمن) گفت: سبحان الله! اگر این قوم (حسین(ع) و یارانش) از کفار دیلم بودند و از تو یک شب مهلت میخواستند، سزاوار بود مهلت بدهی تا چه رسد به اینکه از آل محمّد(ص) هستند.
افراد دیگری نیز سخن گفتند. عمر سعد گفت: اگر میدانستم آنها صبح جنگ خواهند کرد، به آنها مهلت نمیدادم. سرانجام عمر سعد برای ابلاغ جواب، شخصی را به سوی حسین(ع) فرستاد. آن شخص خود را به جایی رسانید که صدایش به امام(ع) برسد و فریاد زد: تا فردا به شما مهلت میدهیم. اگر تسلیم شوید، شما را نزد امیر عبیدالله میفرستیم، وگرنه شما را رها نخواهیم کرد.[2]
و به نقل دیگر، آن شخص همراه عباس(ع) نزد امام حسین(ع) آمد و پیام عمر سعد را به آن حضرت ابلاغ کرد.[3]
عباس(ع) نزد برادر آمد. آن شب تا صبح به نگهبانی، تدارک وسایل جنگی و آمادهسازی یاران برای جنگ پرداخت. راز و نیاز و سجدههای ملکوتی عباس(ع) در کنار امام حسین(ع) نیز بخش دیگری از بروز صفای باطن عباس(ع) بود که چشمها را روشن میکرد و به دلها قوّت میبخشید.
تماشای عباس(ع) در آیینه شب عاشورا
سرانجام شب عاشورا فرا رسید. آن شب استثنائی، شب عشقبازی، شب مناجات، شب فداکاری و آزمایش، شب قهرمانان بیبدیل، شب عرفان، جهاد، استقامت، ایثار و غیره.
در این شب، حسین(ع)، سر سلسله انقلابیّون کلّ جهان در همه عصرها و یارانش به ایثار، استقامت، عشق و عرفان معنا بخشیدند. بشریت در پیشگاه خدا و کرّوبیان روسفید و ارزشش چند برابر شد. فرشتگان مقرّب از عشقبازی حسین(ع) و یارانش انگشت تعجب به دندان گزیدند و جرقّه نور ملکوتی از صحرای کربلا، تا ابد بر جهان تابید.
هرگز از تو جدا نشوم!!
امام حسین(ع) در آغاز شب عاشورا، یاران خود را به گرد خود جمع کرد و پس از حمد و ثنای الهی، سپاس از خدای بزرگ، تمجید از صفا و وفای یاران و بستگان و دعا برای آنها که خداوند پاداش خیر و سرشار به همه آنها بدهد، چنین فرمود: جدّم رسول خدا(ص) به من خبر داد که من به زودی به عراق کشانده خواهم شد و در زمینی فرود خواهم آمد که نام آن عمورا و کربلا است، در آنجا به شهادت میرسم، و اکنون آن هنگام فرارسیده است. آگاه باشید که ما فردا با اینها (دشمنان) درگیری سختی خواهیم داشت و من اینک به شما اجازه میدهم که از اینجا بروید. من هیچ عهد و پیمانی با شما ندارم و بیعتم را از شما برداشتم. اکنون شب است و تاریکی همه جا را فراگرفته. شب را برای خود مرکب بگیرید و هر کدام از شما دست یکی از بستگانم را نیز در دست داشته باشید و از این وادی هولناک، خود را خارج کنید. خداوند به شما پاداش خوبی بدهد! شما میتوانید در شهرهای خود پراکنده شوید. این مردم (دشمنان) فقط به من کار دارند و اگر به من دست یابند، دیگر به کسی کاری ندارند.
در این هنگام برادران، فرزندان، برادرزادگان و فرزندان عقیل همه به پیروی از حضرت عباس(ع) سخن گفتند. آغازگر آن سخن، حضرت عباس(ع) بود که گفت: «لم نفعل ذلک لنبقی بعدک؟ لا ارانا الله ذلک ابدا؛ چرا چنین کنیم؟ آیا برای اینکه بعد از شما زنده بمانیم؟ خداوند هرگز چنین چیزی را به ما نشان ندهد».
عباس(ع) این سخن را با قاطعیّت گفت. به دنبال او، یاران نیز همصدا همین سخن را گفتند:[4] «ما دل به تو بستهایم و هرگز از تو جدا نشویم».
وقتی که امام حسین(ع) ایثار و فداکاری عباس(ع) و سایر وابستگان و اصحاب را در شب عاشورا مشاهده کرد، حجاب عالم ناسوت را از مقابل چشمان آنها برگرفت و آنها نعمتهای بهشت و مقامهای خود را دیدند.[5]
چنان که در فرازی از زیارت نامه امام هادی(ع) میخوانیم که خطاب به آنها میفرماید: «اَشهد لَقَد کَشف الله لَکُم الغطاءِ؛ گواهی میدهم که خداوند پردهها را از جلو چشم شما برداشت و شما پشت پردهها را دیدید».[6]
محدث قمی به نقل از قطب راوندی مینویسد: عباس(ع) و همراهان، در برابر سخن امام حسین(ع) که فرمود: همه شما فردا کشته میشوید، گفتند: سپاس خدای را که ما را به کشته شدن با تو گرامی داشت. امام حسین(ع) برای آنها دعا کرد و به آنها فرمود: «سرهای خود را بلند کنید». آنها چنین کردند و جایگاههای خود را در بهشت دیدند. امام حسین(ع) جایگاهها را به آنها نشان میداد و میفرمود: «فلانی! این جایگاه مال تو است و آن جایگاه مال فلان کس است و...».[7]
مذاکره شجاعانه حضرت عباس(ع) در شب عاشورا و لبخند زینب(س)
حضرت زینب(س) میگوید: آخرهای شب عاشورا از خیمهام بیرون آمدم تا نزد برادرم حسین بروم و جویای حال او شوم. دریافتم که تنها در خیمه خود نشسته و با خدا راز و نیاز میکند و آیات قرآن را تلاوت مینماید. با خود گفتم: آیا در چنین شبی برادرم را تنها بگذارم؟ سوگند به خدا نزد برادران و پسر عموهایم میروم و آنها را سرزنش میکنم که چرا برادرم حسین را تنها گذاشتهاند. به خیمه برادرم عباس(ع) رفتم، به کنار خیمه او که رسیدم، همهمه و سر و صدا شنیدم. در پشت خیمه ایستادم و به درون خیمه نگاه کردم، دیدم برادران و پسرعموها و برادرزادگانم در محضر عباس(ع) اجتماع کردهاند، عباس(ع) بر دو زانوی خود، همچون شیر در برابر شکار خود نشسته و برای آنها سخنرانی میکند. چنین سخنرانی را از هیچ کس جز حسین نشنیده بودم.
عباس(ع) پس از حمد و ثنای الهی و درود بر پیامبر(ص) در قسمت آخر سخنرانیاش خطاب به حاضران فرمود: ای برادران، برادرزادگان و پسرعموهایم! وقتی که صبح فردا فرا رسید، رأی شما چیست؟
همه حاضران یک صدا گفتند: «الاَمرُ اِلیکَ یَرجعُ، وَ نَحنُ لَا نَعتدِی لَکَ قَولکَ؛ امر و دستور به شما بر میگردد، ما گوش به فرمان تو هستیم و ما از سخن و فرمان تو تجاوز نمیکنیم».
حضرت عباس(ع) فرمود: این یاران (غیر بنی هاشم) افراد غریب هستند، و محموله سنگین را جز صاحبش بر نمیدارد. وقتی که صبح فردا فرا رسید، نخستین کسی که باید به میدان برود شما (بنی هاشم و بنی ابوطالب) هستید. ما از آنها (غیر بنی هاشم) در جنگیدن با دشمن پیشی میگیریم تا مردم نگویند: بنی هاشم یارانشان را جلوتر به کام مرگ فرستادند وقتی که آنها کشته شدند، مرگ را لحظه به لحظه با شمشیرهایشان از خود دور کردند.
در این هنگام حاضران برخاستند و در برابر نگاه نافذ حضرت عباس(ع) شمشیرهای خود را از نیام بیرون کشیدند و با احساسات پر جوش و پاک فریاد زدند: «نَحنُ عَلَی مَا اَنتَ عَلَیهِ؛ ما همان را بر میگزینیم که شما بر آن هستید. امر، امر شما است و گوش به فرمان شما هستیم».
زینب(س) میگوید: وقتی که اجتماع فشرده و افراد بسیار آنها را با آن عزم راسخ و قاطعیت کامل دیدم، قلبم آرام گرفت و خشنود شدم؛ ولی گریه گلویم را گرفت و بیاختیار اشک از چشمانم سرازیر شد و تصمیم گرفتم نزد برادرم حسین بروم و منظره گفتوگوی عباس(ع) با بنی هاشم را به آن حضرت گزارش دهم. حرکت کردم. در مسیر راه از خیمه «حبیب بن مظاهر» همهمه و سر و صدا شنیدم. به طرف خیمه او رفتم، در پشت آن خیمه ایستادم و به داخل خیمه نگریستم. دیدم یاران، همانند بنی هاشم در محضر حبیب بن مظاهر اجتماع کردهاند و حبیب خطاب به آنها چنین میگوید: «ای یاران من، دررود خدا بر شما! برای چه به اینجا آمدهاید؟ موضوع را به طور صریح و روشن بگویید.
یاران: ما به اینجا آمدهایم تا فرزند غریب فاطمه زهرا(س) را یاری و حمایت کنیم.
حبیب: چرا همسران خود را طلاق دادید؟
یاران: برای اینکه فدای امام حسین(ع) شویم و آنها آزاد باشند.
حبیب: وقتی که صبح فردا فرا رسید، رأی شما درباره جنگ چیست؟
یاران: رأی و امر، رأی و امر شما است و ما از دستور شما سرپیچی نمیکنیم و گوش به فرمان شما هستیم.
حبیب: بنابراین، فردا نخستین کسانی که به میدان جنگ میروند، شما هستید. ما در جنگ، قبل از بنی هاشم به میدان میرویم. مبادا تا نبض یکی از رگهای ما میزند، یک نفر از بنی هاشم به خون خود تپیده شود و مردم بگویند: اینها بزرگان و سروران خود را برای جنگ به میدان کشته شدن فرستادند و جان خود را از فدا کردن برای آنها دریغ کردند.
یاران تا این سخن را از حبیب بن مظاهر شنیدند، شمشیرهایشان را از نیام بیرون کشیده و در برابر نگاه حبیب بلند کردند و یک صدا فریاد زدند: «نحن علی ما انت علیه؛ ما گوش به فرمان تو هستیم، هرچه تو گویی اطاعت میکنیم».
حضرت زینب(س) میگوید: از قاطعیت و تصمیم استوار اصحاب خشنود شدم، ولی گریه گلویم را گرفت و اشک ریزان به سوی برادرم حسین حرکت کردم. به محضرش رسیدم. خاطرم آرام گرفت؛ در حالی که خنده بر لب داشتم، امام حسین(ع) به من فرمود: خواهر جان!
عرض کردم: لبیک برادرم!
فرمود: از آن هنگام که از مدینه بیرون آمدیم تا به اینجا رسیدیم، تو را ندیدم که خنده بر لب داشته باشی، علّت لبخندت چیست؟
عرض کردم: به خاطر آنچه که از عباس(ع)، بنی هاشم، حبیب بن مظاهر و یاران مشاهده کردم، خوشنود شدم.
امام حسین(ع) فرمود: ای خواهر! بدان که اینها در «عالم ذر» یاران من بودهاند. جدّم رسول خدا(ص) مرا به وجود چنین یارانی خبر داد. آیا میخواهی استواری و شهامت آنها را بنگری؟
عرض کردم: آری.
امام فرمود: در پشت خیمه بایست.
در پشت خیمه ایستادم، برادرم حسین فریاد زد: برادران و پسرعموهایم کجایند؟
ناگاه دیدم بنی هاشم و در پیشاپیش آنها حضرت عباس(ع) برخاستند و به سوی امام حسین(ع) شتافتند؛ در حالی که فریاد میزدند: «لَبیکَ لَبیکَ مَا تَقُولُ؛ گوش به فرمان و مطیع شما هستیم، آمادهایم چه فرمان میدهی؟»
امام حسین(ع) فرمود: میخواهم با شما تجدید عهد کنم.
در این هنگام فرزندان علی(ع)، حسن، حسین(ع)، جعفر طیّار و عقیل آمدند. امام حسین(ع) به آنها فرمود: بنشینید. آنها نشستند.
سپس امام حسین(ع) فریاد زد: حبیب بن مظاهر، زهیر و اصحاب کجایند؟
ناگاه همه آنها که در پیشاپیششان، حبیب بن مظاهر بود، از همدیگر سبقت گرفته و به پیش آمدند، حبیب گفت:
لبیک یا اباعبدالله؛ ای حسین! گوش به فرمان هستیم».
اصحاب در حالی که دست در قبضه شمشیرهایشان داشتند، اعلان آمادهباش کردند.
امام حسین(ع) به آنها فرمود: بنشینید. آنها در کنار بنی هاشم نشستند. امام حسین(ع) برای آنها خطبه غرّایی خواند. پس از حمد و ثنای الهی و... فرمود: «ای اصحاب من! بدانید که هدف (دشمن) تنها کشتن من و همراهان من است، من در مورد کشته شدن شما هراس دارم. بیعت را از شما برداشتم، شما آزاد هستید. هر کس از شما دوست دارد که مراجعت کند و از اینجا برود، از تاریکی شب استفاده کرده و برود».
بنی هاشم و اصحاب گفتند: ما از تو جدا نمیشویم و با تو خواهیم ماند.
وقتی که امام(ع) قاطعیّت و استواری آنها را دید، به آنها فرمود: اگر چنین هستید، سرهای خود را بلند کنید و مقامهای خود را در بهشت بنگرید. آنها سر بلند کردند و مقامهای خود را در بهشت دیدند. حوریان بهشتی به آنها میگفتند: زودتر نزد ما بیایید، ما مشتاق دیدار شما هستیم. در این هنگام بنی هاشم و اصحاب شمشیرهایشان را از نیام بیرون کشیدند و به امام حسین(ع) عرض کردند: هم اکنون به ما اجازه بده به جنگ دشمن برویم تا آنچه خدا خواسته پدیدار شود.
امام حسین(ع) فرمود: بنشینید، خداوند شما را رحمت کند و پاداش نیک عطا فرماید».[8]
در این ماجرای حماسی و شگفتانگیز، سیمای عباس(ع) را در اوج شهامت، جوانمردی، ایثار و استواری مینگریم که در پیشاپیش بزرگمردان دریادل بنی هاشم قامتی برافراشته دارد. او با یقین، تصمیمی آهنین و ارادهای پولادین خود را برای فداکاری در راه هدف و آرمانهای نهضت امام حسین(ع) آماده کرده است و در یقین و تصمیم خود هیچگونه تزلزل و شائبهای نداشت. همین سیمای پر فروغ را فراتر از ادّعا و سخن، در عمل او در روز مشاهده میکنیم. به راستی عجب برادری، عجب قهرمانی و عجب ایثاری که انسان را به یاد برادری، قهرمانی و ایثار پدر بزرگوارش امیرمؤمنان علی(ع) نسبت به پیامبر(ص) میاندازد.
خودآزمایی
1- وقتی امام حسین(ع) ایثار و فداکاری اصحاب را در شب عاشورا مشاهده کرد، چه کاری انجام دادند؟
2- حضرت عباس(ع) در قسمت آخر سخنرانیاش خطاب به حاضران چه فرمودند؟
پینوشتها
[1]. پیشتر بیان شد که تعبیر امام حسین(ع) از «جانم به قربانت» در جای خود، بیانگر عظمت فوقالعاده عباس(ع) است.
[2]. تاریخ طبری، ج 6، ص 237؛ نفس المهموم، ص 113؛ اللهوف، ص 89.
[3]. ترجمه ارشاد شیخ مفید، ج 2، ص 92.
[4]. ترجمه ارشاد شیخ مفید، ج 2، ص 94؛ اللهوف، ص 91؛ تاریخ طبری، ج 6، ص 239.
[5]. ابن عابد دربندی، اکسیرالعبادات فی اسرارالشهادات، ص۴۰۰.
[6]. بحارالانوار، ج 4۵، ص ۷۳.
[7]. نفس المهموم، ص 116 ـ 117.
[8]. معالی السبطین، ج 2، ص 34۰ ـ 34۲؛ خلاصه ماجرای فوق در صفحه ۴۷۹ الکبریت الاحمر علاّمه بیرجندی بیان شده است.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی