فصل سوّم: سیمای حضرت عباس(ع) در کربلا و شهادت قهرمانانه او| ۸
بازگشت غم انگیز امام حسین(ع) از بالین عباس(ع)
امام حسین(ع) پیکر به خون تپیده ی عباس(ع) را در کنار نهر علقمه رها کرد و به سوی خیمهها بازگشت؛ در حالی که بسیار اندوهگین و پریشان بود و سرشک اشک از دیدگانش جاری میشد، اشک چشمش را با آستین دستش پاک میکرد و میفرمود: آیا طرفدار حقّی هست که از ما حمایت کند، آیا کسی هست که از آتش دوزخ بترسد و از ما دفاع کند؟
حضرت سکینه(س) به پیش آمد و از حال عمویش عباس(ع) پرسید. امام حسین(ع) فرمود: عمویت را کشتند.
همین که زینب(س) این سخن را شنید، فریاد برآورد و گفت: ای وای! عباس از دست ما رفت، جای خالی او را چگونه ببینیم؟
صدای گریه بانوان برخاست. امام حسین(ع) نیز با آنها گریه کرد و فرمود: «وا ضیعتا بعدک؛ ای عباس! ما بعد از تو بییاور شدیم».[1]
ترسیم دیگری از آمدن امام حسین(ع) به بالین عباس(ع)
مرحوم ملا حبیب الله کاشانی مینویسد:
امام حسین(ع) وقتی که آخرین صدای جانسوز برادرش عباس(ع) را شنید، پیاده و به روایتی سوار بر ذوالجناح به سوی نهر علقمه[2] روانه شد و به لشکر دشمن که در آنجا بودند، حمله کرد، آنها گریختند. امام حسین(ع) به آنها فرمود: «الی این تفرّون، و قد قتلتم اخی و کسرتم ظهری؛ به کجا فرار میکنید، شما که برادرم را کشتید و کمرم را شکستید؟»
امام حسین(ع) در این حمله، هشتصد نفر از دشمن را کشت و فریاد میزد: ای برادر کجایی؟ ناگاه ذوالجناح ایستاد و قدم از قدم برنداشت. امام به زمین نگاه کرد. دستهای بریده برادر را دید، پیاده شد، دستهای بریده را به صورت کشید، بوسید و گریست و فرمود: ای داد که برادرم کشته شد.
امام از آنجا به راه خود ادامه داد، باز ناگاه اسب توقف کرد، امام به زمین نگاه نمود، مشک پاره برادر را دید، آه جانکاهی برکشید و گریه کرد. سپس به راه خود ادامه داد تا کنار فرات آمد. ناگاه نگاهش به پیکر پاره پاره برادرش عباس(ع) افتاد، بیاختیار نعره جانسوز از دل برکشید و فرمود: اکنون کمرم شکست و چارهام اندک شد.
آن گاه به بالین برادر نشست و سر برادر را به سینهاش چسبانید؛ به گونهای گریه کرد که حتی دشمنان به گریه افتادند. خطاب به عباس(ع) فرمود:
«جَزاکَ الله خَیراً یَا اَخِی، لَقَد جَاهَدت فِی اللهِ حَقَّ جِهادِه؛ ای برادر! خداوند پاداش نیک به تو دهد. به راستی در راه خدا جهاد کامل کردی».[3]
گریه جانسوز دو برادر و راز گریه عباس(ع)
بعضی نقل کردهاند:
وقتی که امام حسین(ع) به بالین عباس(ع) آمد، عباس(ع) لحظات آخر عمر را میپیمود. امام حسین(ع) روی خاک زمین نشست و سر پر خون برادرش عباس(ع) را بر دامن گرفت. خون چشمهای او را پاک کرد. در این هنگام عباس(ع) گریه کرد. امام حسین(ع) فرمود: «مَا یَبکِیکَ یَا اَبَاالفَضلِ؛ ای ابوالفضل! علّت گریهات چیست؟»
حضرت عباس(ع) عرض کرد: «برادرم و ای نور چشمم! چگونه گریه نکنم که شخصی، مثل تو به بالینم آمده و سرم را از خاک برداشته؛ ولی بعد از ساعتی چه کسی سر تو را از روی خاک بلند میکند؟
امام حسین(ع) همچنان در بالین عباس(ع) نشسته بود. ناگاه عباس(ع) آه بلند و جانسوزی کشید و روح پاکش به سوی بهشت پرواز کرد. امام حسین(ع) با صدای بلند، مانند شیون صدا زد: «وَا اَخاهُ! وَا عَبّاسَاهُ!؛ ای وای برادرم! ای وای عباسم».[4]
نگاهی دیگر به شجاعت حضرت عباس(ع)
در همه فصلهای این کتاب، از شجاعت عباس(ع) در ابعاد گوناگون سخن به میان آمد؛ ولی در اینجا با نگاهی دیگر نمودهایی از شجاعت آن حضرت را بیان میکنیم:
شجاعت حضرت عباس(ع) به قدری در سطح عالی بود که مانند پدرش، حیدر کرّار در جنگ بدر، احد، خیبر و حُنین میجنگید. شمارش زخمیها و هلاکشدگان به دست حضرت عباس(ع) بسیار غیرعادی است. در بعضی از کتب مقاتل آمده که در روز عاشورا 855 نفر از دشمنان به دست عباس(ع) کشته شدهاند. تعداد 180، و 520 و 450 نفر نیز نقل شده است. حتی روایت شده، وقتی که دست راست آن حضرت قطع شد، او شمشیر را به دست چپ گرفت و به جنگ ادامه داد. او با یک دست، غیر از زخمیها پنجاه نفر از دشمنان را به خاک سیاه هلاکت افکند.[5]
روایت شده: هنگامی که حضرت عباس(ع) با یک دست (دست چپش) میجنگید، آن چنان شجاعان دشمن را بر زمین میافکند و حمله کنندگان را سرکوب میکرد که از نظر دشمن احتمال رساندن مشک آب به خیمهها زیاد شد، عمر سعد فریاد زد: مشک را با تیر، پاره و سوراخ کنید. به خدا سوگند! اگر آب به خیمه برسد و حسین آب بنوشد، همه شما را با شمشیرش نابود خواهد کرد، مگر نمیدانید که او یکّهتاز عرصه شجاعت، فرزند چابکسوار و قهرمان میدانهای علی بن ابیطالب(ع) است؟
در این هنگام دشمنان به طور دسته جمعی به حضرت عباس(ع) حمله شدید کردند. آن حضرت، چون آتشی که به نیزار خشک افتاده باشد، در میان انبوه لشکر دشمن افتاد و از هر سو آنها را درهم میریخت؛ به طوری که صد و هشتاد سواره را بر خاک هلاکت انداخت.
در این هنگام ظالمی به پیش آمد و بر دست چپش ضربتی زد، دست چپ او قطع شد. آن حضرت شمشیر را به دندان گرفت و بر قلب دشمن حمله کرد. به شدت با آنها نبرد میکرد، در این وقت یکی از دشمنان، عمود آهنین بر فرق همایونش زد، همین ضربت باعث شد، که آن حضرت بر زمین افتاد و فریاد زد: آخرین سلامم بر تو ای اباعبدالله الحسین(ع).[6]
معجزه عشق و عرفان صادق
در اینجا این سؤال مطرح میشود که چطور حضرت عباس(ع) با دو دست قطع شده، پیکر پر از تیر شده، حتی چشم تیر خورده و آن همه جراحات و درد میجنگید، گویی که احساس هیچگونه درد نمیکند؟!
پاسخ اینکه: وقتی عشق و عرفان حقیقی به اوج خود رسید و به هم آمیخته شد، موجب چنین معجزهای خواهد شد، چنان که در عشقهای مجازی نیز مثالهایی برای این موضوع وجود دارد.
به عنوان مثال، حضرت یوسف با آن جمال رعنا و دلآرا، وقتی که آنجا بودند تا جمال یوسف را دیدند، به جای میوهی در دستشان که میخواستند با کارد آن را ببرند، دست خود را بریدند، ولی آن چنان محو تماشای یوسف شده بودند که احساس درد زخم دست نکردند.[7]
برای توضیح بیشتر بیان میشود که در تواریخ آمده:
زنی به نام «عزّت» بر «کُثَیّر» (شاعر معروف) وارد شد، کثیّر در خیمه خود بود و برای خود تیرهایی را میتراشید، چون نگاهش به آن زن افتاد، محو جمال او شد، آنچنان مبهوت گشت که خود را فراموش کرد و با آن وسیلهای که تیر میتراشید، به جای تیز کردن تیر، انگشتانش را برید. خون از دستانش جاری بود؛ ولی او حس نمیکرد.[8]
بر همین اساس، امام باقر(ع) فرمود: «اِنَّ اَصحابَ جَدِّی الحُسَین(ع) لَم یَجدُوا الَم مسّ الحَدیدِ؛ همانا یاران جدّم امام حسین(ع) درد آهن را حس نکردند».[9]
نظیر این موضوع در مورد امیرمؤمنان علی(ع) نقل شده که در یکی از جنگها تیری به پایش فرورفت. بر اثر درد شدید، آن حضرت از بیرون آوردن آن ابا داشت. حضرت زهرا(س) به بعضی فرمود: «اُخرُجُوهُ فِی حَالِ صَلاتِه فَانّهُ لَم یَحسّ؛ در وقتی که آن حضرت، در نماز است، تیر را خارج کنید، او درد آن را (به خاطر توجّه کامل به خدا در نماز) حس نمیکند».[10]
آری! عباس(ع) فرزند همان علی(ع)، عشق و عرفان را به مرحلهای رسانده بود که بیرون از مرز ناسوت فکر میکرد؛ از این رو، احساس درد نمیکرد.
خودآزمایی
1- علّت گریه حضرت ابوالفضل(ع) در لحظات آخر عمرش چه بود؟
2- توضیح دهید چگونه حضرت عباس(ع) با دو دست قطع شده، پیکر پر از تیر شده و آن همه جراحات و درد میجنگید؟
پینوشتها
[1]. مقتل الحسین مقرّم، ص ۳۲۸.
[2]. در مورد اینکه چرا آنجا را نهر علقمه میگفتند، گفتاری بیان شده، از جمله اینکه: علقم به معنای درخت سدر است، چون درختی در کنار آن نهر بود، آن نهر به این نام موسوم شد.
[3]. تذکرة الشهداء، ص ۲۷۰.
[4]. معالی السبطین، ج 1، ص ۴۵۰.
[5]. تذکرة الشهداء، ص 249، 265، 267 و 268.
[6]. تذکرة الشهداء، ص ۲۴۹.
[7]. «وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ (یوسف، آیه 31).
[8]. علی بن حسین ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج 7، ص 37.
[9]. سعید بن هبة الله قطب الدین راوندی، و الجرائح الخرائج؛ سردار کربلا، ص 206.
[10] . محمد محسن فیض کاشانی، محجّة البیضاء، ج 1، ص 398.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی