کد مطلب: ۴۹۵۹
تعداد بازدید: ۱۷۱۵
تاریخ انتشار : ۰۹ مهر ۱۴۰۰ - ۲۲:۰۴
پرچمدار نینوا| ۲۶
آن فرشته پیام حضرت عباس(ع) را به رسول خدا(ص) ابلاغ کرد، رسول خدا(ص) همان سخن اوّل را تکرار کرد و آن فرشته سخن پیامبر(ص) را به عرض حضرت عباس(ع) رسانید، و این موضوع سه بار تکرار شد.
فصل چهارم: مرقد مطهر حضرت عباس(ع) و سیر نوسازی آن در طول تاریخ و چند نمونه از کرامات آن حضرت| ۳
 

۲. تو باب‌الحوائج هستی!


مرحوم علاّمه شیخ محمّدباقر بیرجندی در الکبریت الاحمر نقل می‌کند:
من در عالم خواب گوینده‌ای را دیدم که می‌گفت: هر کس با این عبارت متوسل به حضرت عباس(ع) شود، حاجتش برآورده می‌گردد: «عَبدالله اَبَاالفَضلِ دَخیلکَ؛ ای عبد خدا ابوالفضل! دست به سوی دامن تو دراز کرده‌ام، پناهم بده».
من بارها با این عبارت، به حضرت عباس(ع) متوسل شده‌ام و به نتیجه رسیده‌ام و از آنجا که گمانم به آنجا نمی‌رفت، مشکل من حلّ می‌شد.
سپس می‌نویسد:
از یکی از اساتید شنیدم که مرد با ایمانی در کربلا سکونت داشت، او انسان صالح و اهل خیر بود، فرزند جوان صالحی داشت که بیماری سخت گرفت، او را (پس از مدتی که درمان نیافت) به حرم حضرت عباس(ع) آورد و متوسل به ذیل عنایت آن حضرت شد تا شفای پسرش را از درگاه خدا بطلبد. شب را در حرم به سر برد. صبح آن شب، یکی از دوستانش نزدش آمد و گفت: من امشب خوابی دیده‌ام، می‌خواهم برایت تعریف کنم، در عالم خواب دیدم حضرت عباس(ع) شفای پسرت را از درگاه خداوند می‌طلبید، در این هنگام فرشته‌ای از جانب رسول خدا(ص) نزد عباس(ع) آمد و عرض کرد که رسول خدا(ص) می‌فرماید؛ در مورد این جوان شفاعت نکن؛ زیرا اجلش نزدیک شده و مدت عمرش به سر رسیده است.
عباس(ع) به آن فرشته فرمود: سلام مرا به پیامبر(ص) برسان و از قول من بگو: در مورد شفای این جوان از درگاه خدا درخواست شفا کن.
آن فرشته پیام حضرت عباس(ع) را به رسول خدا(ص) ابلاغ کرد، رسول خدا(ص) همان سخن اوّل را تکرار کرد و آن فرشته سخن پیامبر(ص) را به عرض حضرت عباس(ع) رسانید، و این موضوع سه بار تکرار شد. در مرتبه چهارم وقتی که فرشته آمد و پیام رسول خدا(ص) را به عباس(ع) رسانید (که عمر این جوان به سر آمده، از او شفاعت نکن) عباس(ع) متغیّر شد، و توجّه معنوی به رسول خدا(ص) پیدا کرد و به آن حضرت سلام نمود و عرض کرد: ای رسول خدا! آیا خداوند لقب باب‌الحوائج را به من نداده؟ مردم مرا به این سمت می‌شناسند، و به من متوسل می‌شوند. اگر چنین نیست، این لقب را از من بگیرید.
رسول خدا(ص) در حالی که خنده بر لب داشت، به عباس(ع) فرمود: «اِرجِع اَقرَّ الله عَینَکَ، فَاَنتَ بَابَ الحَوائِجِ، وَ اشفَع لِمَن شِئتَ، وَ هَذَا الشَّابَ المَرِیض، قَد شَفَاهُ اللهُ بِبَرِکَتِکَ؛ خداوند چشمت را روشن کند، بازگرد که تو باب‌الحوائج هستی و از هر که خواستی شفاعت کن، خداوند این جوان بیمار را به برکت وجود تو شفا داد».
آری، سوگند به خدا! چنین خوابی را دیدم.[1] به این ترتیب آن جوان شفا یافت.


۳. دو کرامت در یک ساعت!


مرحوم آیت الله علاّمه شیخ عبدالرحیم شوشتری (وفات یافته 1313 ق) از شاگردان برجسته استاد اعظم شیخ مرتضی انصاری (صاحب کتاب مکاسب و رسائل) بود، مطابق نقل علما و افراد مورد اطمینان، او نقل کرد که برای زیارت به حرم مطهر حضرت عباس(ع) رفتم، مشغول زیارت بودم، عربی را دیدم وارد حرم شد و پسر بچه‌ای را که پاهایش فلج شده بود. با طنابی به ضریح بست. او گریه و زاری می‌کرد و با توسل خالص ار حضرت عباس(ع) شفای فرزندش را می‌خواست. طولی نگذشت که پسر بچه برخاست و راه رفت؛ در حالی که هیچ‌گونه اثر فلج در پاهایش دیده نمی‌شد. و او فریاد می‌زد عباس(ع) مرا شفا داد. زائران بر سر او ریختند و لباس او را برای تبرّک پاره کردند.
وقتی من با این علم و معرفت (که سال‌ها در حوزه علمیّه نجف بودم) چنین دیدم، به طرف ضریح رفتم و با تضرّع و توسّل و تندی عرض کردم: یا اباالفضل! آنها که به شأن و مقام تو ناآگاهند، این‌گونه نتیجه می‌گیرند؛ ولی آیا سزاوار است که من با آن همه سابقه علمی و معرفت به مقام شما از در خانه شما ناامید برگردم اگر حاجتم برآورده نشود، دیگر به اینجا نخواهم آمد.
وقتی که از حالت پریشانی بیرون آمدم، از اسائه ادب و گستاخی خودم پشیمان شده و استغفار کردم. پس از آن به نجف اشرف بازگشتم. در نجف اشرف با پیام استادم شیخ مرتضی انصاری به محضرش رسیدم. دو کیسه پول به من داد و فرمود: اینها حواله حضرت ابوالفضل(ع) است، با آنها خانه‌ای خریداری کن و به زیارت خانه خدا برو. حاجت من همین دو مورد بود که به این وسیله برآورده شد.[2]
مطابق نقل دیگر، مرحوم علاّمه شیخ عبدالرحیم شوشتری سه حاجت داشت: 1. ادای دویست تومان وام؛ 2. رفتن به مکّه برای انجام حجّ؛ 3. تأمین نیازهای زندگی. از برکت لطف حضرت عباس(ع) هر سه حاجتش برآورده شد و در ضمن مقام و عظمت شیخ مرتضی انصاری (رحمة الله علیه) در پیشگاه خاندان رسالت نیز آشکار گردید.[3]


۴. بینا شدن نابینا بر اثر لطف حضرت عباس(ع)


عالِم بزرگوار آقای آقا شیخ مهدی کرمانشاهی گفت:
مردی نابینا در بازار بین الحرمین کربلا مغازه داشت و به کسب و کار مشغول بود. ما تا یاد داریم او را نابینا دیده بودیم. روزی در یکی از حجره‌های مقبره که مربوط به خودمان بود و در قسمت پایین رواق بارگاه حسینی قرار داشت، خوابیده بودم. چون هوا گرم بود، اندکی درِ حجره را گشوده بودم تا باد خنک بیاید.
در این هنگام، صدای هیاهو و جمعیّتی را شنیدم، نگاه کردم و دیدم که از صحن کوچک جمعیت زیادی وارد حرم شدند، چون درِ حجره ما باز بود، جمعیت به سوی حجره ما آمدند، دیدم عدّه‌ای دور مردی را گرفته‌اند، او را با زور از دست مردم گرفتند، داخل حجره ی من کردند و در را بستند. خوب به آن مرد نگاه کردم، دیدم همان مرد نابینای کاسب است که او را کاملا می‌شناختم، مشاهده کردم که اکنون چشم‌هایش باز شده و بینایی خود را بازیافته است. مردم لباس‌های او را پاره کرده بودند تا به عنوان تبرّک ببرند و فوج‌فوج به دیدن او می‌آمدند. انگشت جلو او می‌گرفتند و می‌پرسیدند این چند تا است و او جواب صحیح می‌داد.
کم‌کم فشار جمعیت کم شد، من از آن مرد پرسیدم چه شده؟ ماجرا را بیان کرد، معلوم شد که در حرم حضرت عباس(ع) با توسل به آن حضرت(ع) شفا گرفته و چشمش بینا شده است.[4]


۵. کیفر متجاوز


میرزا محمّدخان ارباب از خان‌های معروف بود. در یکی از روزها یکی از مباشران و مزدوران او در کربلا بانویی را به دروغ متهم کرد، نسبت ناروا به او داد و می‌خواست از این طریق از آن بانو پول بگیرد.
آن مزدور بی‌حیا دست به یقه آن خانم شد. خانم از دست او گریخت و به حرم حضرت عباس(ع) پناهنده شد. دست به شبکه ضریح مقدّس آن حضرت انداخت و با سوز و گداز می‌گفت: یا اباالفضل دخیل تو هستم، به فریادم برس.
آن مرد مزدور گستاخ، بی‌حیایی را به جایی رسانید که وارد حرم شد تا آن بانو را از حرم بیرون بکشد. خدّام حرم ممانعت کردند. در عین حال او با کمال بی‌حیایی آن بانو را از حرم بیرون برد و آنچه خواست از او گرفت.
دو روز بعد از این ماجرا، همین نامرد گستاخ همراه اربابش محمّد خان برای رفتن به نجف اشرف سوار بر اتومبیل شده و حرکت کردند. در مسیر راه خوابش برد؛ در نتیجه، ماشینش با ماشین دیگری تصادف کرد و بر اثر آن، همان دستی را که با آن بازوی آن بانو را گرفته و از حرم بیرون کشیده بود، از آرنج تا شانه متلاشی و خرد شد، استخوانش سیاه گردید و درمان نیافت. او به سزای اعمالش رسید.
به این ترتیب اثر فریادرسی حضرت عباس(ع) به بانوی پناهنده آشکار شد و خشم حضرت عباس(ع) آن مزدور بی‌حیا را فرا گرفت.[5]


۶. داوری عباس(ع) و نجات دختر بی‌گناه


مرحوم عالم ربّانی و زاهد وارسته، آیت الله حسین فاطمی قمی را ما دیده بودیم. از شاگردان برجسته مرحوم آیت الحق حاج میرزا جواد تبریزی بود. شب‌های جمعه در خانه‌اش پس از اندرزها در خودسازی، دعای کمیل می‌خواند؛ آن‌گونه که در و دیوار را به گریه و تضرّع می‌انداخت و تحوّل عجیبی در حاضران ایجاد می‌کرد. به راستی عالمی ربّانی و عارفی وارسته بود. او در کتاب خود جامع الدرر نقل می‌کند: پدرم سیّد اسحاق[6] به طور مکرّر کرامت زیر را که از آنِ حضرت عباس(ع) است نقل کرد و می‌گفت: اگر من با دو چشمم ندیده باشم، چشمانم کور گردند و اگر با دو گوشم نشنیده باشم، هر دو گوشم کر شوند و آن اینکه: روزی در کربلا به حرم حضرت ابوالفضل(ع) وارد شدم، ناگاه دیدم جمعیت زیادی از اعراب بادیه‌نشین همراه دختر حامله‌ای وارد حرم شدند، حرم پر از جمعیت بود. آن دختر به ضریح چسبید، فریاد و شیون می‌کرد. همه حاضران متوجّه او شدند. ناگهان همه حاضران ساکت شدند، صدایی را همه شنیدند که چنین می‌گفت: پدرم، شوهر مادرم می‌باشد. معلوم شد که این صدا از همان کودکی است که در رحم آن دختر است.
با شنیدن این صدا، احساسات مردم به جوش آمد. هوسه و هلهله بلند شد، مردم به طرف آن دختر هجوم آوردند. خدّام آستانه با زحمت آن دختر را از چنگ مردم نجات داده و به حجره‌ای بردند که مرکز کلیددارهای آستانه بود.
کلیددار حرم مرحوم سیّد حسن، پدر مرحوم سیّد عباس بود. من با او سابقه دوستی داشتم، پس از آنکه مردم رفتند، من به حضور سیّد حسن رفتم و ماجرای آن دختر را از او پرسیدم. او در توضیح چنین گفت:
این طایفه از اعراب بادیه‌نشین اطراف کربلا هستند، این دختر در عقد پسر عمویش بود. در بین آنها نامزد بازی و ملاقات با همسر قبل از عروسی بسیار زشت است و اگر چیزی در این مورد کشف شود ممکن است موجب خونریزی گردد.
پسر عمو و شوهر این دختر به علّت محروم بودن از ملاقات همسر یا به علّت کدورت با پدر زنش می‌خواست او را ننگین کند. مراقب دختر می‌شود و سرانجام با او محرمانه ملاقات کرده و همبستر می‌گردد. سپس از ترس آزار پدر زنش فرار می‌کند.
پس از مدتی حمل دختر ظاهر می‌شود. بستگان دختر پس از اطّلاع به تحقیق و بررسی می‌پردازند. دختر می‌گوید: من از شوهرم دارای حمل شده‌ام. شوهر او را پیدا می‌کنند و ماجرا را به او می‌گویند. او از ترس پدر زن یا آزاررسانی به آنها منکر قضیّه می‌شود.
بستگان دختر تصمیم می‌گیرند تا دختر را بکشند. به التماس‌های دختر اعتنا نمی‌کنند. وقتی دختر خود را در تنگنای سختی می‌نگرد که می‌خواهند او را بی‌گناه بکشند، می‌گوید: حضرت عباس(ع) را در مورد من حَکَم و داور قرار دهید، هر چه او فرمود همان را اجرا کنید.
بستگان این پیشنهاد را می‌پذیرد. همراه دختر وارد حرم حضرت ابوالفضل(ع) می‌شوند. دختر به ضریح حضرت عباس(ع) می‌چسبد و ملتمسانه از او می‌خواهد که داوری کند و او را از مهلکه نجات بخشد.
در اینجا بود که با لطف مخصوص حضرت عباس(ع)، جنین در رحم دختر، با صدای بلند که همه حاضران می‌شنوند گواهی می‌دهد و می‌گوید: من فرزند شوهر مادرم هستم. به این ترتیب، با اعلان پاکی مادر، آبروی او را حفظ کرده و آن دختر از مهلکه نجات می‌یابد.[7]
حضرت عباس(ع)؛ همچون پدرش حضرت علی(ع) که همواره حلّال مشکلات مردم بود و بینوایان و درماندگان را نجات می‌داد، به داد دختر رسید و با داوری عجیب مذکور، بستگان دختر را نزد بیگانگان و طعنه زنان روسفید می‌کند و با کشف حقیقت، غائله عظیمی که ممکن بود موجب خونریزی و فتنه وسیع شود، از بین می‌رود.


خودآزمایی


1- حضرت عباس(ع) به منظور شفای فرزند جوان مرد صالح به رسول خدا(ص) چه فرمود؟
2- سیّد اسحاق به طور مکرّر کدام کرامت را از حضرت عباس(ع) نقل می‌کرد؟ مختصری توضیح دهید.
 

پی‌نوشت‌ها

 
[1]. معالی السبطین، ج 1، ص ۴۵۳.
[2]. الکبریت الاحمر، ج 3، ص 50؛ این واقعه با اندکی اختلاف در کتاب زندگانی و شخصیّت شیخ انصاری، چاپ جدید، ص 118 نقل شده است.
[3]. الوقایع و الحوادث، ج 3، ص 38 ـ 39.
[4]. میرزا هادی خراسانی، معجزات و کرامات، ص 44؛ چهره درخشان قمر بنی هاشم(ع)، ص 317.
[5]. کبریت الاحمر؛ شخصیّت حضرت ابوالفضل(ع)، ص 76.
[6]. از علمای ربانی، و از شاگردان برجسته شیخ مرتضی انصاری، مردی زاهد و وارسته بود.
[7]. حسین فاطمی، جامع الدّرر، ج 2، ص 408.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: