فصل چهارم: مرقد مطهر حضرت عباس(ع) و سیر نوسازی آن در طول تاریخ و چند نمونه از کرامات آن حضرت| ۴
۷. سزای خیانتکار
مرحوم علاّمه فاضل دربندی در کتاب اکسیر العبادات فی اسرار الشهادات مینویسد که سیّد و دانشمند بزرگوار، سیّد احمد، فرزند علاّمه سیّد نصرالله مدرس حائری برای من نقل کرد و گفت:
من با جمعی از خادمان حرم حضرت عباس(ع) در صحن آن حضرت به دور هم نشسته بودیم، ناگاه مردی را دیدیم ؛ در حالی که انگشت کوچکش را گرفته و خون از آن جاری است. سراسیمه با سرعت از حرم بیرون آمد، انگشتش را با دست دیگرش گرفته بود و شتابزده از صحن بیرون رفت. ما برخاستیم، با سرعت نزد او رفتیم، به او رسیدیم و پرسیدیم: چه شده؟
او دستش را بلند کرد و انگشت کوچکش را به ما نشان داد. دیدیم از بیخ قطع شده است و از محل قطع شده خون بسیار میریزد. با سرعت به حرم برگشتیم، دیدیم انگشت قطع شده او بیآنکه خون از آن بچکد، در پنجره ضریح آویزان شده است؛ گویی عضوی از اعضای مرده است. سپس همین مرد روز بعد از دنیا رفت. معلوم شد که او خیانتی کرده و بر اثر گناه و اهانت مورد خشم حضرت عباس(ع) قرار گرفته است.[1]
۸. شفای مردی فلج در مجلس عزای حضرت عباس(ع)
دانشمند ارجمند شیخ حسن (از نوادگان مرحوم صاحب جواهر)، از حاج منشید بن سلمان که عارف و بصیر و مورد اعتماد بود، نقل کرد: مردی از طایفه «براجعه» به نام «مُخَیْلِف» دچار مرضی در پاهایش شد که هر دو پایش بیحرکت گردید. سه سال به همین وضع بود و معالجهها و درمانها اثر نمیکرد.
او در مجالس سوگواری شرکت میکرد، همواره به آل محمّد(ع) توسل میجست و آنها را در درگاه الهی شفیع قرار میداد تا بهبود یابد.
شیخ خزعل (از علمای صاحب نفوذ و معروف خوزستان) حسینیّهای داشت که دهه اوّل محرم در آنجا سوگواری مهم و عظیم برپا میکرد. در آن شهر رسم بود که وقتی سخنران یا مدّاح به ذکر مصایب میپرداخت. حاضران به پا میخواستند و با لهجههای گوناگون به سر و سینه میزدند.
متعارف بود که در روز هفتم، مصیبت حضرت ابوالفضل(ع) بیان شود. وقتی که سخنران به بیان مصیبت پرداخت، حاضران برخاستند و به سر و سینه زدند و عزاداری کردند. شخص نامبرده (مخیلف) برای اینکه دردمند بود، زیر منبر مینشست. در همین وقت ناگاه دیدند او برخاست و به میان سینهزنها آمد (با اینکه سه سال بود نمیتوانست پایش را حرکت دهد). او بر سر و سینه میزد و چنین نوحه میخواند: «منم مخیلف که عباس(ع) مرا بر سر پا داشت!
وقتی که مردم خرمشهر این کرامت را از حضرت عباس(ع) دیدند، شور و غوغایی در آن مجلس به پا شد. به طرف مخیلف هجوم آوردند و لباسهایش را برای تبرّک پاره پاره کردند. آن روز مجلس با اینکه بنا بود سفره غذا برای ظهر پهن شود، امکان نیافت و مجلس تا ساعت 9 شب همچنان با شور و احساسات وصف ناپذیر ادامه پیدا کرد.
علاّمه شیخ حسن نامبرده میگوید: بعدا از مخیلف سؤال شد: چه دیدی؟ و چگونه شفا یافتی؟
در پاسخ گفت: در آن هنگام که مردم به عزاداری مصیبت حضرت عباس(ع) پرداختند، من که در زیر منبر بودم، خواب مرا فراگرفت. ناگاه دیدم که مردی خوشسیما و بلند قامت سوار بر اسب سفید و درشت اندام نزد من آمد و فرمود: چرا برای عباس(ع) به سر و سینه نمیزنی؟ گفتم: علیل هستم، نمیتوانم برخیزم. باز تکرار کرد که برخیز. گفتم نمیتوانم. فرمود: برخیز. گفتم: دستت را به من بده، مرا بلند کن. فرمود: من دست ندارم. گفتم: چه کنم؟ فرمود: رکاب اسب را با دستت بگیر و برخیز. چنین کردم و برخاستم. اسب جهش کرد و مرا از زیر منبر خارج نمود و غایب شد. ناگهان دیدم سلامتی خود را باز یافتهام و میتوانم برخیزم و راه بروم. به میان جمعیت رفتم و به سینهزنی پرداختم.[2]
۹. روا شدن حاجت مسیحی، در پرتو توسل به حضرت عباس(ع)
مرحوم دانشمند محقّق آقای شیخ محمّدباقر ملبوبی در کتاب الوقایع و الحوادث نقل میکند:
مداح مخلصی را دیدم که میگفت: در تهران سوار بر تاکسی شدم تا به مجلس سوگواری برای مداحی بروم. وقتی به مقصد رسیدم و کرایه را از جیبم در آوردم تا به راننده تاکسی بدهم، نگرفت. علّت پرسیدم، گفت: من عهد کردهام از خدمتگزاران حضرت عباس(ع) کرایه نگیرم. گفتم: چرا؟ گفت: به خاطر لطفی که حضرت عباس(ع) به من کرده است؟
گفتم: چه لطفی؟ گفت: من مسیحی آسوری، سالها پس از ازدواج، دارای فرزند نشدم. معالجات بیفایده بود. به اولیای دین حضرت عیسی(ع) و حضرت مریم(س) متوسل شدم، باز نتیجه نگرفتم. بر اثر معاشرت با رانندگان مسلمان، نام عباس(ع) را زیاد شنیده بودم که بسیار در درگاه خداوند آبرو دارد. به خدا توجّه نمودم و عرض کردم: خدایا! عباس(ع) را در درگاهت واسطه قرار میدهم. به حقّ آن حضرت، حاجتم را روا کن. طولی نکشید، دارای فرزند شدم و از آن زمان تاکنون با خداوند عهد بستهام که از خادمان و مداحان حضرت عباس(ع) کرایه نگیرم. این است یک نمونه کرامت حضرت عباس(ع) و راز ارادت خالصانه من به او.[3]
۱۰. شفای سریع دخترک بیمارِ در حال مرگ
نویسنده کتاب شخصیّت ابوالفضل قمر بنی هاشم(ع) مینویسد:
سیّد ارجمند و مورد وثوق، آقای حاج محمّدعلی ضوابطی برایم نقل کرد: من به اتفاق خانواده و نوهام به عتبات مقدسه (واقع در عراق) سفر کردیم. هنگامی که به کربلا رسیدیم، نوهام که دختر چهار ساله بود، دچار بیماری بسیار سختی شد. به درمانهای اولیه پرداختیم، حالش بدتر شد. پزشک را به بالین کودک آوردیم، نسخهای نوشت. سپس به من به طور محرمانه (که خانوادهام باخبر نشود) گفت: حال این کودک بسیار بد است و امید بهبودی نیست. من نخواستم نزد خانواده شما حرفی زده باشم.
کودک در حال اغماء بود. خانواده از درون اتاق، سخن دکتر را شنید. بیدرنگ چادر بر سر کرده و گفت: من میروم و کار را درست میکنم.
او (که عازم حرم حضرت عباس(ع) بود) رفت. من در بالین کودک بودم. ناگاه پس از لحظاتی دیدم کودک چشم خود را باز کرد، سر از بستر برداشت و گفت: آقا جان! مرا در آغوش بگیر.
تعجب کردم که او چگونه به هوش آمد، برخاست و زبان گشود. در این هنگام گفت: بی بی خانم کجاست؟ (منظور او مادربزرگش، همسرم بود) گفتم: الآن میآید. همچنان در تعجب بودم که همسرم آمد و دید دختر بیمار در آغوش من است. گفت: دیدی شفا گرفتم؟ گفتم: کجا رفتی؟ گفت: به حرم حضرت عباس(ع) رفتم و با تضرع عرض کردم: یا اباالفضل! من زائر تو هستم. اگر بابالحوائج نبودی، به اینجا نمیآمدم. کودکم در خطر مرگ است، لطفی کن تا شفا یابد. اگر او بمیرد، جواب پدرش را چه بدهم؟
همین سخن را گفتم و از حرم بیرون آمدم. اینک میبینم آن حضرت لطف و مرحمت فرموده و از درگاه خداوند شفای دخترم را گرفته است.[4]
***
در پایان با عرض عذر تقصیر به پیشگاه مقدّس حضرت عباس(ع) که با این قلم ناقص، به شرح زندگی آن والامقام پرداختهام، این کتاب را با همان سلام که از امام صادق(ع) در اذن ورود به حرم آن بزرگوار نقل شده، زینت میبخشم:
سَلاَمُ اللهِ وَ مَلائِکَتِهِ الْمُقَرَّبِینَ وَ أَنْبِیآئِهِ الْمُرْسَلِینَ وَ عِبادِهِ الصّالِحِینَ، وَ جَمِیعِ الشُّهَدآءِ وَ الصِّدِّیقِینَ، وَ الزّاکِیاتُ الطَّیِّباتُ فِیما تَغْتَدِی وَ تَرُوحُ عَلَیْکَ یَابْنَ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ، أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ وَ التَّصْدِیقِ، وَ الْوَفآءِ وَ النَّصِیحَةِ، لِخَلَفِ النَّبِیِّ الْمُرْسَلِ(ص)؛
سلام خدا و سلام فرشتگان مقرّب درگاه خدا و سلام پیامبران مرسل و بندگان شایستهاش و سلام همه شهیدان و صدّیقان، و درود پاک همه پاک سرشتان پاکروش در صبحگاهان و شامگاهان بر تو، ای پسر امیرمؤمنان(ع)! گواهی میدهم که تو نسبت به جانشین رسول اکرم(ص) امام حسین(ع) در مقام تسلیم بودی، او را تصدیق کردی و نسبت به او وفاداری و خیرخواهی نمودی.
ای ماه بنی هاشم خورشید لقا عباس
ای نور دل حیدر، شمع شهدا عباس
از دست غم دوران من رو به تو آوردم
دست من بی کس گیر از بهر خدا عباس
خودآزمایی
1- مخیلف چه دید؟ و چگونه شفا یافت؟
2- به چه دلیل راننده عهد کرده بود که از خدمتگزاران حضرت عباس(ع) کرایه نگیرد؟
پینوشتها
[1]. اسرار الشهادة، ص 325؛ معالی السبطین، ج 1، ص 454.
[2]. سردار کربلا، ص ۲۶۳ ـ ۲۶۴.
[3]. الوقایع و الحوادث، ج 3، ص 39 ـ 40.
[4]. شخصیّت حضرت ابوالفضل(ع)، ص 93 ـ 94.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی