کد مطلب: ۴۹۷۴
تعداد بازدید: ۱۰۰۶
تاریخ انتشار : ۲۰ مهر ۱۴۰۰ - ۱۰:۴۹
حضرت رضا(ع) مظهر رافت خدا| ۱۴
ما از مردم حیا می‌كنیم و در حضور آنها كار ناپسند انجام نمی‌دهیم، ولی در خلوت از خدا حیا نمی‌كنیم و گناه انجام می‌دهیم!! امّا امام در همه جا خدا را حاضر می‌بیند و همه جا را محضر خدا می‌داند، از اینرو او مطلقاً معصوم از هرگونه خطا و گناه است.

گفتار سوّم: آثار و برکات زیارت| ۴

 

عصمت امامان(ع)


عصمت از اركان مسلّم در مسأله‌ی امامت است و ما معتقدیم كه امام مانند پیامبر(ص) باید معصوم از هرگونه خطا و گناه و اشتباه باشد تا ابلاغ وحی و تبیین وحی كه به وسیله‌ی پیامبر و امام انجام می‌پذیرد، مورد قبول مردم قرار گیرد و احتمال خطا و اشتباه در آن راه نیابد و این كه می‌گوییم: امام معصوم است و ممكن نیست از او گناهی صادر شود نه به این معناست كه امام(ع) قادر بر ارتكاب گناه نمی‌باشد، این كه شرف و كمالی برای انسان نخواهد بود، این سنگ و آن دیوار هم قادر بر ارتكاب گناه نمی‌باشد. امام نیز انسان است و انسان بر حسب سرشت و طبیعتش كه دارای شهوت وغضب است می‌تواند هر كاری را اعمّ از زشت و زیبا انجام دهد؛ منتها امام انسانی است كه در درجه‌ی اعلای از معرفت و شناخت نسبت به خدا قرار گرفته و آگاه از آثار شوم اعمال ناپسند در نزد خدا می‌باشد آنگونه كه فكر ارتكاب آن اعمال به مغزش راه نمی‌یابد تا چه رسد به این كه اقدام به ارتكابش بنماید.


مثالی برای روشن شدن مسأله‌ی عصمت


اگر ما بدانیم این غذایی كه در دسترس ما هست غذای بسیار لذیذ و مطبوعی است و ما هم گرسنه و شدیداً میل و رغبت به خوردن آن داریم ولی می‌دانیم كه مسموم است و خوردن آن همان و مردن همان، طبیعی است كه ممكن نیست دست به سوی آن دراز كنیم اصلاً فكر خوردن آن را هم به مغز خود راه نمی‌دهیم، با این كه هم میل شدید به خوردن آن داریم و هم قادر بر خوردن آن می‌باشیم. امام نیز بر اثر آگاهی كامل از آثار شوم گناه، از ارتكاب آن در حال عصمت است، آن چنان كه ما از خوردن غذایی كه علم به مسمومیت آن داریم، در حال عصمتیم و عامل مهمتری كه سبب عصمت امام(ع) می‌شود، مسأله‌ی حضور در محضر خداست كه به فرض اگر جهنّم و عذاب و كیفری هم برای ارتكاب گناهان در كار نباشد، تنها خود حضور در پیشگاه خدا مانع از این است كه امام مرتكب كاری شود كه نزد خدا ناپسند است.


مثالی دیگر در مسأله‌ی عصمت


الان كه ما جمعیتی هستیم و در این مجلس نشسته‌ایم، آیا ممكن است كسی از میان ما برخیزد و لخت مادرزاد بشود و چند تا معلّق بزند؟! در صورتی كه بداند احدی متعرّض او نخواهد شد و هیچ پیامد بدی هم برای او نخواهد داشت. آیا ممكن است چنین كاری از كسی صادر شود؟ بدیهی است كه ممكن نیست؛ چرا؟ چون خود را در محضر جمعی عاقل و بینا و محترم می‌بیند و از اقدام به چنین عملی حیا می‌كند. امام(ع) نیز كه در درجه‌ی اعلای معرفت و شناخت خدا قرار گرفته و او را در همه جا و در همه حال حاضر و ناظر افكار و اعمال خود می‌بیند كه قرآن فرموده:
«أ لَمْ یعْلَمْ بِأنَّ اللهَ یری».[1]
آیا انسان نمی‌داند كه خدا او را می‌بیند؟
«...هُوَ مَعَكُمْ أینَ ما كُنْتُمْ وَ اللهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ».[2]
او با شماست هر جا كه هستید و خدا از آنچه كه انجام می‌دهید آگاه است.
لذا ممكن نیست با این توجّه و حال حضور دائم در محضر خدا كاری كه ناپسند در نزد خداست انجام دهد.
این جمله از امام صادق(ع) منقول است:
(عَلِمْتُ اَنَّ اللهَ مُطَّلِعٌ عَلَی فَاسْتَحْییتُ).[3]
دانستم كه خدا ناظر برمن است، پس از او حیا كردم.
ما از مردم حیا می‌كنیم و در حضور آنها كار ناپسند انجام نمی‌دهیم، ولی در خلوت از خدا حیا نمی‌كنیم و گناه انجام می‌دهیم!! امّا امام در همه جا خدا را حاضر می‌بیند و همه جا را محضر خدا می‌داند، از اینرو او مطلقاً معصوم از هرگونه خطا و گناه است.


امام(ع) آگاه از قلب آدمیان


ما شیعه‌ی امامیه معتقدیم: امامان(ع) كه از جانب خدا برای جانشینی رسول منصوب شده‌اند، علاوه بر دارا بودن مقام عصمت و مصونیت از خطا، عالم به حقایق تمام اشیاء و قادر بر تصرّف در همه چیز عالم می‌باشند و از مافی‌الضّمیر همه‌ی آدمیان آگاهند.


نمونه‌ی اوّل


از باب نمونه به این داستان عنایت فرمایید:
حسن بن علی وشّاء گفته است: من تاجر بودم و جامه‌هایی برای تجارت به خراسان بردم. در آن موقع امام رضا(ع) نیز در خراسان بودند؛ من واقفی مذهب بودم و به امامت امام رضا(ع) معتقد نبودم (واقفی‌ها كسانی هستند كه در امام كاظم(ع) متوقّف شده و معتقدند كه آن‌حضرت زنده و غائب است و ظهور خواهد كرد). اساس این مذهب نیز از ناحیه افرادی پول‌دوست درست شده است! جمعی از اینها وكیل امام كاظم‌(ع) در كوفه بودند و مردم وجوهات شرعیه‌ی خود را به آنها می‌دادند تا به امام كاظم(ع) برسانند. امام در زندان بغداد به شهادت رسید. آن وكلا موظّف بودند كه وجوه جمع شده را خدمت امام رضا(ع) برسانند كه امام بعد از حضرت كاظم(ع) بود. ولی دیدند پول‌های به این فراوانی را تقدیم امام رضا(ع) كردن دشوار است. لذا این حرف را میان مردم پخش كردند كه امام كاظم(ع) از دنیا نرفته و غائب است و ظهور خواهد كرد. ما باید پول‌ها را نگه داریم تا به خودش بدهیم.
حضرت امام رضا(ع) به یكی از آنها به نام علی بن ابی حمزه‌ی بطائنی، كه قسمت عمده‌ی پول پیش او بود، نامه نوشت؛ تا پول‌ها را نزد ایشان بفرستد. او گفت: امام كاظم(ع) كه وصیت نكرده به شما بدهم. خودش زنده و غائب است و به خودش باید بدهم!
امام رضا(ع) مرقوم فرمود: پدر من از دنیا رفت و اموالش میان ورّاثش تقسیم شد. تو چه می‌گویی كه زنده و غائب است! عاقبت تسلیم نشد و پول‌ها را نداد. این حسن بن علی وشّاء هم از آنها بود ولی مستبصر شد و به راه آمد.
می‌گوید: من با مال‌التّجاره وارد مرو شدم و به محض ورود به منزل، غلام سیاهی نزد من آمد و گفت: مولای من می‌گوید: آن حِبَرِه یا حَبَرِه را (كه ظاهراً جامه‌ی چادر مانندی بوده) بده. یكی از دوستان از دنیا رفته می‌خواهیم آن را كفن او قرار دهیم. گفتم: مولای تو كیست ؟ گفت: امام علی بن موسی الرّضا(ع). گفتم: من حبره ندارم. بین راه فروخته‌ام. رفت و برگشت و گفت: مولای من می‌گوید: آن حبره در میان بقچه‌ای با این رنگ و با این خصوصیت در وسط بار است. آن را به من بده. از این نشانی دقیق تعجّب كردم. پیش خود گفتم: اگر راست باشد دلیل روشنی است بر اینكه وی امام است. به غلامم گفتم: برو ببین اگر بقچه هست بیاور. وقتی برگشت و بقچه به دستش بود من یادم آمد موقعی كه می‌خواستم از منزل حركت كنم، دخترم این را به من داد كه اینجا بفروشم و با پول آن فیروزه بخرم و من اصلاً فراموش كرده بودم. از این جریان معتقد شدم كه آن‌حضرت امام است. آن جامه را به غلام دادم و گفتم: به آقا بگو: هدیه است، پول نمی‌خواهم. رفت و برگشت و گفت: آقا فرمود: این ‌كه مال تو نیست تا بتوانی آن را هدیه كنی! مال دخترت بوده وبه تو داده تا بفروشی و با پول آن فیروزه بخری. این پول را بگیر و فیروزه بخر. معتقد شدم كه او حق است و از عقیده‌ی باطلم برگشتم. فردا صبح تصمیم گرفتم چند مسأله‌ی مشكل بنویسم و از آن‌حضرت بپرسم. چون ما عادت داشتیم، از امام كاظم(ع) نیز می‌پرسیدیم.
مسائل چندی نوشتم و به ‌صورت طوماری در آستینم گذاشتم و درِ خانه‌ی حضرت آمدم. دیدم ازدحام جمعیت است و مردم در رفت و آمدند. من هم در گوشه‌ای نشستم ولی مطمئن شدم كه نوبت به من نخواهد رسید؛ در همین حال دیدم خادمی آمد و گفت: علی بن حسن وشّاء كیست و كجاست؟ من برخاستم و گفتم : منم. جلو آمد و طوماری به من داد و گفت: این جواب مسائل شماست. من غرق در حیرت شدم كه هنوز من مسائل را نداده‌ام، چگونه جواب آمده است.
طومار را گرفتم و رفتم در گوشه‌ای نشستم و باز كردم و خواندم. دیدم تمام مسائل مرا یك به یك جواب داده‌اند. گفتم: خدایا! تو شاهد باش و پیامبرت شاهد باشد كه من شهادت به حجّیت و امامت حضرت علی بن موسی الرّضا(ع) می‌دهم و او را امام زمان خود می‌دانم. بعد خدمتش رسیدم و ضمن صحبت به من فرمود: حسن بن علی وشّاء همین ساعت علی بن ابی حمزه‌ی بطائنی از دنیا رفت. او را بردند و دفن كردند و دو ملك برای سؤال از او آمدند. گفتند: (مَن رَبُّكَ)؛ جواب داد: «اَللهُ رَبّی»؛ پرسیدند: «مَنْ نَبیكَ»؛ گفت: «مُحَمَّدَ نَبیی»؛ گفتند: «مَنْ اِمامُكَ»؛ گفت: «علی بنِ اَبیطالِبْ اِمامی»؛ یكی یكی امامان را گفت تا رسید به امام كاظم(ع). گفتند: امام بعد از او كیست؟ زبانش به لكنت افتاد و جوابی نداد! با حربه‌های آتشین بر سرش كوبیدند و قبرش مملو از آتش شد و تا روز قیامت در آتش است. حسن بن علی وشّاء می‌گوید: من این را یادداشت كردم بعد از چند روز از كوفه خبر آمد و معلوم شد همان روزی كه امام فرموده بود. او مرده و دفنش كرده‌اند.[4]


احاطه‌ی علمی امام رضا(ع)


شیخ مفید(رض) نقل كرده كه مردی از طایفه‌ی بنی‌غفار گفته است كه یكی از ارادتمندان به امام رضا(ع) مبلغی از من طلبكار بود. من پول نداشتم و او اصرار در طلب داشت، به فكر افتادم كه خدمت امام رضا(ع) بروم و از آن حضرت تقاضا كنم كه از مرد طلبكار برای من مدّتی مهلت بگیرد. درِ خانه‌ی امام كه رسیدم، دیدم امام(ع) سوار بر مركب از خانه بیرون آمده و قصد رفتن به جایی دارد، خجالت كشیدم كه سر راه از امام چیزی تقاضا كنم. همچنان ایستادم، امام(ع) موقع عبور از مقابل من نگاهی به من كرد، از همین نگاه امام استفاده كردم و پس از سلام عرض كردم: مولای من، فلان كس كه از ارادتمندان شماست، از من طلبی دارد و مُصرّ بر مطالبه است و من فعلاً دستم تهی است، تقاضامندم از او برای من مدّتی مهلت بگیرید. امام(ع) فرمود: داخل منزل من برو و بنشین تا من برگردم.
ماه رمضان بود و من نماز مغرب را همانجا خواندم، بعد از نماز دیدم آن حضرت در حالی كه جمعیتی همراهش بودند و سؤالاتی داشتند تشریف فرما شدند. آنها رفتند و من ماندم. به من فرمود: افطار نكرده‌ای؟ گفتم: خیر، دستور داد افطاری آوردند و بعد فرمود: آن بالش را بلند كن، زیر آن هر چه هست بردار. بالش را بلند كردم، دیدم كیسه‌ای است كه داخل آن چند دینار طلاست! فرمود: چون شب و دیر وقت است غلامان من همراه تو می‌آیند تا تو را به منزلت برسانند. با آنها به منزلم رفتم و آنها برگشتند. من داخل منزل رفته و دینارها را شمردم، چهل و هشت دینار بود. طلب آن مرد از من بیست و هشت دینار بود. در میان دینارها یكی درخشندگی خاصّی داشت، آن را برداشتم و دیدم با خطّی روشن نوشته شده طلب آن مرد از تو بیست و هشت دینار است، بقیه را به مصارف دیگر زندگی‌ات برسان و حال آن كه اصلاً من از مقدار طلب آن مرد چیزی به امام نگفته بودم!![5]


خودآزمایی


1- معصومیت امام(ع) به چه معناست؟
2- امام(ع)، علاوه بر دارا بودن مقام عصمت و مصونیت از خطا، دارای کدام مقام است؟
3- به چه دلایلی حسن بن علی وشّاء به حجّیت و امامت حضرت علی بن موسی الرّضا(ع) شهادت داد؟
 

پی‌نوشت‌ها

 
[1]ـ سوره‌ی علق، آیه‌ی14.
[2]ـ سوره‌ی حدید، آیه‌ی4.
[3]ـ مستدرك الوسائل، جلد12، صفحه‌ی172.
[4]ـ بحارالانوار، جلد 49، صفحه‌ی 69.
[5]ـ بحارالانوار، جلد49، صفحه‌ی97.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: