کد مطلب: ۵۰۱۰
تعداد بازدید: ۳۶۶
تاریخ انتشار : ۱۰ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۲:۱۰
بعثت؛ مشکات ایمان و عزت | ۱۴
مجلس وداع با امّت به پایان رسید و رسول اکرم(ص) به منزل آمد و بستری شد و دیگر از بستر برنخاست. در ساعت آخر عمرش فرمود: همه از اطاق بیرون بروند. اصحاب و همسرانش همه از اتاق خارج شدند. فرمود: تنها فاطمه و علی و فرزندانشان بیایند.
بخش هفتم؛ آخرین سفارش‌ها


آخرین سفارش‌های نبیّ مکرّم(ص)


رسول گرامی خدا(ص) پس از بازگشت از حجّة‌الوداع بیمار شد و در بستر بیماری افتاد. در روزهای آخر گاه بیهوش می‌شد و گاهی به هوش می‌آمد. در این میان صدای گریه‌ای به گوشش رسید و جهت آن را پرسید. گفتند: مردم از مهاجرین و انصار و مرد و زن در مسجد جمع شده‌اند و به خاطر نگرانی از حال شما می‌گریند. فرمود: بلندم کنید و به مسجد ببرید تا من آنها را ببینم و آنها هم مرا ببینند. امیرالمؤمنین(ع) از یک طرف و فَضْل ‌اِبن ‌عبّاس از طرف دیگر بلندش کردند. توانایی ایستادن روی پا نداشت؛ تکیه به امیرالمؤمنین(ع) و فَضْل‌بن ‌عباس داد و پاها به زمین کشیده می‌شد. در حالی که شَمَدی[1] بر خود پیچیده و دستمالی به سر بسته بود وارد مسجد شد تا مردم آن حضرت را به این حال دیدند صدای ضجّه و ناله از مرد و زن برخاست. کمکش کردند تا روی پلّه‌ی منبر نشست و پس از حمد و ثنای خدا فرمود: می‌بینم برای رفتن من نگرانید. در دنیا چه کسی مانده است تا من بمانم؟ پس از سخنانی فرمود:
«یا اَیُّهَا النّاسُ اِنّی فَرَطُکُمْ».
ای مردم! من برای شما فَرَط[2] [پیشرو] هستم.
«وَ اَنْتُمْ وارِدُونَ عَلَیَّ الْحَوْض».
شما بعد از من می‌آیید و کنار حوض [کوثر] بر من وارد می‌شوید.
«اَلا وَ اِنّی سائِلُکُمْ عَنِ الْثَّقَلَیْن فَانْظُرُوا کَیْفَ تَخْلُفُونِی فیهِما».
توجّه کنید! من درباره‌ی ثقلین [دو یادگاری که از خود باقی گذاشته‌ام] شما را مورد پرسش قرار خواهم داد که حقّ مرا درباره‌ی آن دو چگونه رعایت کرده‌اید؟
«اَلا وَ اِنّی قَدْ تَرَکْتُهُما فیکُمْ کِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتِی اَهْلَ بَیْتِی فَلا تَسْبِقُوهُم فَتَفَرَّقُوا وَ لا تَقْصُرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِکُوا وَ لا تُعَلِّمُوهُمْ فَاِنَّهُمْ اَعْلَمُ مِنْکُمْ».
آگاه باشید! من این دو را در میان شما باقی گذاشتم؛ کتاب خدا و عترت و اهل بیت خودم، از آنها جلو نیفتید که بی‌رهبر می‌مانید و پراکنده می‌شوید. از آنها هم عقب نمانید که راه را گُم می‌کنید و هلاک می‌گردید. به آنها چیزی یاد ندهید که آنها داناتر از شما هستند.
«اَیُّهَا النّاسُ لا اَلْفَینَّکُمْ بَعدِی تَرجِعُونَ کُفّارَاً یَضْرِبُ بَعْضُکُم رِقابَ بَعْضٍ».
ای مردم! پس از من به حال کفر برنگردید که به جان هم بیفتید و گردن یکدیگر را بزنید.
«اَلا وَ اِنَّ عَلِیَّ بْنَ اَبیطالِبٍ اَخِی وَ وَصِّیی یُقاتِلُ بَعْدِی عَلَی تَأوِیلِ الْقُرآنِ کَما قاتَلْتُ عَلی تَنْزِیلِه».[3]
آگاه باشید! علیّ‌بن‌ابیطالب برادر من و وصیّ من است! او بعد از من، روی تأویل قرآن خواهد جنگید آنگونه که من روی تنزیل آن جنگیدم.
پیامبر اکرم با کافران جنگید تا اثبات کند که این قرآن از جانب خدا بر من نازل شده است امّا علیّ‌بن‌ابیطالب با یاغیان از مسلمانان جنگید تا اثبات کند که آیات مربوط به ولایت از قرآن درباره‌ی من نازل شده است.
در پایان سخنانش از باب موعظه فرمود:
«مَعاشِرَ النّاس لَیْسَ بَیْنَ اللهِ وَ بَیْنَ اَحَدٍ شَیْءٌ یُعطِیهِ بِهِ خَیْراً اَوْ یَصْرِفُ عَنْهُ بِهِ شَرّاً اِلاّ الْعَمَل».
ای گروه‌های مردم! بدانید تنها چیزی که بین خدا و انسان وسیله‌ی جلب خیر و دفع شرّ می‌شود عمل به دین خداست.
«اَیُّهَا النّاسُ لا یَدَّعِی مُدَّعٍ وَ لا یَتَمَنَّی مُتَمَنٍّ وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیَّاً لایُنْجِی اِلاّ عَمَلٌ مَعَ رَحْمَةٍ».
ای مردم! هیچ ادّعا‌کننده‌ای ادّعا نکند و هیچ آرزوکننده‌ای آرزو نکند [ادّعا و آرزوی بی‌اساس ثمربخش نمی‌باشد] قسم به کسی که مرا به حق، مبعوث به نبوّت کرده است چیزی جز عمل توأم با رحمت، نجات‌بخش انسان نخواهد بود.
آنگاه برای تأکید این حقیقت فرمود:
«وَ لَوْ عَصَیْتُ لَهَوَیْتُ».
من هم اگر نافرمانی کنم سقوط می‌کنم!
آن حضرت مجدّداً برای تأکید و تثبیت سخن، خدا را شاهد گرفت و فرمود:
«اَللّهُمَّ هَلْ بَلَّغْتُ».[4]
خدایا شاهد باش که من [پیام تو را به مردم] رساندم.
آنگاه رسول اکرم(ص) برای نشان‌دادن بزرگی گناه تضییع حقّ النّاس و سنگینی کیفر آن در روز جزا فرمود:
«اِنَّ رَبِّی عَزَّوَجَلَّ حَکَمَ وَ اَقْسَمَ اَنْ لا یَجُوزَهُ ظُلْمُ ظالِمٍ فَنا شَدْتُکُمْ بِالله اَیُّ رَجُلٍ مِنْکُم کانَتْ لَهُ قِبَلَ مُحَمَّدٍ مَظْلَمَةٌ اِلاّ قامَ فَلْیَقْتَصَّ مِنْهُ فَالْقِصاصُ فِی دارِ الدُّنْیا اَحَبُّ اِلَیَّ مِنَ الْقِصاصِ فی دارِ الآخِرَةِ عَلَی رُؤُس الْمَلائِکَةِ وَ الاَنْبِیاءِ».
خدای من، حُکم کرده و قسم یاد کرده که ظلم ظالمی را بی‌مجازات نگذارد. اینک من شما را به خدا قسم می‌دهم که هر کدام از شما حقّ ادانشده‌ای بر ذمّه‌ی محمّد [اعمّ از حقّ مالی یا بدنی] دارد هم‌اکنون برخیزد و از او قصاص کند؛ چرا که قصاص در دنیا نزد من محبوب‌تر از قصاص در آخرت در حضور فرشتگان و پیامبران است.


ماجرای عبرت‌آموز قصاص


این را که فرمود ناگهان مردی به نام سوادة‌بن ‌قیس از دورترین نقاط مسجد برخاست و گفت: یا رسول الله! اینک که ما را قسم دادید عرض می‌کنم: من یک حقّ بدنی بر شما دارم؛ می‌خواهم قصاص کنم! مردم از شنیدن این حرف با تعجّب و حیرت توأم با خشم و غضب به آن نقطه‌ی از مسجد چشم دوختند و گردن کشیدند که این کیست و این چه حرف جسارت‌آمیزی است؟
رسول خدا(ص) فرمود: آن حق کدام است؟ گفت: روزی که شما از طائف می‌آمدید و سوار بر ناقه بودید و عصای مَمشوق[5] در دست داشتید، عصا را بلند کردید که به مرکب بزنید، به سینه‌ی من خورد؛ الان می‌خواهم قصاص کنم.
رسول اکرم(ص) صدا زد: بلال برو از فاطمه آن عصا را بگیر و بیاور. بلال گریه‌کنان از مسجد برخاست و درِ خانه‌ی فاطمه(س) رفت و عصا را خواست. فاطمه(س) گفت: پدرم الان چه نیازی به عصای سفری خود دارد؟ بلال گفت: مگر شما خبر ندارید پدرتان دارد با مردم وداع می‌کند و از آنها خواسته است که اگر کسی حقّی بر او دارد برخیزد و قصاص کند. فاطمه(س) ناله‌کنان عصا را به بلال داد. رسول اکرم(ص) عصا را گرفت و فرمود: کجایی ای مرد محترم بیا و قصاص کن. سواده از جای خود حرکت کرد و جلو آمد و گفت: یا رسول الله! آن روز که چوبدستی شما به سینه‌ام خورد سینه‌ی من برهنه بود. سینه‌تان را برهنه کنید!
حال، مردم متحیّرانه نگاه می‌کنند که این مرد چه می‌خواهد بکند!! رسول اکرم(ص) سینه‌اش را برهنه کرد. مرد گفت: اجازه می‌دهی یا رسول الله که من لبهایم را روی سینه‌ات بگذارم و آن را ببوسم! رسول اکرم(ص) اجازه داد. مرد که تمام همّش بر این بود تماسّی با بدن پیامبر اکرم(ص) داشته باشد از این طریق وارد شد و لب‌های خود را روی سینه‌ی نورانی پیامبر اکرم(ص) گذاشت و گفت: خدایا! من از آتش جهنّم به سینه‌ی پیامبرت پناه آورده‌ام. رسول خدا(ص) فرمود: ای سواده! عفوم می‌کنی یا قصاص؟! گفت: ای مولا و ای آقای من! من به هدفم رسیدم و سینه‌ات را بوسیدم. فرمود:
«اَللّهُمَّ اعْفُ عَنْ سَوادَةِ بْنِ قَیْس کَما عَفَی عَنْ نَبِیِّکَ مُحَمَّدٍ».[6]
خدایا! سوادةبن ‌قیس را عفو کن همان طور که او پیامبر تو محمّد را عفو کرد.


وصایای پیامبر اکرم(ص) به امام علی(ع)


مجلس وداع با امّت به پایان رسید و رسول اکرم(ص) به منزل آمد و بستری شد و دیگر از بستر برنخاست. در ساعت آخر عمرش فرمود: همه از اطاق بیرون بروند. اصحاب و همسرانش همه از اتاق خارج شدند. فرمود: تنها فاطمه و علی و فرزندانشان بیایند. آمدند و کنار بسترش نشستند. در آن حال دست فاطمه(س) را گرفت و روی سینه‌اش گذاشت. با دست دیگرش دست علی(ع) را گرفت و روی سینه‌اش گذاشت. خواست حرف بزند، گریه مجالش نداد و لحظاتی سکوت کرد. عزیزانش سخت گریستند. پس از اینکه اندکی آرام شد، دست فاطمه را گرفت و در دست علی گذاشت و فرمود: علی! این امانت خدا و رسول خداست که به دستت می‌سپارم. حسن و حسین(ع) آمدند و خودشان را روی سینه‌ی جدّ محبوبشان انداختند. امیرالمؤمنین(ع) خواست آنها را از روی سینه‌ی پیامبر(ص) که در حال احتضار بود بردارد (سینه‌ی محتضر باید سبک باشد). فرمود: نه، علی جان! بگذار روی سینه‌ام باشند تا آنها مرا ببویند و ببوسند و من آنها را ببویم و ببوسم.[7]
ما عرض می‌کنیم: یا رسول الله! پس از تو با عزیزانت چه کردند؟! علی را دست ‌بسته به مسجد بردند!! پهلوی فاطمه‌ات را شکستند!! جنازه‌ی حسنت را تیرباران کردند!! امّا حسین عزیزت وقتی خواهرش کنار قتلگاه آمد وضعی دید که دست‌ها را روی سر گذاشت و ناله‌کنان صدا زد:
«اَما فیکُمْ مُسْلِم».
ای مردم! میان شما یک مسلمان نیست [که به داد دلم برسد]؟!
اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم وَ اجعَلنَا مِن مُحِبِّیهِم وَ اجعَل خَاتمة اَمرِنا خَیراً.
پایان


خودآزمایی


1- آخرین سفارش‌های نبیّ مکرّم(ص) را بیان کنید.
2- رسول اکرم(ص) برای نشان‌دادن بزرگی گناه تضییع حقّ النّاس و سنگینی کیفر آن در روز جزا چه فرمودند؟
3- وصایای پیامبر اکرم(ص) به امام علی(ع) چه بود؟
 

پی‌نوشت‌ها

 
[1]ـ پارچه‌ای شبیه عبا.
[2]ـ به کسی می‌گویند که پیش از کاروان می‌رود تا جایی مناسب برای کاروانیان پیدا کند.
[3]ـ بحارالانوار، جلد ٢٢، صفحه‌ی ٤٦٥.
[4]ـ بحارالانوار، جلد ٢٢، صفحه‌ی ٤٦٧.
[5]ـ نام عصای سفری پیامبر اکرم(ص).
[6]ـ بحارالانوار، جلد ٢٢، صفحه‌ی ٥٠٨.
[7]ـ همان، صفحه‌ی ٤٨٤، شماره ٣١ و صفحه‌ی ٥١٠، ذیل شماره‌ی ٩.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: