خواندن و نوشتن به خودی خود کمال نیست
اوّلاً خواندن و نوشتن به خودی خود کمالی نیست. آنچه کمال است، علم است. سواد خواندن و نوشتن مقدّمهی علم است و در واقع مفتاحالعلوم* و کلید گنجینههای دانشهاست؛ و بسیار روشن است که اگر کسی بخواهد به علوم و دانشهای عالمان و دانشمندان دست پیدا کند، چارهای جز این ندارد که سواد خواندن و نوشتن بیاموزد تا با خواندن کتابها علومی فراگیرد و با نوشتن و یادداشت کردن دانستههایش به هنگام فراموشی به آنها مراجعه کند.
ما هم که اکنون مطالبی میگوییم اینها محصول پنجاه شصت سال مطالعهی کتابهای دیگران و مراجعه به یادداشتهای خودمان است و لذا سواد خواندن و نوشتن برای ما لازم است، چون مقدّمهی نیل به کمال است. آدم بیسواد از همهی علوم بیخبر و فاقد ارزش است امّا پیامبر اکرم(ص) که با وحی الهی عالم به تمام علوم است، طبعاً نیازی به خواندن نوشتههای دیگران نداشته و چون طبق وعدهی خدا مصونیّت از نسیان و فراموشی یافته و خدا فرموده است:
«سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسَی»؛[1]
«ما آنگونه بر تو قرائت میکنیم [و از علوم آگاهت میسازیم] که هرگز نسیان و فراموشی به سراغت نیاید».
بنابراین آن حضرت نیازی به نوشتن و یادداشت کردن ندارد. آن کس که تمام گنجینههای جواهرات در اختیار اوست و هیچ دری به روی او بسته نیست، احتیاج به کلید ندارد؛ دنبال کلید گشتن برای او کاری لغو است و نامعقول. دنبال خواندن و نوشتن رفتن نیز برای رسول الله الاعظم(ص) که تکیه بر مسند «اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْیٌ یُوحَی» زده است کاری لغو است و بیثمر.
پس اوّلاً سواد خواندن و نوشتن به خودی خود کمال نیست بلکه مقدّمهی کمال است و لذا آن کس که خودش واجد کمال است، طبعاً نیازی به مقدّمه نخواهد داشت تا بگوییم چگونه ممکن است رسول الله الاعظم(ص) که واجد تمام کمالات است، فاقد این کمال باشد؟ اصلاً داشتن سواد خواندن و نوشتن در مورد آن حضرت کمال نیست تا نداشتن آن نقصی به حساب آید!
ثانیاً فرض میکنیم سواد خواندن و نوشتن با قطع نظر از اینکه مقدّمهی علم است، خودش برای همه کس حتّی برای پیامبر اکرم(ص) کمال باشد. اینک میگوییم خداوند حکیم که عطا کنندهی تمام کمالات است این کمال را به رسول مکرّمش عطا نکرده است تا زمینهی ارتیاب برای مبطلان فراهم نگردد و آن حضرت را متهّم به مطالعهی کتابهای پیشینیان و رونویسی از آنها نکنند.
آری، این کمال اَدْنی* را بهمنظور حفظ کمال اعلا و رعایت مصلحت اَقوی که مصون نگه داشتن قرآن از شکّ و ارتیاب مبطلان بوده به رسول اکرمش(ص) نداده و آن حضرت را ناتوان در خواندن و نوشتن آفریده است تا امّی بودنش برای همه کس محرز گردد و وحی محض بودن قرآن مجید ثابت شود.
پاسخ به استبعاد برخی از بزرگان
از این رو پی میبریم استبعادی* که بعضی از بزرگان در این باب فرمودهاند بجا نیست. گفتهاند:
«وَ کَیْفَ لا یَعْلَمُ مَنْ کانَ عالِماً بِعُلُومِ الاَوَّلینَ وَ الاخرِینَ اَنَّ هذِهِ النُّقُوشَ مَوْضُوعةٌ لِهذِهِ الْحُرُوفِ وَ مَنْ کانَ یَقْدِرُ بِاقْدارِ اللهِ تَعالی لَهُ عَلی شَقِّ الْقَمَرِ بَلْ وَ اَکْبَرِ مِنْهُ کَیْفَ لا یَقْدِرُ عَلی نَقْشِ الْحُرُوفِ وَ الْکَلِماتِ عَلَی الصَّفائِحِ وَ الْاَلْواحِ»؛[2]
چگونه ممکن است باور کرد کسی که عالم به تمام علوم اوّلین و آخرین است نداند این خطوط به معنای این حروف است؟ مثلاً نداند این خطّ عمودی «ا» به معنای «الف» است و این خطّ افقی «ب» به معنای «با» و این خطّ منحنی «د» به معنای «دال» است و کسی که میتواند با اشارهی انگشت خود کرهی ماه را در آسمان دو نیمه کند و شَقّالقمر کند، چگونه نمیتواند حروف [ا ـ ب ـ د ـ و ...] را روی صفحهی کاغذ یا لوحی نقش کند؟
در جواب عرض میکنیم آری، همان قدرت قهّار خداوندی که به رسول مکرّمش قدرت شقّالقمر داده و به او توانایی داده که با اشارهی انگشتش کرهی ماه را دو نیمه کند، توانایی نوشتن حروف ا ـ ب ـ و ـ د را روی یک صفحهی کاغذ به او نداده است و همین خود، اعجاز و خرق عادت است و شاهد روشنی است بر اینکه پیامبر از خود چیزی ندارد.
در تمام جزئیّات از حرکات و سکناتش مقهور ارادهی خالق خویش است. آن خدایی که به رسول گرامیش چنان احاطهی علمی داده که با نگاه کردن به چهرهی هر کسی افکار و اندیشههای درونش را میخواند و از وقایع گذشته و آیندهی زندگیش خبر میدهد، در عین حال همان خدا او را از خواندن یک صفحهی نوشته مشتمل بر حروف ا ـ ب ـ د ـ و ...، ناتوان ساخته است تا امّی بودنش بر همه کس ثابت گردد و از امّی بودنش وحی بودن قرآن ثابت شود و به وسیلهی قرآن سعادت ابدی عالم انسان تأمین شود.
امّی بودن رسول اکرم(ص) شرف و کمال بزرگی برای آن حضرت است
آری، سعادت ابدی انسان در گرو افتادن وی به دامن وحی آسمانی قرآن است و اثبات وحی بودن قرآن نیز در گرو امّی بودن آورندهی قرآن است؛ از این رو نتیجه میگیریم که امّی بودن پیامبر خاتم(ص) سبب سعادت ابدی انسان و توانایی آن حضرت بر خواندن و نوشتن سبب هلاکت ابدی انسان است، و لذا میبینیم که خداوند حکیم امّی بودن رسول اعظمش(ص) را همدوش با رسالت و نبوّت آن حضرت قرار داده و فرموده است:
«الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الاُمِّیَّ...»؛
«کسانی که از رسول نبیّ امّی پیروی میکنند...».
پس باورمان شد که امّی بودن برای ما افراد بشر عادی نقص و عیب است و نقص و عیب بزرگی هم هست؛ لیکن همان امّی بودن برای شخص پیامبر خاتم(ص) که کارش تأمین حیات ابدی و سعادت سرمدی عالم انسان است، شرف و کمال است و شرف و کمال بزرگی هم هست.
این جمله هم از ابن خلدون دانشمند بزرگ معروف است؛ او میگوید:
«وَ قَدْ کانَ(ص) اُمِّیَّاً وَ کانَ ذلِکَ کَمالاً فِی حَقِّهِ وَ بِالنِّسْبَةِ اِلَی مَقامِهِ الشَّریف... وَ لَیْسَتِ الاُمِّیَّةُ کَمالاً فِی حَقِّنا نَحْنُ اِذْ هُوَ مُنْقَطِعٌ اِلَی رَبِّهِ»؛
پیامبر اکرم(ص) امّی بود و این خصیصه برای او و نسبت به مقام شریفش کمال است، امّا امّی بودن برای ما کمال نیست بلکه نقص فاحش است و بر اساس همین حکمت است که خداوند حکیم قریحهی شاعری هم به رسول مکرّمش(ص) نداده و صریحاً فرموده است:
«وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ...»؛[3]
«ما به او شعر تعلیم نکردهایم و شایستهی او هم نیست که شاعر باشد...».
البتّه کسی که کتاب حکمت آورده و میخواهد از مجرای کلام خود بشر را با واقعیّت محض عالم کَون آشنا سازد، باید قلب مقدّس و فکر مطهّرش از نقیصهی نیروی تخیّل که ابزار لاینفکّ شاعر است منزّه باشد و دستگاه خیالبافی و نیروی تزیین مفاهیم با تخیّلات کذبآمیز و قدرت شعرسازی ـ که اوج کمالش در دروغپردازی است و به قول نظامی اکذب* آن احسن آن است یعنی دروغترین آن، نیکوترین آن است! ـ اساساً در وجود اقدس رسول الله که «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقّ» است از طرف خالقش قرار داده نشده باشد. در این صورت است که هم روح مقدّس آن پیامآور آسمانی از آلودگی به تخیّل در امان میماند و هم مردم وقتی دانستند که آن جناب اصلاً قریحهی شاعری ندارد، با آرامش خاطر به گفتار سراسر حکمتش میگرایند و جز حقیقت محض و واقعیّت صِرف، مَحْمِلی برای کلامش نمییابند و مطمئن میشوند که:
«...إنْ هُوَ إلاّ ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ»؛[4]
«...سخن او، همه ذکر حقایق و قرآنی روشن است».
همهی کمالات، به استثنای سه خصیصه برای رسول اکرم(ص)
حاصل اینکه، خداوند حکیم تمام کمالات علمی و عملی را به رسول مکرّمش(ص) عنایت فرموده است به استثنای سه خصیصه: توانایی خواندن خطّ و نوشتن خطّ و سرودن شعر. در واقع، برای پاک نگه داشتن دامن قرآن از اتّهام به اینکه وحی آسمانی نیست بلکه برگرفته از کتابهای پیشینیان و حاصل استنساخ و رونویسی کردن از آنهاست، و همچنین برای منزّه ساختن آن از تخیّلات شاعرانه، خداوند نه توانایی خواندن و نوشتن به رسول گرامیش(ص) داده و نه توانایی شعر گفتن. لذا میتوان گفت که گاهی ندانستن و آگاه نبودن از یک حقیقت سبب وصول انسان به کمال اعلایی میشود.
مقام شامخ مولا علی(ع)
در شبی که مشرکین مکّه برای کشتن پیامبر اکرم(ص) چهل نفر ـ به اصطلاح امروز تروریست ـ از قبایل عرب برگزیدند تا خانهی پیامبر(ص) را محاصره کنند و نصف شب به داخل خانه بریزند و آن حضرت را قطعهقطعه کنند، رسول اکرم(ص) از جانب خدا مأمور شد آن شب امیرالمؤمنین(ع) را در بستر خود بخواباند و خودش از مکّه به مدینه هجرت کند. حال ما میپرسیم: آیا امیرالمؤمنین(ع) آن شب که چهل شمشیر آماده برای فرود آمدن بر آن بستر بود، میدانست که کشته نخواهد شد یا نمیدانست؟ اگر میدانست، پس خوابیدن در بستر پیامبر آن شب برای او افتخاری به حساب نمیآمد و جانبازی و فداکاری نامیده نمیشد. ما هم اگر بودیم و میدانستیم کشته نمیشویم، میخوابیدیم؛ ولی شرف و کمال علی(ع) آن شب در همین بود که نمیدانست عاقبت کار این بستر که در معرض فرود آمدن شمشیرهایی آخته و عریان است چه خواهد شد؛ بلکه بر حسب جریان عادی اطمینان به کشته شدن داشت، و لذا وقتی رسول خدا(ص) فرمود: علی، تو باید در بستر من بخوابی و من بروم، او با چهرهی شاداب به رسول اکرم(ص) عرض نمود:
«رُوحِی لِرُوحِکَ الْفِداء نَفْسِی لِنَفْسِکَ الْوِقاء»؛
«روحم فدای روح تو و جانم سپر بلای جان تو».
و با خوابیدن در آن بستر، خود را با لب خندان به آغوش مرگ انداخت و زبان حالش این بود:
مرگ اگر مرگ است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
و لذا این شد فداکاری و جانبازی در راه حقّ که خدا در آسمانها و میان فرشتگان به این کار علی(ع) مباهات کرد و آیه در شأنش نازل شد که:
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ...»؛[5]
«در میان مردم کسی هست که جان خود را با رضا و خشنودی خدا مبادله میکند...».
این کمال و شرف برای امیرالمؤمنین(ع) از آنجا حاصل شد که علم به پایان کار آن شبش نداشت.
آری، کمالات اولیای خدا ذاتی نیست بلکه موقوف به اذن و اعطای خداوند است. اگر خدا از روی مصلحتی پرده مقابل چشم قلبشان بیفکند، از چیزی آگاه نمیشوند و اگر پرده را بردارد، از همه چیز آگاه میگردند.
گهی بر طارم اعلا نشینند
گهی هم پشت پای خود نبینند
خودآزمایی
1- چرا خداوند حکیم کمال اَدْنی(خواندن و نوشتن) را به پیامبر(ص) عطا نکرده است؟
2- چگونه ممکن است باور کرد کسی(رسولالله(ص)) که عالم به تمام علوم اوّلین و آخرین است نداند این خطوط به معنای این حروف است؟ پاسخ را شرح دهید.
3- خداوند حکیم کدام خصیصهها را به رسول مکرّمش(ص) عنایت نفرموده است؟
4- شرف و کمال علی(ع) در شب لیلهالمبیت برای چه بود؟
پینوشتها
[1]ـ سورهی اعلی، آیهی ۶.
*ادنی: پایین مرتبه.
*استبعاد: بعید دانستن.
[2]ـ بحارالانوار، جلد ١٦، صفحهی ١٣٤.
[3]ـ سورهی یس، آیهی ۶۹.
*اکذب: دروغتر.
[4]ـ سورهی یس، آیهی ۶۹.
[5]ـ سورهی بقره، آیهی ۲۰۷.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی