فصل نهم؛ امام سجّاد(ع)| ۴
تاکتیک آغاز دورهی سوّم حرکت ائمه
تاآنجاییکه من در زندگی امام سجّاد(ع) نگاه کردهام و یادم هست، نشانی از یک تعرضِ صریح و قاطع از قبیل آنچه که در زندگی بعضی از ائمهی دیگر، مثل امام صادق(ع) در دوران بنیامیه یا امام موسیبنجعفر(ع) هست، در زندگی امام سجّاد(ع) مشاهده نمیکنیم. علتش هم آشکار است، زیرا اگر در آغاز حرکت ائمه در دورهی سوم از دورانهای چهارگانهی امامت، که از آغاز زندگی امام سجّاد(ع) شروع میشود، دست به چنین حرکت تعرضآمیزی میزدند مطمئناً کاروان پُرمسئولیت و خطیر اهلبیت(ع) به آنجایی که میخواستند نمیرسید. هنوز باغستان اهلبیت(ع) که با باغبانی ماهرانهی امام سجّاد(ع) آبیاری و تربیت میشد، آن استحکام کافی را بهدست نیاورده بود نهالهای نورسی در این باغستان بودند که تابِ تحمل توفانهای سخت را نداشتند. همانطورکه در اوایل این بحث اشاره کردم، در پیرامون امام سجّاد(ع) عدهی بسیار کمی از علاقهمندان و شیعیان و مؤمنان به اهلبیت(ع) بودند، و در آن دوران ممکن نبود که این عدهی قلیل را ـ که مهمترین بار مسئولیت ادارهی تشکیلات تشیّع را بر دوش داشتند ـ دَمِ چَک دشمن داد و اینها را به نابودی تهدید کرد.
اگر بخواهیم تشبیه کنیم، بایستی این دوران امام سجّاد(ع) را تشبیه کنیم به دوران آغازین دعوت پیامبر(ص) در مکه. یعنی آن چند سالِ اول که حتی دعوت، علنی هم نبود. شاید بشود دوران امام باقر(ع) را به دوران دوم مکه ـ دوران علنی شدن دعوت ـ تشبیه کرد و دورانهای پس از آن را به دورانهای بعدی دعوت. ازاینرو تعرض، صحیح انجام نمیگرفت.
مطمئناً اگر آن برخوردهای تندی که ما در برخی از کلمات امام صادق و امام کاظم و امام هشتم(ع) ملاحظه میکنیم، از امام سجّاد(ع) سر میزد، عبدالملک مروان که در اوج قدرت خود بود، بهآسانی میتوانست بساط تعلیمات اهلبیت(ع) را برچیند و مجدداً کار از سر شروع شود و این عملِ عاقلانه و توأم با جزمی[1] نبود. لکن بااینحال، در لابهلای کلمات امام سجّاد(ع) که احتمالاً مربوط به اواخر زندگی و دوران طولانی امامت این بزرگوار هم میباشد، اشارهها یا جلوههایی از تعرض با دستگاه خلافت مشاهده میشود.[2]
این جلوههای تعرضآمیز در چند شکل بود. یک شکل از آنها همان است که در نامهی امام سجّاد(ع) به محمدبنشهاب زهری ملاحظه میکنید، یک شکل در بیان موضع و پایگاه خلفای اموی است، در پوشش تعلیمات معمولی و عادی دینی. حدیثی است از امام صادق(ع) که میفرماید:
«اِنَّ بَنیاُمَیةَ اَطلَقوا لِلنّاسِ تَعلیمَ الایمانِ وَ لَم یطلِقوا تَعلیمَ الشِّركِ لِکَی اِذا حَمَلوهُم عَلَیهِ لَم یعرِفُوهُ»[3]
بنیامیه برای مردم راهِ فراگرفتنِ ایمان را باز گذاشتند اما راه فراگرفتن شرک را بستند. بدین خاطر که اگر مردم را به شرک کشاندند، مردم شرک را نشناسند. یعنی بنیامیه اجازه میدادند که علما و اهل دین، و از جمله ائمه علیهمالسلام راجعبه نماز و حج و زکات و روزه و عبادات و... و همچنین راجع به توحید و نبوت، سخن بگویند و احکام الهی را در اینگونه موارد بیان کنند. ولی راه را باز نمیگذاشتند که راجع به مفهومِ شرک و مصادیق و جلوههای آن در جامعه بحثی کنند و مردم را بیاموزند، زیرا اگر این معارفِ مربوط به شرک را به مردم میآموختند، آنان فوراً میفهمیدند که مشرکند، میفهمیدند آن چیزی که بنیامیه آنها را دارند بهسوی آن سوق میدهند، شرک است. فوراً میشناختند که عبدالملک و دیگر خلفای بنیامیه طواغیتی هستند که در برابر خدا قد عَلَم کردهاند و کسی که از آنها اطاعت کند، در حقیقت به شرک روی آورده است. به این جهت بود که اجازه نمیدادند مردم، معارف مربوط به شرک را فرا گیرند. ما در اسلام وقتی دربارهی توحید بحث میکنیم، بخشِ مهمی از مباحثمان مربوط به شناسایی شرک و مشرک است. بت چیست و چه کسی بتپرست است؟
مرحوم علامهی مجلسی(ره) در بحارالانوار، جلد ۴۸، صفحهی ۹۶ـ۹۷ بیان جالبی دارد. میفرماید:
«اِنَّ آیاتِ الشِّركِ ظاهِرُها فِی الاَصنامِ الظّاهِرَةِ وَ باطِنُها فی خُلَفاءِ الجَورِ الَّذینَ اَشرَكوا مَعَ أئِمَّةِ الحَقِّ وَ نَصَبوا مَكانَهُم»[4]
یعنی آیات شرک در قرآن، ظاهرش دربارهی بتهای ظاهری و نمایان است، اما باطن و تأویل آنها دربارهی خلفای جور است؛ آنان که به ناحق خود را خلیفه مینامیدند و بر جامعهی اسلامی حکومت میکردند، و با امامانِ حق شریک شدند در ادعای حکومت اسلامی و حاکمیت بر جامعهی مسلمانان. خود این شرک با ائمهی حق، شرک با خدا است. زیرا ائمهی حق، نمایندگان خدا هستند و از زبان خدا حرف میزنند و چون خلفای جور، خود را در جای آنها گذاشتند و خود را با آنها در ادعای امامت شریک کردند، بنابراین اینها بت هستند و طاغوتند و هرکس که از آنها اطاعت کند، او در حقیقت مشرک شده است.
البته علامه مجلسی توضیح جالبی هم دنبال آن بیان دارد. پس از اینکه بیان میکنند که آیات قرآنی مخصوص دوران حضرت رسول(ص) نیست، بلکه ساری و جاری است در تمام اعصار و ادوار، میفرماید:
«فَهُوَ یجری فی اَقوامٍ تَرَكوا طاعَةَ اَئِمَّةَ الحَقِّ وَ اتَّبَعوا اَئِمَّةَ الجَورِ»
این تعبیرِ «شرک» دربارهی مردمی هم صدق میکند که اطاعت امامان حق را ترک گفتند و از ائمهی جور پیروی کردند. «لِعُدولِهِم عَنِ الاَدِلَّةِ العَقلیةِ وَ النَّقلیةِ وَ اَتِّباعُهُمُ الاَهواءَ و عُدولِهِم عَنِ النُّصوصِ الجَلیةِ» زیرا اینها از ادلّهی عقلی و نقلی که دلالت میکرد بر اینکه مثلاً عبدالملک نمیتواند حاکم مسلمانان و خلیفهی آنها باشد، عدول کردند. از نصوص و دلایل روایاتِ آشکار عدول کردند و به هوسها و هواهای خودشان روی آوردند. مردم میدیدند که زندگی بیدردسر از نظر تعرض حاکم برای آنها راحتتر است، لذا با همان راحتطلبی خود گذراندند و تبعیت از ائمهی جور کردند؛ بنابراین آنها هم مشرک بودهاند.
ازاینرو میبینیم هنگامیکه ائمه بخواهند شرک را بیان کنند، یک تعرض نیمهآشکاری با دستگاه خلافت خواهد بود. این کار در زندگی امام سجّاد(ع) و در کلمات ایشان هست.
نمونهی دیگری هم از این جلوههای تعرض را ما در برخی از مکاتبات میان امام سجّاد(ع) و عبدالملک ـ خلیفهی مقتدر اموی ـ مشاهده میکنیم، که من دو نمونهی آن را در اینجا اشاره میکنم:
1. یکوقت عبدالملک نامهای نوشت به امام سجّاد(ع) و حضرت را بر ازدواج با کنیزِ آزادشدهی خودش ملامت کرد. حضرت کنیزی داشتند و آن کنیز را آزاد کردند، سپس با او ازدواج کردند. عبدالملک نامهای نوشت و امام را مورد شماتت قرار داد. البته کار امام یک کار بسیار انسانی و اسلامی بود، برای اینکه یک کنیزی را از قید عبودیت و رِقّیَّت[5] آزاد کرده بود و سپس به همان کنیزِ برده، شرافت بخشیده و او را همسرِ خود قرار داده بود، و این کار بسیار انسانی و جالبی است. ولی انگیزهی عبدالملک از نامهنوشتن این بود که درضمنِاینکه تعرضی به امام سجّاد(ع) کرده باشد، میخواست به آن بزرگوار بفهماند که از مسائل داخلی ایشان هم مطّلع است، و بدینوسیله یک تهدید ضمنی بود برای حضرت.
امام سجّاد(ع) در پاسخ، نامهای نوشتند و در مقدمه فرمودند: این کار هیچ اِشکالی ندارد، و بزرگان هم چنین کاری کردهاند، پیغمبر خدا هم چنین عملی انجام داده است، ازاینرو هیچ ملامتی بر من نیست:
«فَلا لُؤمَ عَلى مُسلِمٍ، اِنَّمَا اللُّؤمُ لُؤمُ الجاهِلیةِ»[6]
یعنی هیچ پَستی و خواری برای مردم مسلمان وجود ندارد بلکه پَستی و خواری همان پَستی و خواری جاهلیت است. بهصورت طنز و خیلی لطیف او را به سوابقِ جاهلیتِ پدرانش توجه دادند، یعنی شما هستید که از خانوادهی مردم جاهل و مشرک و دشمنِ خدا هستید و آن رَویه در شما وجود دارد. اگر بناست سرافکندگی در کسی وجود داشته باشد، از آن باید سرافکندگی داشته باشد نه از اینکه با یک زن مسلمانی ازدواج کرده است.
هنگامیکه نامه به عبدالملک رسید، سلیمان، پسر دوم عبدالملک، نزد پدرش بود؛ و هنگامی که نامه خوانده شد، او هم شنید طنز و سرزنش امام را، و او هم همانند پدرش در نامه احساس کرد. رو به پدرش کرد و گفت: ای امیرالمؤمنین! ببین، علیبنالحسین چه تفاخری بر تو کرده است. یعنی در این نامه فهمانده است که پدرانِ من، همه مؤمنینِ بالله بودهاند و پدرانِ تو، همه کفار و مشرکین بودهاند. میخواست پدرش را تحریک کند که یک عملِ حادی در مقابل این نامه انجام دهد. ولی عبدالملک از پسرش عاقلتر بود و میدانست که نسبت به چنین قضایایی نباید با حضرت سجّاد(ع) درگیر شود، لذا به پسرش خطاب کرده گفت: چیزی نگو پسرم! این زبان بنیهاشم است که صخرهها را میشکافد. یعنی زبان استدلال اینها بسیار قوی است و درشتگو هستند.
2. نمونهی دیگر، نامهی دیگری است که بین امام سجّاد(ع) و عبدالملک ردوبدل شده و داستانش چنین است: عبدالملک اطلاع پیدا کرده بود که شمشیر پیغمبر(ص) در اختیار حضرت سجّاد(ع) است و این چیز جالبی بود، زیرا یادگار پیغمبر بود و مایهی تفاخر. وانگهی بودنِ آن شمشیر نزد امام سجّاد، خطری برای عبدالملک بود، زیرا مردم را بهسوی خود جلب میکرد. لذا در نامهای که به امام سجّاد نوشت، درخواست کرد که حضرت شمشیر را برای او بفرستد. در ذیلِ نامه هم نوشته بود که اگر کاری داشته باشید، من حاضرم کار شما را انجام دهم! یعنی پاداش آن هِبه[7] را هم درضمن نامه وعده کرده بود.
امام جواب رد داد. مجدداً به حضرت نامهای تهدیدآمیز نوشت، که اگر شمشیر را نفرستی، من سهمیهی تو را از بیتالمال قطع خواهم کرد.[8] امام در پاسخ نوشت: «اما بعد، خداوند عهدهدار شده است که بندگانِ متقی را از آنچه ناخوشایندشان است نجات ببخشد، و از آنجا که گمان ندارند روزی دهد. و در قرآن فرموده است: همانا خدا دوست نمیدارد هیچ خیانتگرِ ناسپاس را «اِنَّ اللهَ لا یحِبُّ كُلَّ خَوّانٍ كفَورٍ»[9] اکنون بنگر که کدام از ما دو نفر با این آیه منطبقتریم». این لحن بسیار تندی درمقابل خلیفه بود، زیرا این نامه به دست هرکس میافتاد، میفهمید که امام سجّاد(ع) اولاً: خودش را خیانتگر و ناسپاس نمیداند؛ ثانیاً: هیچکس دربارهی آن بزرگوار چنین تصوری را ندارد، زیرا او انسان بزرگوار و مرد شایسته و برگزیدهای از خاندان پیغمبر بود و هرگز منطبق با این آیه نبود. بنابراین نظر امام سجّاد این بود که تو خیانتگر و ناسپاس هستی! تا این حد امام در مقابل تهدیدِ او تندی میکرد.
اینها نمونههایی بود از تعرضهای امام سجّاد نسبت به دستگاه خلافت اموی.
۳. اگر نمونهی دیگری را هم بخواهیم اضافه کنیم، بایستی اشعارِ نقل شده از حضرت سجّاد(ع) یا اشعار نقل شده از یاران آن حضرت را بهحساب بیاوریم. اینهم نوعی تعرض بود، زیرا به فرض اینکه خود حضرت هم تعرضی نمیکرد، اما نزدیکان آن حضرت تعرض میکردند، این به نوعی تعرض امام سجّاد به حساب میآمد.
چند شعری از حضرت هست که خیلی تند و انقلابی است. شعر معروف فرزدق هم نمونهی دیگری است. داستان فرزدق را هم مورّخین و محدثین نقل کردهاند که خلاصهاش این است:
هشام، پسر عبدالملک، در دوران قبل از خلافت، به مکه رفت. مشغول طواف بود، خواست حجرالاسود را استلام[10] کند، زیرا مستحب است در طواف، حجرالاسود را استلام کنند، چون جمعیت، نزدیک حجرالاسود خیلی زیاد بود، هرچه کرد نتوانست خود را به حجَر برساند، و این در صورتی بود که او شاهزاده و پسر خلیفه و دارای مُرافِقین[11] و محافظین و اطرافیانی هم بود، ولی مردم با بیاعتنایی به مقام آن شاهزاده، او را پس زدند و این آدمی که با ناز و نعمت پرورش یافته بود، آدمی نبود که بتواند در بین مردم رفته، همانند آنها حجَر را ببوسد. خلاصه از استلام حجَر مأیوس شد، بهطرف یک بلندی مشرف بر مسجدالحرام آمد و همانجا نشست و بنا کرد مردم را تماشا کردن. اطراف او هم عدهای نشسته بودند. دراینبِین، یک مردِ بسیار موقّر و متین و دارای سیمای زاهدانه و ملکوتی، در میان طوافکنندگان آشکار شد و بهطرف حجرالاسود رفت. مردم به طور طبیعی راه را برای امام باز کردند و بدون اینکه هیچگونه زحمتی برای او به وجود بیاید، با خیال راحت حجَر را استلام کرد و بوسید و سپس برگشت و مجدداً مشغول طواف شد.
خیلی بر هشام گران آمد که ببیند او پسر خلیفه است و کسی برای او اَرجی[12] قائل نیست، بلکه با مُشت و لگد او را طرد میکنند و راهش نمیدهند که حجَر را استلام کند! از آنطرف یک مرد دیگری پیدا میشود که با کمال راحتی حجرالاسود را استلام میکند. با عصبانیت پرسید: این مرد کیست؟ اطرافیها شناختند که او علیبنالحسین(ع) است، لکن برای اینکه مبادا هشام از آنها نگران شود، نگفتند، زیرا معلوم بود میان خانوادهی هشام و خانوادهی امام سجّاد(ع) اختلاف هست، و همیشه بنیامیه و بنیهاشم اختلاف داشتهاند. نخواستند بگویند او بزرگ خانوادهی دشمنِ تو است که اینطور مردم به او علاقهمندند، چون این را نوعی اهانت به هشام بهحساب میآوردند.
فرزدقِ شاعر ـ که از مُخلصین و دوستان اهلبیت(ع) بود ـ در آنجا حاضر بود. تا دید اینها تجاهُل[13] کردند و وانمود کردند که علیبنالحسین(ع) را نمیشناسند، جلو رفت و گفت: ای امیر! اگر اجازه میدهی من او را معرفی کنم. گفت: معرفی کن. فرزدق یک قصیدهای در آنجا گفت که از معروفترین قصاید شعرای اهلبیت است و سر تا پا مدح غَرّای[14] علیبنالحسین(ع) است. با این بیت شروع میشود:
«هذَا الَّذی تعَرِفُ البَطحاءُ وَطاَتَهُ / وَ البیتُ یعرِفُهُ وَ الحِلُّ وَ الحَرَمُ»[15]
اگر تو نمیشناسی که او کیست، این آن کسی است که سرزمینِ بَطحاء[16] جایِ پای او را میشناسد، این آن کسی است که حَلّ و حَرم[17] او را میشناسد، این آن کسی است که زمزم و صفا او را میشناسد، این فرزند پیغمبر است، این فرزند بهترین مردم است. بنا کرد تعریفکردن در یک قصیدهی غرّایی و همچنین خصوصیاتی از امام سجّاد(ع) را ذکر کردن که هر کلمهای مثل خنجری بر قلبِ هشام فرو میرفت، و از آن پس مغضوب هشام واقع شد و هشام او را طرد کرد و حضرت علیبنالحسین صلهای (پولی) برای او فرستادند. او پول را نپذیرفت و گفت: من این شعر را برای خدا گفتهام و از شما پول نمیگیرم.
چنین تعرضهایی در بین یاران امام مشاهده میشد، که یک نمونهی دیگر آن برخوردِ یحییبنامِّالطویل است، و این البته جزء شعر نیست.
یحییبنامِّالطویل از جوانهای بسیار شجاع و مخلص نسبت به اهلبیت بود، همواره به کوفه میرفت و مردم را جمع میکرد و فریاد میکشید: «ای مردم! (مردمی که دنبالهروِ حکومت بنیامیه بودند) ما به شما کافر هستیم. ما شما را قبول نداریم، تا وقتیکه شما به خدا ایمان بیاورید.» از این سخن چنین برمیآید که او مردم را مشرک میدانست و آنان را به مشرک و کافر خطاب میکرد.
اینچنین جلوههای تعرضی در زندگی حضرت سجّاد(ع) و یارانش مشاهده میشود.پاسدار اسلام، ش 12
خودآزمایی
1- باید دوران امام سجّاد(ع) را به کدام دوره تشبیه کنیم؟
2- جلوههای تعرضآمیز در کلام امام سجاد(ع) در چند شکل بود؟
3- از پاسخ امام سجاد(ع) به عبدالملک، در ماجرای شمشیر پیغمبر(ص)، کدام نکات نتیجه میشود؟
پینوشتها
[1]. (حزم) دوراندیشی
[2]. همینجا اشاره کنم که آنچه ما در اینجا بحث میکنیم، غیر از آن برخورد تعرضآمیزِ نخستینِ امام سجّاد(ع) با یزید و دستگاه خلافت آلابوسفیان است که آن بحث دیگری دارد و قبلاً راجعبه آن بحث کردهام. (نویسنده)
[3]. الفصول المهمة فی اصول الائمة (تکملة الوسائل) (شیخ حر عاملی، متوفی ۱۱۰۴ق) / ابواب الکلیات المتعلقة باصول الفقه و ما یناسبها/ باب۴ / ح۶۶۰
[4]. بحارالانوار/ کتاب تاریخ علیبنالحسین و.../ ابواب تاریخ الامام ابی ابراهیم موسیبنجعفر/ باب۴/ توضیح ح۱۰۷
[5]. (رقی) بندگی
[6]. بحارالانوار/ کتاب تاریخ علیبنالحسین و.../ ابواب تاریخ سیدالساجدین/ باب۵/ ح۹۴
[7]. (وهب) بخشش و انعام
[8]. در آن زمان تمام مردم از بیتالمال سهمیه میگرفتند، و امام هم مانند سایرین از بیتالمال سهمیهی معیّنی میگرفت. (نویسنده)
[9]. سوره مباركه حج/ آیه 38
[10]. (سلم) دست کشیدن، لمس کردن
[11]. (رفق) همراهان، همسفران
[12]. ارزش، اهمیت
[13]. (جهل) خود را به نادانی زدن
[14]. (غرر) فصیح، بلیغ، درخشان
[15] . بحارالانوار/ کتاب تاریخ علیبنالحسین و.../ ابواب تاریخ سیدالساجدین/ باب۸/ ح۱۳
[16]. زمینهای پهناور و هموار مکه که گذرگاه سیل بود.
[17]. حریم مقدس خاصی که از شش طرف، مکه را احاطه کرده، «حرم» و بیرون آن «حل» نامیده میشود.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی سیدعلی خامنهای