فصل نهم؛ امام سجّاد(ع)| ۵
برخورد شَدید امام سجّاد با علمای درباری
در ادامهی بحث از مسائل مربوط به شرح حال امام سجّاد(ع) و شیوههای آن حضرت ـ در اینجا [به دنبال] زمینهی مساعد برای یک حرکت عظیم اسلامی که میتواند منتهی به حکومت علوی و حکومت اسلامی بشود ـ هستیم و آن را بیان میکنیم:
بهطورِ خلاصه، این شیوهها در «تبیین و توضیح» برای عدهای و در «سازماندهی» برای جمعی دیگر و در «راهنمایی و راهگشایی» برای گروهی دیگر خلاصه میشد. یعنی امام سجّاد(ع) را در تصویری که کردیم، بهصورت انسان بردبار و صبوری مییابیم که در طول سی تا سیوپنج سال سعی میکنند تا زمینهی شدیداً نامناسب جهان اسلام را به سمتی سوق دهند که در آن میان، خود آن حضرت و یا جانشینانش بتوانند فعالیتها و تلاشهای اصلی و نهایی را برای ایجاد جامعهی اسلامی و حکومت اسلامی بهوجود آورند. اگر سیوچهار سال تلاش امام سجّاد را از زندگی ائمه(ع) قطع کنیم، قطعاً به آنجایی نخواهیم رسید که امام صادق(ع) رفتاری آنچنان صریح و آشکار با حکومت اموی یا بعدها با حکومت عباسی داشت.
برای ایجاد یک جامعهی اسلامی، زمینهی فکری و ذهنی از همهچیز لازمتر و مهمتر است و این زمینهی ذهنی و فکری در آن شرایطی که آنروز عالم اسلام وجود داشت، کاری بود که بایستی در طول سالیان درازی انجام بگیرد، و این همان کاری بود که امام سجّاد با همهی زحمت و توانفرسایی به عهده گرفت.
در کنار این، تلاشهای دیگری را در زندگی امام سجّاد مییابیم که درحقیقت، نشاندهندهی پیشرفت آن حضرت در زمینهی قبلی است. قسمت عمدهی این تلاشها، سیاسی و گاهی بسیار حاد است. که یک نمونهی آن را، در برخورد امام سجّاد(ع) ـ با علمای وابسته و محدثین بزرگی که برای دستگاه حکومت فعالیت میکردند ـ میتوانیم بیابیم. این بحث، در زمینهی این برخورد است:
یکی از شورانگیزترین مباحث زندگی ائمه علیهمالسلام بحث از برخورد این بزرگواران با سررشتهداران فکر و فرهنگ در جامعهی اسلامی یعنی علما[1] و شعرا است. اینها کسانی بودند که فکر و جهتِ ذهنی مردم را هدایت میکردند، و آنان را با وضعی که خلفای بنیامیه و بنیعباس میخواستند در جامعه حاکم باشد، عادت میدادند و نسبت به آن وضع مطیع و تسلیم میساختند این طرز برخورد در زندگی امام سجّاد ـ همانند دیگر امامان(ع) ـ یک بخش جالب و مهم بود.
همانگونه که میدانیم، خلفای ستمگر و جائر برای اینکه بتوانند بر مردمی که معتقد به اسلام بودند، حکومت داشته باشند، چارهای نداشتند جز اینکه ایمان قلبی مردم را نسبت به آنچه که میخواستند انجام دهند، جلب کنند. زیرا آن روز هنوز زمان زیادی از صدر اسلام نگذشته بود و ایمان قلبی مردم به اسلام به قوّت خود باقی بود و اگر مردم میفهمیدند بیعتی که با این ظالم کردهاند، بیعت درستی نیست، و این ظالم شایستهی خلافت رسولالله(ص) نیست، بدون شک تسلیم او نمیشدند. اگر این مطلب را نسبت به همهی مردم نپذیریم، مطمئناً در جامعهی اسلامی افراد زیادی بودند که از روی ایمان قلبی، وضع غیراسلامی دستگاه خلفا را تحمل میکردند یعنی تصور میکردند که این وضع اسلامی است. به همین جهت بود که خلفای جور، حداکثر استفاده را از محدثین و علمای دینی آن زمان میکردند، و آنها را به آنچه که خود مایل بودند وادار میساختند، و از آنها میخواستند، احادیثی را از زبان پیامبر و صحابهی بزرگ آن حضرت طبق میل و خواستهی آنها جعل کنند. در این زمینه مواردی داریم که خیلی تکاندهنده است. بهعنوان نمونه این حدیث را نقل میکنیم:
در زمان معاویه، یک نفر با کعبالاحبار[2] برخورد کرد. کعبالاحبار برای اینکه با معاویه و زمامداران شام رابطهای صمیمانه داشت، از این شخص پرسید: اهل کجا هستی؟
ـ اهل شام هستم.
ـ شاید تو از آن لشکریانی هستی که هفتاد هزار نفر آنها بدون حساب وارد بهشت میشوند(!)
ـ آنها چه کسانی هستند؟
ـ آنها اهل دمشقند.
ـ نه، من اهل دمشق نیستم.
ـ پس شاید تو از آن لشکریانی هستی که خدا هر روز دو بار به آنها نگاه میکند(!!)
ـ آنها چه کسانی میباشند؟
ـ اهل فلسطین!
شاید اگر آن مرد، میگفت: اهل فلسطین نیستم، کعبالاحبار برای هریک از اهالی بعلبک، طرابلس و بقیهی شهرهای شام احادیثی نقل میکرد که حاکی از این بود که اینها مردم برجسته و شایستهای هستند! و اینها اهل بهشتند! کعبالاحبار این احادیث را یا برای تملق به امرای شام جعل میکرد که از این طریق کمک بیشتری از آنها دریافت کرده و محبت آنها را جلب کند، یا اینکه باید ریشهی این عمل را در دشمنی و عناد او نسبت به اسلام بدانیم که میخواست احادیث اسلامی را تخلیط کند تا اینکه اقوال پیامبر بهآسانی شناخته نشود.
در کتب تذکره و رجال حدیث ازاینقبیل داستانها زیاد است. از آن جمله است داستان آن امیری که پسرش به مکتبخانه رفته بود و مکتبدار، پسر او را زده بود. وقتی پسر گریان به منزل برگشت و به پدرش گفت که امروز مکتبدار مرا زده است. پدر عصبانی شده گفت: الان میروم و میگویم یک حدیثی علیه این مکتبدار بسازند که دیگر این مکتبدار از این غلطها نکند!!
از این داستان معلوم میشود که آنقدر جعل حدیث برای آنها آسان بود که حتی بهخاطر ترحم بر اشک چشم کودکشان، یک حدیث علیه مکتبدار یا شهری که مکتبدار از آنجا است، درست میکردند. درهرصورت، این وضعیت موجب شده بود که یک ذهنیت و فرهنگی بسیار مخلوط، مجعول، و نادرست از اسلام، در جهان اسلام وجود داشته باشد، و منشأ این ذهنیت غلط، همان محدثین و علمایی بودند که در خدمت قدرتمندان و صاحبمنصبان آن زمان بودند. بنابراین، در چنین وضعیتی، برخورد با این دسته، یک عمل بسیار مهم و تعیینکننده است.
اینک نمونهای از این برخورد، در زندگی امام سجّاد(ع) ذکر میکنیم: این برخورد مربوط است به برخورد امام با محمدبنشهاب زهری.[3]
محمدبنشهاب زهری نخست یکی از نزدیکان و شاگردان امام سجّاد(ع) بوده است یعنی از کسانی است که علومی را از امام فراگرفته و احادیثی را از امام سجّاد نقل کرده است، ولی تدریجاً ـ بهخاطر جرأتی که داشته ـ به دستگاه خلافت نزدیک میشود و در خدمت این دستگاه قرار میگیرد و از زمرهی علما و محدثینی در میآید که ائمه(ع) در مقابل آنها قرار میگرفتند.
برای اینکه بیشتر به وضع محمدبنشهاب زهری آشنا شویم، چند حدیث دربارهی او نقل میکنیم. یکی از آن احادیث، این است که وی میگوید:
«کُنّا نَکرَهُ کِتابَةَ العِلمِ حَتّی اَکرَهَنا عَلیهِ هؤُلاءِ الاُمَراُ فَرَاَینا اَن لا یمنَعَهُ اَحَدٌ مِن المُسلِمینَ»
در آغاز ما از نگارش دانش خشنود نبودیم تا اینکه امیران و حکمرانان ما را وادار به نوشتن آنچه از دانش میدانستیم نمودند تا بهصورت کتاب درآید. سپس ما چنین اندیشیدیم که هیچ مسلمانی را از این کار منع نکنند و همواره علم و دانش نوشته شود. از این سخن چنین برمیآید که تا آنوقت، بین این دسته از محدثین معمول نبوده که آنچه را از احادیث میدانند، بنویسند؛ و همچنین بهروشنی مشخص میشود که محمدبنشهاب زهری در خدمت امرا بوده و آنها او را وادار به نگارش احادیث به مِیل خودشان میکردند.
یک نفر به نام «مُعمَّر» میگوید: ما خیال میکردیم که از زهری حدیث بسیاری نقل کردهایم تا اینکه ولید[4] کشته شد. پس از کشتهشدن ولید، دفترهای زیادی را دیدیم که بر چهارپایان حمل و از خزائن ولید خارج میشد، و میگفتند که: اینها دانش زهری است![5] یعنی زهری آنقدر کتاب و دفتر ـ برای ولید و به خواستهی او ـ از حدیث پُر کرده بود که وقتی میخواستند آنها را از خزاین ولید خارج کنند، ناچار بر چهارپایان حمل میشد. این دفاتر و کتابهایی که به امر ولید پُر از حدیث شده و متعلق به او است، چگونه احادیثی خواهد بود؟ بدون شک یک حدیث هم در محکومیت ولید ندارد بلکه آنها عبارت از احادیثی است که بر اعمال ولید و امثال او صحه گذاشته است.
حدیث دیگری دربارهی زهری هست که بدون شک مربوط میشود به دوران وابستگی زهری به دستگاه خلافت. یعقوبی در تاریخش چنین میگوید:
«اِنَّ الزُّهریَّ یحَدِّثُكُم عَن رَسولِ اللهِ اَنَّهُ قالَ: لا تُشَدُّ الرِّحالُ اِلّا اِلَی ثَلاثَةِ مَساجِدَ، اَلمَسجِدِ الحَرامِ وَ المَسجِدِ مَدینَةِ وَ المَسجِدِ الاَقصَی، وَ اِنَّ الصَّخرَةَ الَّتی وَضَعَ رَسولُ اللهِ قَدَمَهُ عَلَیها تَقومُ مَقامَ الکَعبَةِ»[6]
یعنی زهری به پیامبر خدا نسبت داده که پیامبر فرموده است: با ایمان و قداست نباید کوچ و عزیمت کرد مگر بهسوی سه مسجد: مسجدالحرام و مسجد مدینه و مسجدالاقصی و آن سنگی که ـ در مسجدالاقصی ـ رسول خدا پای خود را روی آن سنگ گذاشته، جای کعبه قرار میگیرد!! همین قسمت آخر حدیث مورد توجه من است که این سنگ را به جای کعبه حساب میکند و برای آن، همان شرف و ارزش کعبه را قرار داده است!
این حدیث مال آن زمانی است که عبداللهبنزبیر بر مکه مسلط بود، و هروقت مردم میخواستند به حج بروند، مجبور بودند در مکه ـ منطقهای که زیر نفوذ عبداللهزبیر است ـ چند روزی بمانند و این فرصت بسیار خوبی به عبداللهزبیر میداد که علیه دشمنان خودش ـ و از همه مهمتر عبدالملک مروان ـ تبلیغات کند. و چون عبدالملک مایل بود که مردم تحت تأثیر این تبلیغات قرار نگیرند و به مکه نروند، لذا بهترین و آسانترین راه را در این دید که حدیثی جعل کند که آن حدیث شرف و منزلت مسجدالاقصی را به اندازهی مکه بداند، و حتی آن سنگی که در مسجدالاقصی است بهقدر کعبه شرف داشته باشد! درحالیکه میدانیم ـ در عرف و فرهنگ اسلامی ـ هیچ نقطهای از دنیا بهاندازهی کعبه شرافت ندارد و هیچ سنگی در دنیا جایگزین سنگ خانهی کعبه و حجرالاسود نمیشود. از اینرو، انگیزهی جعل این حدیث، همین است که مردم را از رختبستن و کمر همت بستن به سوی خانهی خدا و مدینه ـ که آنجا هم احتمالاً مرکز تبلیغات علیه دستگاه عبدالملک بوده ـ منصرف کرده و رهسپار فلسطین سازند، زیرا فلسطین جزئی از شام و تحت نفوذ عبدالملک بوده است، حال چقدر مردم به این حدیث مجعول ترتیب اثر دادند، باید در لابهلای تاریخ جستجو کرد که آیا اتفاق افتاد که در برههای از زمان مردم بهجای رفتن به مکه، به بیتالمقدس برای زیارت صخره میرفتند یا چنین چیزی اتفاق نیفتاده است؟! اگر چنین چیزی اتفاق افتاده باشد، باید مجرم اصلی یا یکی از مجرمین را محمدبنشهاب زهری دانست که با جعل اینچنین احادیثی، مردم را اینطور دچار اشتباه میکرد و این فقط بهخاطر مقاصد سیاسی عبدالملکمروان بوده است.
پس از اینکه محمدبنشهاب وابسته به دستگاه خلافت میشود، هیچ مانعی نداشته است که علیه امام سجّاد(ع) و تشکیلات خاندان علوی هم احادیثی جعل کند، که در این مورد دو حدیث را در کتاب «اجوبة مسائل جار الله» ـ تألیف مرحوم سید عبدالحسین شرفالدین ـ یافتم که در یکی از این دو روایت، محمدبنشهاب ادعا میکند که امیرالمؤمنین(ع) جبری[7] بوده! و به پیغمبر استناد میدهد که مراد از «انسان» در آیه «وَ کانَ الاِنسانُ اَکثَرَ شَئٍ جَدَلاً»[8] امیرالمؤمنین است! العیاذبالله. در روایت دیگری نقل میکند که حمزهی سیدالشهدا، شراب خورده بود. جعل این دو روایت فقط برای این است که از جبههی قدرتمندان سیاسی ـ که همان عبدالملک و خاندان بنیامیه میباشند ـ در مقابل ائمهی هدی علیهمالسلام حمایت شود، و خاندان پیامبر و سلسلهی اولاد آن بزرگوار را ـ که در مقابل اُمَویون قرار داشتند ـ از صورت مسلمانان طراز اول خارج کند و آنان را اینچنین معرفی کند که از جهت دلبستگی و عمل به احکام دین یا در حد متوسطند و یا قاصر[9] و در سطح معمولی و یا پایینتر از آنانند!
امام سجّاد(ع) موضعگیری بسیار سخت و تندی در برابر این شخص کرده که این موضعگیری در یک نامه منعکس شده است. البته ممکن است کسی فکر کند که یک نامه مگر تا چه حد میتواند نشاندهندهی این موضعگیری تند باشد، اما با توجه به اینکه مضمون این نامه نسبت به خودِ زهری و همچنین نسبت به دستگاه حاکم بسیار شَدید است، و این نامه منحصر به محمدبنشهاب نمیشود بلکه بهدست دیگران نیز میافتد و بهتدریج از زبان به زبان و از دهان به دهان میگردد و در تاریخ برای همیشه میماند ـ همچنانکه در تاریخ مانده است و امروز پس از گذشت بیش از 1300 سال، ما دربارهی این نامه بحث میکنیم ـ با توجه به این امور، میتوان فهمید که این نامه چه ضربهی کاری میتواند بر قداست شیطانی و مصنوعی اینگونه علما وارد آورد. البته این نامه خطاب به محمدبنشهاب است ولی افراد دیگری همانند او را نیز در برمیگیرد. معلوم است که وقتی این نامه بهدست مسلمانان، بهخصوص شیعیان آن زمان برسد، و دستبهدست بگردد، چه بیاعتباری شدیدی برای اینگونه افراد درباری بهوجود میآورد. پاسدار اسلام، ش۱۱
این خلاصهای از زندگی امام سجّاد است. البته این نکته را هم اشاره کنم: علیرغم اینکه امام سجّاد(ع) در دوران امامت پُربار خود، که سیوچهار سال طول کشیده است، تعرض آشکاری با دستگاه خلافت نداشتند، ولی چیدن همان بساط پُربار امامت و تعلیم و تربیت تعداد زیادی مؤمن و مخلص و گستردن دعوت اهلبیت، کار خود را کرد و دستگاه خلافت بنیامیه [را] نسبت به آن حضرت بدبین و اندیشناک کرد به طوری که به آن بزرگوار تعرضهایی هم نمودند و لااقل یکبار آن حضرت را با غُل و زنجیر از مدینه به شام بردند.
این غُل و زنجیری که نسبت به امام سجّاد(ع) معروف است در حادثهی کربلا، بهطور یقین معلوم نیست غُل و زنجیر در ماجرای کربلا به گردن حضرت بسته باشند، اما در آن ماجرا یقینی است، یعنی حضرت را از مدینه سوار شتر کردند و با غُل و زنجیر به شام بردند و در موارد متعدد دیگری هم، مورد شکنجه و آزار مخالفان قرار گرفتند و سرانجام هم در سال نودوپنج هجری ـ در زمان خلافت ولیدبنعبدالملک ـ بهوسیلهی عُمال دستگاه خلافت مسموم شدند و به شهادت رسیدند.پاسدار اسلام، ش 12
خودآزمایی
1- برای ایجاد یک جامعهی اسلامی، کدام چیز از همه لازمتر و مهمتر است؟
2- خلفای ستمگر و جائر برای اینکه بتوانند بر مردمی که معتقد به اسلام بودند، حکومت داشته باشند، چه کاری میکردند؟
3- جعل روایت توسط محمدبنشهاب به چه منظور بود؟
پینوشتها
[1]. وقتی میگوییم علما، منظورمان علمای دین در آن زمان است که عبارت بودند از: محدثین، مفسرین، قراء، قضات و زهّاد. (نویسنده)
[2]. کعبالاحبار یک نفر یهودی بود که در زمان خلیفهی دوم، مسلمان شد. و شدیداً نسبت به احادیث او سوءظن وجود دارد، نهفقط در بین شیعیان بلکه حتی بسیاری از اهلسنت نیز نسبت به احادیث او همین گمان را دارند که او از روی دشمنی و عناد با اسلام احادیثی را جعل کرده است. البته برخی از اهل سنت او را قبول دارند. (نویسنده)
[3]. گاهی محمدبنمسلمزهری نیز به او میگویند؛ یعنی اسم پدر او گاهی شهاب و گاهی مسلم ذکر میشود و احتمالاً یکی اسم پدرش و دیگری لقب پدرش میباشد. (نویسنده)
[4]. ولید پسر بزرگ عبدالملک مروان است که پس از او به خلافت رسید. (نویسنده)
[5]. «... فاذا الدفاتر قد حملت علی الدواب من خزائنه و یقال هذا من علم زهری!». (نویسنده)
[6]. تاریخ یعقوبی/ ج 2/ ص 261
[7]. پیرو عقیدهی جبری، کسانی که وجود اختیار برای انسان را نفی میکنند.
[8]. سوره مباركه كهف/ آیه 54، «انسان بیش از هر چیز، به مجادله میپردازد.»
[9]. (قصر) عاجز، ناتوان
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی سیدعلی خامنهای