کد مطلب: ۵۰۹۳
تعداد بازدید: ۵۸۶
تاریخ انتشار : ۰۵ آذر ۱۴۰۰ - ۱۵:۲۱
داستان‌هایی از حضرت امام حسن عسکری(ع) | ۶
ولی پس از ساعتی، نحریر و مأمورین زندان، آن حضرت را دیدند که نماز می‌خواند، و درّندگان در اطراف او حلقه زده و آرام و خاموش ایستاده‌اند، آنگاه دستور داد تا آن حضرت را به خانه‌اش ببرند.
امام حسن عسکری(ع) در عصر خلافت متوکّل، در زندانهای مختلفی حبس گردید، آن بزگوار را مدّتی به زندان شکنجه‌گری خشن و پرتجربه و درّنده‌خو، به اصطلاح به «نِحْرِیرْ» سپردند، او با بی‌رحمانه‌ترین روش، با امام(ع) برخورد می کرد، و زندگی را بر آن حضرت، تنگ و سخت گرفت.
همسر نحریر، که به پاره‌ای از مقامات معنوی و عبادات و سجده‌های امام در زندان آگاه شده بود، به نحریر می‌گفت: «از خدا بترس، تو نمی‌دانی که چه شخصیّت بلند مقامی را در زندان نگه داشته‌ای، من ترس آن دارم که بلای سختی به تو برسد».
نحریر به جای اینکه تحت تأثیر گفتار همسرش قرار بگیرد، یک روز عصبانی شد و به همسرش گفت: «سوگند به خدا، او (امام) را در باغ وحش، جلو درّندگان می‌افکنم».
نحریر با اجازه‌ی مقامات بالا، همین کار را کرد، دستور داد آن حضرت را به درون باغ وحش بردند، و هیچگونه شک نداشت که درّندگان، آن حضرت را می‌خورند.
ولی پس از ساعتی، نحریر و مأمورین زندان، آن حضرت را دیدند که نماز می‌خواند، و درّندگان در اطراف او حلقه زده و آرام و خاموش ایستاده‌اند، آنگاه دستور داد تا آن حضرت را به خانه‌اش ببرند.[۱]
 

پی‌نوشت

 
[۱]. ارشاد المفید، ص ۳۲۴ و ۳۲۵ ـ اعلام الوری، ص ۳۶۰.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: