10- كشتن 43 پیامبر و 112 حامى پیامبران در یك روز
تاریخ یهود پر از جنایات و كشتار و بیرحمى است، آنها حتى در كشتن پیامبران و منادیان حق و عدالت، جسور بودند و باكى نداشتند، ازجمله اینکه آنها براى حفظ منافع نامشروع خود، در آغاز یك روز، آشوب كردند، و 43 نفر از پیامبران بنیاسرائیل را كه همه شریعت موسى (ع) را براى مردم بیان میکردند كشتند.
در همان روز 112 نفر از عابدان و صالحان به دفاع از پیامبران شهید برخاستند و به امربهمعروف و نهى از منكر پرداختند.
عجیب اینکه یهودیان سنگدل، همه آن 112 نفر را در همان روز كشتند، و درنتیجه در یك روز 115 نفر را قتلعام كردند.
خداوند در آیه 21 و 22 آلعمران از آدم كشانى بیرحم یاد كرده، و به سه سرنوشت و عذاب شوم آنها اشاره میکند و میفرماید:
«إِنَّ الَّذِینَ یكْفُرُونَ بِآیاتِ اللّهِ وَیقْتُلُونَ النَّبِیینَ بِغَیرِ حَقٍّ وَیقْتُلُونَ الِّذِینَ یأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ - أُولَئِكَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِى الدُّنْیا وَالآخِرَةِ وَ مَا لَهُم مِّن نَّاصِرِینَ؛»
همانا كسانى كه نسبت به آیات خدا كفران میورزند، و پیامبران را بهناحق میکشند، و (نیز) مردمى را كه امر به عدالت میکنند به قتل میرسانند، آنان را به كیفر و عذاب دردناك مژده بده - آنها كسانى هستند كه اعمال نیكشان، به خاطر این گناهان بزرگ در دنیا و آخرت تباه شده و پوچ شده، و مددكار و شفاعت کنندهای ندارند.[1]
به این ترتیب سه كیفر سخت در كمین آنها است: 1 - عذاب دردناك 2 - پوچى اعمال نیك 3 - نداشتن شفاعت.
11- داستان هاروت و ماروت
در روزگاران پیش، پس از عصر حضرت سلیمان (ع) سحر و جادوگرى در میان مردم بابِل بهطور عجیبى رایج شده بود. بابِل از شهرها و سرزمینهای تاریخى مربوط به پنج هزار سال قبل است، كه شامل منطقه وسیعى بین رود فرات و دجله میشد.
داراى تمدن عظیمى بود، و آنچنان بزرگ شد كه به آن كشور بابِل میگفتند. این كشور داراى شهرهایى بزرگ و قلعههایی بلند، و قصرهاى سر به فلك كشیده و بتکدههاى عظیم بود، و اكنون از آن بناهاى عظیم، خرابههایی باقى مانده است كه جزء آثار باستانى به شمار میآید.
سحر و جادوگرى در میان مردم بابِل بسیار رایج بود، آنها از طلسمات و علفهای مخصوص و پاشیدن آب متبرك، و دوختن نوارهاى مخصوص، براى انجام كارهاى حیرتانگیز و شگفتآور استفاده میکردند...[2]
از تاریخ استفاده میشود كه حضرت سلیمان (ع) تمام نوشتهها و اوراق جادوگرى مردم بابِل را جمعآوری كرد، و دستور داد تا در محل مخصوصى نگهدارى كنند (این نگهدارى براى آن بود كه مطالب مفیدى براى دفع سحر در میان آنها وجود داشت.) سلیمان (ع) بهاینترتیب براى نابودى سحر و جادوگرى اقدام نمود.
ولى پس از وفات سلیمان (ع)، گروهى آن اوراق را بیرون آورده و به اشاعه و تعلیم سحر پرداختند، و بار دیگر بازار سحر و جادو رونق گرفت.
براى جلوگیرى از سحر و جادو، و زیانهای آن لازم بود اقدامى جدى صورت بگیرد و براى جلوگیرى از آن چارهای جز این نبود، كه مردم راه باطل كردن سحر را یاد بگیرند و چنین كارى مستلزم آن است كه خود سحر را نیز یاد بگیرند، تا بتوانند با فوت و فنّ دقیق، آن سحرها را باطل نمایند.[3]
خداوند دو فرشته هاروت و ماروت را بهصورت انسان به میان مرم بابِل فرستاد، تا به آنها سحر و جادو یاد بدهند، تا بتوانند از سحر ساحران جلوگیرى نمایند.
آمدن هاروت و ماروت در میان مردم بابِل فقط به خاطر تعلیم سحر براى خنثیسازی سحر بود، ازاینرو آنها بهخصوص به هر كس كه سحر میآموختند، به او اعلام میکردند كه:
«إنَّما نَحنُ فِتنَةٌ فَلا تَكفُرْ؛»
ما وسیله آزمایش تو هستیم كافر نشو. (و از این تعلیمات سوءاستفاده نكن).
اما آنها از تعلیمات هاروت و ماروت، سوءاستفاده كردند، تا آنجا كه با سحر و جادوى خود به مردم آسیب میرساندند، و بین مرد و همسرش جدایى میافکندند و مشمول سرزنش شدید الهى شدند.[4]
12 - داستان قوم تُبَّع
پادشاهان یمن را بهعنوان تُبَّع كه جمع آن تبایعه است میخواندند، چنانکه پادشاهان روم را قیصر، و پادشاهان مصر را فرعون، و پادشاهان ترك را خاقان، و پادشاهان ایران را كسرى مینامیدند.
تبایعه یك سلسله از شاهانى بودند كه در یمن داراى تمدن عظیم و تشكیلات كشورى و لشگرى بودند، و با قدرت عظیمى زندگى میکردند، بعضى از آنها از خوبان بودند و بعضى از آنها روش طاغوتها را داشتند.
نام یكى از آنها اسعد ابوكرب بود كه مطابق پارهای از روایات، خودش خوب بود، ولى قومش در گمراهى به سر میبردند و به هلاكت رسیدند.
اسعد پادشاه مقتدرى بود و با لشگر مجهز خود، بسیارى از شهرها و بلاد را فتح كرده و تحت پرچم خود درآورده بود.
در مورد فتح مدینه و مكه، سرگذشت شیرینى دارد كه نظر شما را به آن جلب میکنیم:
تُبع (اسعد ابوكرب) در یكى از سفرهاى كشورگشایى خود، براى فتح مدینه، نزدیك مدینه آمد، و مدینه را محاصره كرد، براى علماى یهود پیام فرستاد كه من سرزمین مدینه را ویران میکنم، تا هیچ یهودى در آن نماند و فقط آیین عرب در آنجا حاكم گردد.
اعلم علماى یهود به نام شامول در آنجا بود گفت: اى پادشاه! اینجا شهرى است كه هجرتگاه پیامبرى از دودمان اسماعیل است كه در مكه متولد میشود. سپس بخشى از اوصاف پیامبر اسلام (ص) را برشمرد، تُبع گویا سابقه ذهنى دراینباره داشت، گفت: بنابراین من از تخریب این شهر صرفنظر میکنم.
اسعد به بعضى از قبیله اوس و خزرج كه در كنارش بودند فرمان داد كه در این شهر بمانید و هنگامیکه پیامبر موعود، خروج كرد او را یارى كنید، و فرزندان خود را به این موضوع سفارش نمایید، و حتى در ضمن نامهای به آنها، ایمان خود نسبت به آن پیامبر موعود را اعلام نمود.[5]
روایت شده: پیامبر (ص) فرمود: «لا تَسُبّوا تُبَّعاً فانَّهُ كانَ قَد اَسلَمَ: به تُبع ناسزا نگویید، او مسلمان شده است.»[6]
اسعد براى تصرف مكه بهسوی مكه لشگر كشید در این هنگام چهار هزار نفر از دانشمندان همراهش بودند، مكه را فتح كرد، خواست كعبه را ویران كند، بیمارى سخت زكام بر او عارض شد، براثر این بیمارى از گوشها و چشمان و بینیاش آب بدبویى ریزش میکرد، طبیبها از درمان آن عاجز ماندند و گفتند: این دردِ آسمانى است و درمان آن از عهده ما ساقط است.
روز بعد یكى از دانشمندان محرمانه نزد وزیرِ اسعد آمد و گفت: اگر اسعد نیت خود را پاك و راست سازد، من او را درمان میکنم، وزیر از اسعد براى او اجازه طلبید، آن عالم نزد اسعد آمد و به اسعد گفت: تو میخواهی این كعبه را ویران كنى... او گفت: آرى.
دانشمند گفت: از این كار توبه كن، كه به خیر دنیا و آخرت خواهى رسید. اسعد توبه كرد، اتفاقاً از آن بیمارى شفا یافت، ازاینرو به خدا و رسالت ابراهیم خلیل (ع) ایمان آورد، نهتنها به كعبه بیاحترامی نكرد، بلكه هفت گونه پارچه بلند براى پوشاندن كعبه تهیه كرد، و كعبه را با آنها پوشانید، ازاینرو او نخستین كسى بود كه براى كعبه پرده درست كرد.[7]
این لشکرکشی به مكه، و درست كردن پیراهن براى كعبه، در سال پنجم میلادى، قبل از تولد پیامبر اسلام (ص) رخ داد.[8]
به هر حال تبع (اسعد) خودش خوب بود، و به مقدسات دینى احترام میگذاشت. ولى قوم او، براثر غرور فتوحات و كسبِ قدرت، افرادى گمراه و ستمگر و مغرور شدند، ازاینرو خداوند آنها را به كیفر كردارشان رسانید و قدرت و شوكت آنها را در هم شكست.
چنانکه در آیه 37 دخان میفرماید:
«أَهُمْ خَیرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ أَهْلَكْنَاهُمْ إِنَّهُمْ كَانُوا مُجْرِمِینَ؛»
آیا مشركان مكه برتر و قویترند یا قوم تبّع و اقوامى كه قبل از آنها (از قوم عاد و ثمود) ما آنها را به خاطر جرم و گناهشان به هلاكت رساندیم.
در آیه 14 سوره ق نیز، خداوند قوم تبع را از تكذیب كنندگان رسولان در ردیف اصحاب ایكه (بخشى از قوم شعیب) معرفى كرده كه به عذاب سختى هلاك و نابود شدند.
این بود داستان عبرتانگیز قوم تبع، كه روزى براى خود شوكت و اقتدار و کشورگشایی داشتند، ولى براثر غرور و گناه، مشمول غضب الهى شده، و زندگیشان از هم پاشید، و قدرت و شوكتشان در هم شكست، بنابراین ضعیفتر از آنها مشركان قریش، خیال نكنند كه میتوانند در برابر اسلام، قدرتنمایی و كارشكنى كنند، وگرنه آنها نیز به سرنوشت قوم تبع گرفتار خواهند شد.
به هر حال این از امور نادر است، كه رئیس قومى، نیك باشد، ولى قومش بد باشند و خداوند قوم او را سرزنش كرده و جزءِ هلاك شدگان معرفى نماید.
پینوشتها
[1] . مجمعالبیان، ج 1 و 2، ص 423.
[2] . اقتباس از قصص قرآن بلاغى، فرهنگ قصص، ص 325 و 326.
[3] . سحر و ساحرى و آموختن آن، حرام است، ولى یادگرفتن آن براى خنثیسازی سحر ساحران اشكال ندارد بلكه گاهى واجب است، گویند: در زمانهای قبل، یكى از علماى برجسته، در محلى براى ادرار كردن نشست، ولى طول كشید و دید ادرارش بند نمیآید، به اطراف نگریست، شخصى را دید كه سر از سوراخ یا پنجره خانهای بیرون آورده است، دریافت كه سحر او باعث شده است، این عالِم براى خنثیسازی سحر ساحران، سحر را آموخته بود، آن را به كار گرفت، سر آن شخص ساحر در بیرون ماند، او هر كار كرد كه داخل اطاق شود نتوانست، دریافت كه آن عالِم این كار را كرده است، سرانجام صدا زد مرا رها كن، عالِم گفت: تو مرا رها كن تا من نیز تو را رها كنم، بهاینترتیب هر دو همدیگر را رها كردند و از شومى سحر نجات یافتند.
[4] . چنانکه این مطلب در آیه 102 بقره آمده است.
[5] . تفسیر روح المعانى، ج 25، ص 118.
[6] . مجمعالبیان، ج 9، ص 66.
[7] . سفینة البحار، ج 1، ص 19 (واژه تبع) و طبق بعضى از روایات، نخستین كسى كه پرده براى دو درگاه كعبه دوخت و آویزان كرد، حضرت اسماعیل g بود، چنانکه قبلاً در شرححال اسماعیل ذكر شد.
[8] . اعلام قرآن خزائلى، ص 259.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمّد محمّدی اشتهاردی