کد مطلب: ۵۱۳۱
تعداد بازدید: ۶۳۸
تاریخ انتشار : ۱۷ آذر ۱۴۰۰ - ۰۹:۱۷
خاتم انبیاء، رحمت بی‌انتها| ۱۶
در عالم بلند آوازه‌ات کردیم آن‌چنان که هیچ قدرتی نتواند تو را بشکند و اسمت را از زبان‌ها بیفکند. چه قدرت‌هایی دست به دست دادند تا او را بشکنند، امّا خودشان شکسته شدند و نام او پس از چهارده قرن، در دنیا بلند آوازه‌ترین نام‌هاست.

متحوّل ساختن دل‌ها کار انبیاء است نه کار حکما


فیلسوفان و عارفان مطالب بسیار عالی و مستدلّ و مُبَرهَن می‌گویند، امّا همه‌ی مردم حرف‌های آن‌ها را نمی‌فهمند و به مقاصدشان پی نمی‌برند و به عبارت دیگر، آن‌ها می‌توانند عقل‌ها را اشباع کنند امّا نمی‌توانند دل‌ها را مجذوب خود سازند و عشق و شور و ایمان ایجاد کنند، آن چنان که آدمی‌ در ساعت آخر شب از بستر خواب برخیزد و به راز دل گفتن با خدایش بپردازد؛
«أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّیلِ ساجِداً وَ قائِماً یحْذَرُ الْآخِرَةَ وَیرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ...»؛[1]
«کسی که در طول شب در سجده و قیام [امر خدا را] فرمانبردار است و از آخرت می‌ترسد و به رحمت پروردگار خود امید دارد...».


تحوّل روحی حنظله‌ی تازه داماد


جوان ٢٥ ساله‌ای می‌خواهد ازدواج کند. مدّت‌ها دو خانواده‌ی عروس و داماد به انتظار نشسته‌اند تا شب نیمه‌ی شوّال برسد و عروس را به خانه‌ی داماد بیاورند. شب موعود که فرا رسید، ناگهان ندای مُنادیِ پیامبر اکرم(ص) در شهر پیچید که دشمن به مدینه حمله کرده؛ باید همه آماده‌ی جنگ شویم و به خارج شهر برویم.
شور و غوغایی در مدینه به پا شد و جنب و جوشی عجیب به وجود آمد. مسلمانان فوج‌فوج از شهر خارج می‌شدند و به سمت کوه اُحد که اردوگاه ارتش اسلام آنجا مستقرشده بود می‌رفتند. حنظله، این جوان مسلمان، در تنگنای عجیبی قرار گرفت؛ از طرفی شب زفاف است و نو عروس باید بیاید و از طرف دیگر هم موظّف به رفتن به میدان جنگ است! چه کند؟ شتابان به حضور رسول اکرم(ص) رفت و ماجرا را گفت. رسول اکرم(ص) فرمود: تو امشب بمان و فردا به ما ملحق شو. اطاعت امر کرد و ساعت آخر شب برخاست و آماده‌ی رفتن شد. نو عروس بینوا دست به دامن او شد که: کجا؟ گفت: باید به جهاد بروم. آن زن جوان هم مسلمان است و می‌داند که:
«وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یكُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ...»؛[2]
«هیچ مرد و زن با ایمانی حقّ ندارد در مقابل امر خدا و رسولش نظری درباره‌ی خود داشته باشد...».
در عین حال که مانند ابرِ بهار اشک می‌ریخت، تن به قضای خدا داد و گفت: پس چند لحظه صبر کن! فوراً لباس پوشید و چادر به سر کرد و از خانه بیرون رفت و در آن ساعت شب، درِ خانه‌ی چند همسایه را زد و از چند نفر از زن‌ها تقاضا کرد که چند لحظه‌ای به خانه‌اش بیایند! آن‌ها هم سراسیمه شدند که: این وقت شب چه خبر شده؟! وقتی همه در خانه‌اش جمع شدند، گفت: خانم‌ها، شاهد باشید که این حنظله بن ابی عامر شوهر من است. امشب شب زفاف ما بوده و با من همبستر شده؛ حالا می‌خواهد به میدان جهاد برود. من هم امشب در خواب دیدم آسمان شکافته شد و شوهرم به آسمان رفت. من مطمئنّم که او برنخواهد گشت. حالا خانم‌ها، شما شاهد باشید اگر از من بچّه‌ای به دنیا آمد، از شوهرم حنظله است؛ نکند که مورد تهمت قرار بگیرم! حنظله، مطلب همین طور هست یا نه؟ جواب داد: بله؛ درست است. زن‌ها گفتند: آفرین بر عقل و هوش و دِرایتت، ای زن جوان!
از طرفی در فراق شوهر محبوبش گریه می‌کند و از طرفی رضا به فرمان خدا می‌دهد و مانع رفتن شوهرش نمی‌شود و هم بدون این که دست و پای خود را گم کند، دور اندیشی کرده از تهمتِ مُحتَمَل جلوگیری می‌کند.
حنظله بدون این که برای غسل معطّل شود، با عجله از خانه بیرون رفت. دوان‌دوان و نفس‌زنان مسافت بین مدینه و اردوگاه را پیمود. وقتی رسید، تازه سپیده‌ی صبح دمیده بود و ارتش اسلام برای اقامه‌ی نماز آماده می‌شدند. دسترسی به آب نداشت. تیمّم کرد و داخل جماعت شد. پس از نماز خدمت رسول اکرم(ص) آمد، تا چشم آن حضرت به او افتاد، فرمود: حنظله، آمدی؟ می‌دانستم آن نور ایمان تو را آرام نخواهد گذاشت.
به میدان رفت و به شهادت رسید. رسول اکرم(ص) فرمود: می‌بینم ملائکه بین زمین و آسمان غسلش می‌دهند. از این رو حنظله‌ی غسیل‌الملائکه نامیده شد.[3] بعد از شهادت او بچّه به دنیا آمد؛ و او همان عبدالله بن حنظله، مردی عابد و زاهد و مجاهد بود که بعد از واقعه‌ی کربلا مدینه را بر یزید شورانید.
این مصداق (یَفْقَهُوا قَوْلِی) است که انبیاء گفتارشان را در اعماق دلها نفوذ می‌دهند و شور عشق و ایمان در قلوب به وجود می‌آورند. پس اوّلین نعمتی که به رسول الله اعظم(ص) عنایت شد، شرح صدر بود و به دنبال آن، سبک کردن بار سنگین رسالت و بعد از آن، رفعتِ ذکر و بلند آوازه کردن آن حضرت.
«أ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ * وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ * الَّذِی أنْقَضَ ظَهْرَکَ * وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ»؛


لطیفه‌ی ذکر کلمه‌ی (لَکَ)


تکرار کلمه‌ی لَکَ در دو آیه‌ی «أ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ» و «وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ» بیانگر عنایت ویژه‌ای است وگرنه ممکن بود بفرماید: «اَلَمْ نَشْرَحْ صَدْرَکَ» و «وَ رَفَعْنا ذِکْرَکْ» و این از جهت معنا کم و کسری نداشت، امّا تکرار کلمه‌ی «لَکَ» تأکید می‌کند که: تو ای پیامبر، مورد توجّه خاصّ ما هستی. چون خود را از آنِ ما قرار دادی و گفتی: (...لِلّهِ...)
«...قُلْ إنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ»؛[4]
«... بگو [در حقیقت] نماز من و [سایر] عبادات من و زندگی و مرگ من برای خدا پروردگار جهانیان است».
ما هم خود را از آنِ تو قرار دادیم و گفتیم (... لَکَ ...) ما از آن تو هستیم.
«کُنْ لى اَکُنْ لَکَ»؛
«تو از آن من باش تا من هم از آن تو باشم».
«مَنْ کانَ لِلّهِ کانَ الله لَهُ»؛
«وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ»؛
«ما به نام تو رفعت دادیم».
در عالم بلند آوازه‌ات کردیم آن‌چنان که هیچ قدرتی نتواند تو را بشکند و اسمت را از زبان‌ها بیفکند. چه قدرت‌هایی دست به دست دادند تا او را بشکنند، امّا خودشان شکسته شدند و نام او پس از چهارده قرن، در دنیا بلند آوازه‌ترین نام‌هاست.


جلوه‌های شرح صدر


مردی در شام به امام سیّد السّاجدین(ع) رسید، در حالی که امام(ع) در اسارت بود و زنجیر به گردنش؛ با لحنی شماتت‌آمیز گفت: علیّ‌بن‌الحسین، دیدی آخرش چه کسی برنده شد؟ فرمود: صبر کن تا وقت نماز برسد و اذان بگو؛[5] یعنی، وقتی گفتی:
«اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله»؛
آن وقت می‌فهمی که برنده رسول الله(ص) و آل رسول الله(ص) است نه ابوسفیان و آل ابوسفیان.
حضرت عقیله‌ی بنی‌هاشم، زینب کبری(س) نیز با خطاب کوبنده‌ای به یزید فرمود:
«فَکِدْ کَیْدَکَ وَاسْعَ سَعْیَکَ فَوَاللهِ لا تَمْحُو ذِکْرَنا وَ لا تُمیتُ وَحْیَنا»؛[6]
«تو هر نقشه‌ای داری اجرا کن؛ ولی به خدا قسم، تو نمی‌توانی چراغ وحی ما را خاموش کنی و اسم ما را از زبان‌ها بیفکنی.»


نوشته‌ی دسته‌ی شمشیر رسول خدا(ص)


مرحوم علاّمه مجلسی از امالی مرحوم شیخ صدوق رضوان‌الله‌علیهما نقل کرده که در مِقْبَض* شمشیر رسول اکرم(ص) این چند جمله نوشته شده بود:
(صِلْ مَنْ قَطَعَکَ وَ قُلِ الْحَقَّ وَ لَوْ عَلَی نَفْسِکَ وَ اَحْسِنْ اِلی مَنْ اَسَاءَ اِلَیْک)؛[7]
چه جمله‌های پر محتوایی آن هم بر قبضه‌ی شمشیر! یعنی، اکنون که پیامبر به قدرت رسیده و شمشیر به دست گرفته است چه باید بکند؟ آیا کارش جنگ است و خون‌ریزی و بی‌رحمی یا رحمت و لطف و کرم؟
شمشیر هم فقط برای دفع مهاجم است و رفع مزاحم، و لذا بر دسته‌اش نوشته شده:
«صِلْ مَنْ قَطَعَکَ»؛
«اگر کسی از تو برید، تو به او بپیوند».
او به خانه‌ات نیامد، تو به خانه‌اش برو؛ او از حالَت جویا نشد، تو از حال او جویا شو؛ نگو که او نیامد، من هم نمی‌روم؛ او از حالم نمی‌پرسد، من هم نمی‌پرسم.
«قُلِ الْحَقَّ وَ لَوْ عَلَی نَفْسِکَ»؛
«[همیشه و در هر جا] آنچه حقّ است بگو، اگر چه به زیانت تمام شود».
«وَ اَحْسِنْ بِمَنْ اَسَاءَ اِلَیْکَ»؛
«نیکی کن درباره‌ی کسی که به تو بدی کرده است».
خیلی مطلب مهمّی است. اگر به کسی که با ما هیچ رابطه‌ای ندارد؛ نه به ما بدی کرده نه خوبی، خدمتی کنیم و مشکلی از او را حلّ کنیم، البتّه کار خوبی کرده‌ایم؛ امّا خیلی کار مهمّی انجام نداده‌ایم. زمانی هم که کسی به ما خدمتی کرده و ما هم متقابلاً به او خدمتی می‌کنیم، باز کار مهمّی نکرده‌ایم.
مهمّ این است که به کسی که به ما بدی کرده و در زندگی ما مشکلی ایجاد کرده و چاه سرِ راهمان کنده است خوبی کنیم، مشکلش را حلّ کنیم و خار از سر راهش برداریم؛ این کمال است و از مکارم اخلاق است. الگو و اسوه‌ی ما، رسول الله اعظم(ص)، فرموده‌اند:
«اِنّی بُعِثْتُ لِاُتَمِّمَ مَکارِمَ الْاَخْلَاقِ»؛
«من آمده‌ام تا مکارم اخلاق را به کمال برسانم».


خودآزمایی


1- اوّلین نعمت و نعمت‌های پس از آن که به رسول الله اعظم(ص) عنایت شد را نام ببرید.
2- تکرار کلمه‌ی لَکَ در دو آیه‌ی «أ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ» و «وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ» بیانگر چیست؟
3- در مِقْبَض شمشیر رسول اکرم(ص) این چه جملاتی نوشته شده بود؟
 

پی‌نوشت‌ها

 
[1]ـ سوره‌ی زمر، آیه‌ی ۹.
[2]ـ سوره‌ی احزاب، آیه‌ی ۳۶.
[3]ـ تفسیر نورالثّقلین، جلد ٣، صفحه‌ی ٦٢٨.
[4]ـ سوره‌ی انعام، آیه‌ی ۱۶۲.
[5]ـ نفس المهموم، صفحه‌ی ٢٧٤.
[6]ـ همان، صفحه‌ی ۲۸۲.
*مِقْبَضْ: دستگیره.
[7]ـ بحارالانوار، جلد ٧٤، صفحه‌ی ١٥٧، حدیث ٢.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: