کد مطلب: ۵۱۳۶
تعداد بازدید: ۱۶۶۰
تاریخ انتشار : ۱۸ آذر ۱۴۰۰ - ۰۷:۳۸
انسان ۲۵۰ ساله| ۳۲
امام وارد می‌شود و بر خلافِ رسم و سنت معمول كه هر تازه‌واردی باید به خلیفه، آن هم با ذكر لقب مخصوص (امیرالمؤمنین) سلام دهد، به همه‌ی حاضران رو می‌كند و با اشاره‌ی دست، آنان را مخاطب می‌سازد و می‌گوید: السّلام علیکم. و آنگاه بی‌آنكه منتظر اجازه بماند، می‌نشیند.

فصل دهم؛ امام باقر| ۳

 

احضار امام باقر(ع) به شام


در میان جریانات مهم اواخر زندگی امام، از همه معروف‌تر، ماجرای جلب و احضار آن حضرت به شام، پایتخت حكومت اموی است. برای آگاهی از چگونگی موضع امام در برابر دستگاه خلافت، خلیفه‌ی اموی دستور می‌دهد امام باقر را (و طبق برخی از روایات، امام صادق، فرزند جوان و یار و همكار نزدیک پدر را نیز) دستگیر و به شام اعزام کنند. امام را به شام و قصر خلیفه می‌آورند. هشام قبلاً به مجلسیان و حاشیه‌نشینان خود دستورهای لازم را برای هنگام روبه‌رو شدن با امام، دیکته كرده است. قرار است ابتدا خود خلیفه و سپس حضار مجلس ـ كه همه از رجال و سرانند ـ سیل تهمت و شماتت را به‌سوی امام سرازیر نمایند. وی از این كار دو منظور را تعقیب می‌كند:
نخست آنكه با این تندی‌ها و دشنام‌ها روحیه‌ی امام را تضعیف كند و زمینه را برای هر كاری كه مقتضی به نظر می‌رسد، آماده سازد. و دیگر آنكه خصم را در دیداری كه میان عالی‌ترین رهبران دو جبهه‌ی متخاصم تشیكل شده، محكوم كند و بدین وسیله همه‌ی افراد جبهه‌ی او را با نشر خبر این محكومیت ـ كه به بركت بلندگوهای همیشه آماده‌ی خلیفه، مانند خطبا و عمال و جاسوس‌های شخص خلیفه بوده و قابلِ اجراست ـ خلع سلاح كند.
امام وارد می‌شود و بر خلافِ رسم و سنت معمول كه هر تازه‌واردی باید به خلیفه، آن هم با ذكر لقب مخصوص (امیرالمؤمنین) سلام دهد، به همه‌ی حاضران رو می‌كند و با اشاره‌ی دست، آنان را مخاطب می‌سازد و می‌گوید: السّلام علیکم. و آنگاه بی‌آنكه منتظر اجازه بماند، می‌نشیند.
از این رفتار، آتش کینه و حسد در دل هشام زبانه می‌كِشد و برنامه را شروع می‌كند. «شما (اولاد علی) همیشه وحدت مسلمانان را شكسته و با دعوت آنان به‌سوی خود، میان آنان رخنه و نفاق افكنده‌اید و از سر نابخردی و نادانی، خود را پیشوا و امام پنداشته‌اید.» لَختی از این یاوه‌ها می‌گوید و ساكت می‌شود. پس از او، نوكران و جیره‌خوارانش هر یک سخنی در همین حدود می‌گویند و هركدام به زبانی امام را مورد تهمت و ملامت قرار می‌دهند.
امام در همه‌ی این مدت خاموش و آرام نشسته است. وقتی همه سكوت می‌كنند، حضرت برمی‌خیزد و می‌ایستد و رو به حضار، پس از حمد و ثنای خداوند و درود بر پیامبر، در جملاتی كوتاه و تكان‌دهنده، سردرگمی و بی‌هدفی آن جمع پراكنده را به رُخشان می‌كِشد؛ بی‌اختیاری و آلت فعل بودنشان را همچون تازیانه‌ای بر سر و رویشان می‌كوبد؛ موقع خود و پیشینه‌ی افتخارآمیز خاندانش را كه منطبق با برترین معیار اسلامی (هدایت) است، روشن می‌سازد و سرانجام، نیک‌فرجامی‌ راه خود را که برابر با سنت‌های خدا در تاریخ است، مطرح می‌كند و روحیه‌ی متزلزل آنان را متزلزل‌تر می‌نماید:
«اَیهَا النّاسُ! اَینَ تَذهَبونَ؟ وَ اَینَ یرادُ بِكُم؟ بِنا هَدَى اللهُ اَوَّلَكُم وَ بِنا یختِمُ آخِرَكُم، فَاِن یكُن لَكُم مُلكٌ مُعَجَّلٌ فاِنَّ لَنا مُلكاً مُؤَجَّلاً وَ لَیسَ بعدَ مُلكِنا مُلكٌ، لِاَنّا اَهلُ العاقِبَةِ یقولُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ: وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقینَ»[1]
به كجا می‌روید ای آدم‌ها؟! و چه سرانجامی برایتان در نظر گرفته‌اند؟ به‌وسیله‌ی ما بود كه خداوند گذشتگان شما را هدایت كرد، و به‌دستِ ما نیز خواهد بود که مُهر پایان به كار شما می‌زند. اگر شما را امروز دولتی مستعجل است، ما را دولتی دیرنده خواهد بود و پس از دولت ما، كسی را دولت نیست. ماییم اهل عاقبت، كه خدا فرمود: عاقبت متعلق به صاحبان تقوا است.[2]
در این بیان كوتاه و پُرمغز ـ كه تظلم و تحكم و نوید و تهدید و اثبات و رد را یکجا متضمن است ـ به‌قدری تأثیر و گیرایی وجود دارد كه اگر پخش شود و به گوش مردم برسد، ممكن است هر شنونده‌ای را به حقانیت گوینده‌ی آن معتقد سازد. برای پاسخ‌گفتن به این سخن، نغزگویی و سخن‌دانی به همان اندازه لازم است كه خودباوری و دل‌گرمی. و این‌همه در مخاطبان امام نیست؛ پس چار‌ه‌ای جز خشونت و زور نمی‌ماند.
هشام دستور می‌دهد امام را به زندان بیفكنند؛ یعنی عملاً به ضعف روحیه و نارسایی منطق خود اعتراف می‌كند. در زندان، امام به روشنگری و بیان حقایق می‌پردازد و هم‌زنجیرهای خود را تحت تأثیر می‌گذارد؛ به‌طوری‌كه از زندانیان كسی نماند كه سخن او را از بُنِ دندان نپذیرفته و دل‌بسته‌ی او نشده باشد. مأموران، ماوقع را به هشام گزارش می‌کنند. این موضوع برای دستگاهی كه در طول ده‌ها سال به‌صورتِ ویژه شام را از دسترس تبلیغات علوی دور نگاه داشته، مطلقاً قابلِ تحمل نیست. هشام فرمان می‌دهد آن حضرت و همراهانش را از زندان بیرون آورند. هیچ‌جا برای آنان مناسب‌تر از مدینه نیست؛ شهری كه در آن می‌زیسته‌اند؛ البته با همان مراقبت‌ها و سخت‌گیری‌های همیشه، و بیشتر و در صورت لزوم، فرودآوردن ضربه‌ی آخر، و بی‌سروصدا حریف را در بستر و خانه‌ی خودش نابود كردن و وبال تهمت «امام‌كُشی» را به گردن نگرفتن. پس به دستورِ هشام آنان را بر مركب‌های تندرو ـ كه سراسر راه را بی‌وقفه طی می‌كنند ـ می‌نشانند و به سوی مدینه می‌تازند. قبلاً دستور داده شده است كه در شهرهای میانِ راه، كسی حق ندارد با این قافله‌ی مغضوب معامله كند و به آنان نان و آب بفروشد.[3] سه شبانه‌روز با این وضع راه می‌روند و ذخیره‌های آب و نان پایان می‌گیرد.
اکنون به شهر مَدیَن رسید‌ه‌اند. اهل شهر طبق فرمان، دروازه‌ها را می‌بندند و از فروختن توشه امتناع می‌كنند. یاران امام از گرسنگی و تشنگی به شِكوه آمده‌اند. امام بر فراز بلندی كه بر شهر مشرِف است، می‌رود و با رساترین فریاد خود، بر اهل شهر نهیب می‌زند: «ای مردم شهرِ ستم‌پیشگان! منم ذخیره‌ی خدا، که خدا درباره‌ی آن گفته است: ذخیره برای شما نیکوتر است، اگر مؤمن باشید»[4]. ناگهان یک هوشیاری و شهامتِ بجا توطئه را خنثی می‌كند. مردی از اهل شهر، همشهریان فریب‌خورده و بی‌خبر را هشدار می‌دهد و به آنان یادآور می‌گردد كه این همان نهیبی است که شعیب پیامبر بر سرِ گمراهان زمان خود زد. و به آنان تفهیم می‌كند كه هم‌اكنون در برابرِ همان پیامی قرار دارند كه روزی گذشتگانشان در برابرِ آن قرار داشتند؛ و امروز اینان گذشتگان خود را به‌خاطرِ نشنیده‌گرفتن آن پیام، لعن و نفرین می‌كنند. آری، تاریخ تكرار شده است؛ اینك همان پیام و همان پیام‌آور و همان مخاطبان. این سخنِ بجا بر دل‌ها می‌نشیند. دروازه‌ها را می‌گشایند و به‌رغمِ زمینه‌چینی‌های دستگاه خلافت، دشمن آن دستگاه را می‌پذیرند.[5]


خودآزمایی


1- اهداف خلیفه‌ی اموی از جلب و احضار حضرت باقر(ع) به شام چه بود؟
2- امام باقر(ع) پس از رسیدن به پشت دروازه‌های شهر مَدیَن چه کردند؟
3- امام باقر(ع) چگونه روحیه‌ی متزلزل هشام و اطرافیانش را متزلزل‌تر کردند؟
 

پی‌نوشت‌ها

 
[1]. ای آدم‌ها (ایها الناس) خطاب به گروهی از عالی‌ترین مقامات دولتی که در مجلسِ با این حساسیت و عظمت، گرد خلیفه نشسته و به دفاع از او کمر بسته‌اند؛ یعنی در حقیقت نفی همه‌ی ارزش‌هایی که در آن جامعه‌ی طاغوتی، این مستکبران را از عامه‌ی مردم جدا می‌کرد و شخصیت ویژه‌ی آنان را تشکیل می‌داد؛ پیکاری اصولی و عمیق در لباس یک خطاب ساده. (نویسنده)
[2]. بحارالانوار/ کتاب تاریخ علی‌بن‌الحسین و محمدبن‌علی و.../ ابواب تاریخ ابی جعفر محمدبن‌علی‌بن‌الحسین باقر/ باب۵ / ح۶۳
[3]. طبق بعضی از روایات، به مردم شهرهای بین راه چنین وانمود شده بود که محمدبن‌علی و جعفربن‌محمد نصرانی شده و از دین اسلام برگشته‌اند. (بحارالانوار/ ج 46/ ص 306)
مشابه این ماجرا را در نهضت آزادی هندوستان در دهه‌های میانه‌ی قرن نوزده می‌توان دید: مولانا که از علمای مذهبی معروف و معتبر هندوستان و نخستین رهبران مقاومت مسلمانان هند ـ پیشگامان جنبش آزادی‌خواهانه‌ی قاره ـ محسوب می‌گشتند، از طرف جمعی از روحانیون مخالف با مبارزه، به‌عنوانِ «وهابی» معرفی شدند. برای این تهمت، هیچ‌گونه مناسبت و بهانه‌ای لازم نبود؛ فقط همین بود که این چهره‌های محبوب و معروف و مبارز باید در نظر توده‌ی بی‌خبر و ناهوشیار، از اعتبار و اعتماد بیفتند و برای این منظور، تهمت وهابیگری وسیله‌ی مناسبی بود. ویرانگری‌های اعتقادی و عملی فرقه‌ی وهابی در حجاز که خود نغمه‌ی دیگری بود، از شیپور بدآهنگ استعمار در آن روزها تازه پا می‌گرفت و موجی از خشم و نفرت در همه‌ی اقطار اسلامی پدید می‌آورد و تهمت وهابیگری در هرجا می‌توانست محبوب‌ترین چهره‌ها را از نظرها ساقط کند. عامه‌ی مردم به‌درستی نمی‌دانستند و نمی‌توانستند بدانند وهابیگری چیست و از کجاست و چه می‌گوید و چه می‌خواهد بکند و آیا این علمای پاک‌باخته که عمر خود را در مبارزه با استعمار انگلیس گذرانیده‌اند، ممکن است وهابی ـ یعنی آلتِ دست انگلیس ـ باشند؟ تنها چیزی که می‌دانستند، این بود که وهابیگری یک مسلک غلط و انحرافی است و اکنون می‌شنیدند که این علمای مبارز، وهابی‌اند؛ و همین کافی بود. (نگاه کنید به کتاب «مسلمانان در نهضت آزادی هندوستان، چاپ آسیا).
و من وقتی ماجرای احضار امام باقر و امام صادق علیهماالسلام به شام و تهمت نصرانی‌گری به آنان را با ماجرای صدوچند سال پیش هندوستان تطبیق می‌کنم و آن‌گاه به اوضاع‌واحوال جاری زمان و مکان خودمان نظر می‌افکنم، با حیرتی تأسف‌آمیز این مصرع عربی را به‌یاد می‌آورم: «النّاس کالنّاس، والایام واحده»؛ آدم‌ها همیشه همانندند و روزگاران، همواره همسان. (نویسنده)
[4]. سوره‌ مبارکه‌ هود/ آیه‌ 86، «بَقِیتُ اللهِ خَیرٌ لَّكُم اِن كُنتُم مُّؤمِنینَ»
[5]. بحارالانوار/ ج 46/ ص 264، به نقل از کافی (نویسنده)

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی سیدعلی خامنه‌ای
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: