کد مطلب: ۵۱۴۵
تعداد بازدید: ۹۱۷
تاریخ انتشار : ۲۰ آذر ۱۴۰۰ - ۱۳:۰۹
شرح خطبه قاصعه | ۱
این پرسش مطرح مى‌شود كه مردم كوفه كه لشكریان آن بزرگوار هم از همین‌ها تشكیل مى‌شد، چه كرده بودند كه امام(ع) آنها را این‌گونه سرزنش مى‌كند و مى‌فرمایند: شما در سركشى افراط كرده و به عصبیت و حمیّت جاهلیت برگشته‌اید و ارزش‌هاى اسلام را زیر پا گذاشته‌اید؟

شرح بزرگترین خطبه نهج‌البلاغه در نکوهش متکبّران و فخرفروشان | ۱


وجه تسمیه‌ی خطبه[1]


این خطبه را خود امام(ع) بدان اسم نام‌گذارى نكرده است‌؛ از این رو بررسى دقیق علت آن چندان ضرورتى ندارد‌؛ ولى به دو وجه از وجوهى كه ذكر شده اشاره مى‌كنیم:
1. گفته‌اند: قاصعه، صفت شترى است كه در بعض حالات چیزى از دهانش خارج مى‌شود و بعد آن را مى‌بلعد،[2] و چون امام(ع) هنگام ایراد سخن بر چنین شترى سوار بودند، این خطبه را قاصعه گفتند‌؛[3]
2. بعضى قاصعه را تقریباً «كوبنده» معنا كرده‌اند‌؛[4] یعنى این خطابه، گردن‌فرازان و مستكبران را توبیخ كرده، از طغیان و سركشى برحذر مى‌دارد.
وجوه دیگرى نیز گفته شده‌؛[5] ولى ـ همان طور كه گفتیم ـ جست‌وجو در این مورد ضرورى به نظر نمى‌رسد‌؛ اما با توجه به مضمون خطبه، ظاهراً وجه دوم در بین وجوهى كه مطرح شده، دلچسب‌تر است.


مقدمه


حكومت امیرالمؤمنین(ع)، تنها 25 سال با رحلت رسول خدا(ص) فاصله داشت و ظاهراً این خطبه در اواخر حكومت حضرت كه حدود چهار سال و نه ماه دوام یافت، ایراد شده است‌؛ از این رو این پرسش مطرح مى‌شود كه مردم كوفه كه لشكریان آن بزرگوار هم از همین‌ها تشكیل مى‌شد، چه كرده بودند كه امام(ع) آنها را این‌گونه سرزنش مى‌كند و مى‌فرمایند: شما در سركشى افراط كرده و به عصبیت و حمیّت جاهلیت برگشته‌اید و ارزش‌هاى اسلام را زیر پا گذاشته‌اید؟
در پاسخ این پرسش، با توجه به مضمون خطبه باید گفت: امام(ع) ریشه‌ی مفاسد را «روح تكبر» دانسته و آن را سبب فساد انسان و از بین رفتن اخلاق فردى و اجتماعى و سقوط امت‌ها مى‌شمارند.
بسیار جاى تعجب است كه مردمى كه سال‌ها پاى منبر امیرالمؤمنین(ع) و پیش از آن پاى منبر رسول خدا(ص) بوده‌اند، این‌گونه به آفت‌هاى اخلاقى مبتلا شدند كه این چنین مخاطب حضرت قرار گرفتند.
نكته مهم در این مقام، «بهره‌بردارى از سخنان نورانى حضرت در جوامع امروز» است. ما هم باید توجه داشته باشیم كه بسیارى از مفاسد اخلاقى ـ چه در فرد و چه در اجتماع ـ از خصلت شیطانى «تكبر و خودبزرگ‌بینى» سرچشمه مى‌گیرد.


مناسبت خطبه


ساكنان شهر كوفه در آن زمان، مجموعه‌اى از عشایر مختلف بودند و هر قبیله محله‌اى را به خود اختصاص داده بود. روحیه‌ی قبیله‌گرایى و افتخار به پدران و اجداد، دوباره در بین جوان‌هاى مسلمان پیدا شده بود و گاهى بین دو جوان بر سر مسائل بسیار جزئى درگیرى لفظى پیدا مى‌شد و به كشمكش‌هاى قبیله‌اى و قتل و خونریزى مى‌انجامید.
امام امیرالمؤمنین(ع) براى زدودن چنین روحیه‌اى این خطبه را ایراد فرمودند.
در جوامع امروز نیز، این روحیه وجود دارد. برترى‌جویى غربى‌ها در جهان امروز نیز نشأت گرفته از همان «تكبر»هاست. آنان براى شرقى‌ها ـ هرچند عالم و محقق باشند ـ ارزشى قائل نیستند و مى‌كوشند هر مطلب ارزشمندى را به خود نسبت داده، بگویند ریشه آن در غرب است. فسادى كه امروز صهیونیست‌ها در عالم بپا كرده‌اند، مبتنى بر همین است كه خود را نژاد برتر و مقصود از آفرینش دانسته و دیگران را طفیلى وجود خود مى‌دانند. قرآن كریم به خودخواهى آنها اشاره كرده و پاسخ مى‌دهد:
«وَقالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللهِ وَأَحِبّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَیُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ ...؛‌
یهود و نصارا گفتند: ما پسران خدا و دوستان او هستیم. بگو (اگر چنین است) پس چرا شما را بجهت گناهانتان عذاب مى‌كند؟ (نه، چنین پندارى غلط است) بلكه شما (هم) انسان‌هایى از مخلوقات خدا هستید (و امتیاز خاصى ندارید. خداوند) هر كس را كه بخواهد، مى‌آمرزد و هر كس را كه بخواهد، عذاب مى‌فرماید...».[6]
به هر حال این «تكبر جمعى» مانند «تكبّر فردى» ریشه‌ی بسیارى از مفاسدِ گذشته و حال است‌؛ محور بحث هم در حقیقت، همین است‌؛ از این رو امام(ع) خطبه را با یك براعت استهلال از اینجا شروع مى‌كنند: «بزرگى مخصوص خداست» تا ذهن‌ها براى رها كردن خودبزرگ‌بینى و روى آوردن به فروتنى و خاكسارى آماده شود‌؛ چرا كه تا این صفت در انسان وجود داشته باشد، نه به سعادت فردى مى‌رسد و نه مى‌تواند به كمالاتى دست یازد كه مقدمه ثواب اخروى و قرب الاهى است. جامعه‌اى هم كه به چنین بلایى مبتلا باشد، هیچ‌گاه روى سعادت را نخواهد دید.
از حضرت حق‌تعالى، توفیق توضیحى مختصر از این خطبه بسیار زیبا، رسا و عالى را به اندازه‌ی توان مسئلت مى‌كنیم.
*****
الْحَمْدُ للهِ الَّذِی لَبِسَ الْعِزَّ وَالْكِبْرِیَاءَ وَاخْتَارَهُمَا لِنَفْسِهِ دُونَ خَلْقِهِ وَجَعَلَهُمَا حِمًى وَحَرَماً عَلَى غَیْرِهِ وَاصْطَفَاهُمَا لِجَلاَلِهِ وَجَعَلَ اللَّعْنَةَ عَلَى مَنْ نَازَعَهُ فِیهِمَا مِنْ عِبَادِهِ...
الْحَمْدُ للهِ الَّذِی لَبِسَ الْعِزَّ وَالْكِبْرِیَاءَ‌؛ ستایش براى خدایى است كه عزت و بزرگى را پوشید.
در این بیان، عزت و بزرگى مانند لباسى تصوّر شده كه كسى آن را بپوشد. البته خداى تعالى نیازى به پوشیدن لباس ندارد و حتى استعمال لباس معنوى هم در مورد خداى تعالى صحیح نیست‌؛ بلكه این یك تعبیر ادیبانه و تشبیهى بسیار زیباست و به معناى لباس پوشیدن خداوند نیست. وجه شباهت هم این است: همان‌گونه كه لباس در جایى به كار مى‌رود كه ملبوس را كاملاً پوشش دهد و هیچ قسمتى از آن بیرون نمانَد، ذات خدا هم بگونه‌اى است كه نمى‌توان براى آن حیثیتى فرض كرد كه عین عزت و كبریایى نباشد. انگار عزت و كبریا، ذات الاهى را فراگرفته است. البته ذات حضرت حق‌تعالى نه جزء دارد و نه سطحى كه پوشیده شود‌؛ ولى ابزار كار عقل انسان، همین مفاهیم است‌؛ از این رو از روى مسامحه مى‌توان گفت: هیچ سهمى از وجود خداى تعالى و هیچ شأنى از وجودش، بى‌بهره از عزت و كبریایى نیست.


عزت و كبریا چیست و چه تفاوتى با هم دارند؟


مقدمتاً باید بگوییم صفات الاهى ‌ـ چه ذاتى چه فعلى ‌ـ از حیثیات مختلف خداى تعالى حكایت نمى‌كند‌؛ چون خداوند حیثیت‌هاى مختلف ندارد و به قول اهل معقول «بسیط من جمیع الجهات» است و هیچ تكثر و تعددى براى او قابل تصور نیست. در كنار صفاتى كه به خداى تعالى نسبت داده مى‌شود، باید یك صفت سلبى در نظر گرفت‌؛ به این معنا كه «صفات، زاید بر ذات نیستند». این همان ذات است كه عقل ما این مفاهیم را از آن انتزاع مى‌كند. همه این صفات، عین هم و همه عین ذات هستند.
هنگامى كه ما وقتى مى‌گوییم «ما علم و قدرت داریم»، علم ما چیزى است و قدرت ما چیزى دیگر. مى‌توانیم علم داشته باشیم، ولى قدرت نداشته باشیم، یا قدرت داشته باشیم، ولى علم نداشته باشیم، یا هیچ‌یك را نداشته باشیم‌؛ چون علم ما غیر از قدرت است و هر دو غیر ذات‌؛ ولى در مورد خداوند چنین نیست. در خداى تعالى، ذاتْ عین علم، علمْ عین قدرت و قدرتْ عین ذات است و همه صفات، عین هم و همه، عین ذات هستند. بررسى بیشتر این بحث مجال دیگرى مى‌طلبد و در حوصله این نوشتار نمى‌گنجد‌؛ در اینجا هم باید توجه داشت كه اگر عزت و كبریا به خداى تعالى نسبت داده شده، دو چیز جداى از یكدیگر و زاید بر ذات پروردگار متعال نیست.
در اینجا سؤالى مطرح مى‌شود كه عزت و كبریایى چه ویژگى دارند كه در این كلام مخصوص خداى تعالى شمرده شده، و غیر از صفاتى همچون علم است كه ما مى‌توانیم ادعا كنیم كه علمى داریم، هرچند آن هم عطاى خداوند است؟!
پاسخ این است كه ما در گفت‌وگوهایمان واژه‌ی «عزت» و «عزیز» را نیز در غیر خدا به كار مى‌بریم كه عزت‌هاى نسبى یا ناقص و یا عاریتى هستند‌؛ ولى عزت مطلق، كامل و اصیل، مخصوص خداى تعالى است و تنها اوست كه در مقابل كسى سر تسلیم فرود نمى‌آورد و كسى بر او غالب نیست چنانكه علم ذاتى و مطلق نیز مخصوص خداست.
البته خداوند مراتبى از آنچه را كه به او اختصاص دارد، به اولیاى خود مرحمت مى‌فرماید‌؛ مثلاً علم غیب مخصوص خداى تعالى است، چنان كه در دعاها مى‌خوانیم: «یا مَنْ لا یَعْلَمُ الْغَیْبَ اِلاّ هُوَ».[7] ولى در قرآن پس از اشاره به این اختصاص، استثناى آن را ذكر كرده و در مورد اعطاى آن به بعض بندگان مى‌فرماید:
«عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً * إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ...؛[8] (خداوند) داناى غیب (و نهان) است. پس كسى را بر غیب خود آگاه نخواهد نمود، مگر بر آن فرستاده‌اى كه رضایت داشته باشد (و خود اراده فرماید)».
در مورد عزت هم گرچه در آیاتى مثل «... فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً‌...»[9] آن را به خود اختصاص داده، در جاى دیگر از اعطاى آن به رسول خدا(ص)، و مؤمنان خبر مى‌دهد:
«... وَللهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَلكِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ».[10]
همچنین با اشاره به مشیت خود در «عزت بخشیدن به هر كه بخواهد» مى‌فرماید:
«... تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِكَ الْخَیْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ».[11]
بنابراین منافاتى ندارد كه عزّت كامل حقیقى مطلق و اصیل، از آنِ خداى تعالى باشد و بعض بندگان خود را فراخور حالشان از آن بهره‌مند فرماید.
كبریا: در فارسى واژه معادلى براى آن وجود ندارد و باید قدرى آن را توضیح داد:
ریشه آن «ك ب ر» و هم‌خانواده كِبَر به معناى بزرگى،[12] در مقابل صِغَر به معناى كوچكى است. بزرگى و كوچكى، دو مفهوم متضایفند‌؛ یعنى پس از مقایسه دو چیز مى‌گوییم: چون این یكى علاوه بر همه اجزاى آن یك، جزء دیگرى هم دارد، «كبیر» و دیگرى «صغیر» است.
باید توجه داشت كه «كِبَر» و «كِبْر» فقط تفاوت اندكى در تلفظ دارند و در هر دو، معناى «بزرگى» لحاظ شده است ولى هر یك مورد استعمال خاصى دارند و به جاى یكدیگر استعمال نمى‌شوند. «كِبْر» به خلاف «كِبَر» بر «امرى قلبى» اطلاق مى‌شود و از كیفیت نفسانى خاصى حكایت مى‌كند كه بر اساس آن، انسان خود را بزرگ ببیند. خداوند تعالى بعضى بندگان خود را در مورد داشتن چنین صفتى، این گونه یاد مى‌فرماید:
إِنَّ الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللهِ بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ إِنْ فِی صُدُورِهِمْ إِلاّ كِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغِیهِ فَاسْتَعِذْ بِاللهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ؛[13]
همانا كسانى كه بدون آنكه هیچ‌گونه دلیل محكمى داشته باشند (نزد آنان باشد و بتوان به آن استناد نمود) به جدال با آیات الاهى مى‌پردازند، در سینه‌هاشان چیزى جز «خودبزرگ‌بینى» وجود ندارد (آن هم چیزى است كه هرگز) به آن (قلّه‌ی بلند خیالى) دست نخواهند یافت‌؛ پس به خدا پناه ببر‌؛ چراكه او شنواى بیناست.
حال این «خودبزرگ‌بینى» گاهى به صورت نسبى در نظر گرفته مى‌شود و از مقایسه با امثال خود (مثل برادر، خواهر و دوستان) درك مى‌شود، و گاهى مطلق است كه همان «كبریا» است و فوق آن بزرگى نیست‌؛[14] بنابراین تفاوتى كه بین «عزت» و «كبریا» هست، این است كه در دومى نیاز به اضافه كردن قید «مطلق» نداریم‌؛ به خلاف عزت كه به طور مطلق از آنِ خداست و این خداوند است كه هر كه را بخواهد، خود عزت مى‌بخشد. امام(ع) با این استعاره، از اختصاص این دو صفت به حضرت حق‌تعالى خبر دادند.
اما انسان، به سبب نادانى، صفات الاهى را به خود نسبت مى‌دهد‌؛ چنان‌كه خداى تعالى در مورد قارون مى‌فرماید:
قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِی أَوَ لَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعاً...؛ ...گفت: من این ثروت را بر اساس دانشى كه دارم (و به ریزه كارى‌هاى اقتصادى آشنا هستم) به دست آورده‌ام. (خداى تعالى در پاسخ این مطلب واهى مى‌فرماید:) آیا او نمى‌داند قبل از او از میان نسل‌هاى گذشته كسانى را خداوند نابود ساخته است كه از او قدرتمندتر و مال اندوزتر بوده‌اند؟».[15]
امروز نیز افرادى در مقابل تذكر نسبت به رعایت حقوق فقرا پاسخ مى‌دهند: ما خون دل خوردیم و با زحمت فراوان این ثروت را جمع كردیم‌؛ چگونه آن را به دیگران بدهیم‌؛ در حالى كه توجه ندارند كه علم، قدرت و دیگر نعمت‌ها را خداى تعالى عطا فرموده است و ما آنها را ایجاد نكرده‌ایم.
حتى گاهى سركشى انسان به اینجا مى‌رسد كه خود را خداى مردم، آن هم برترین خدایان مى‌نامد ـ ‌چون مشركان خدایان متعدد مى‌پرستیدند‌ ـ و بنده‌ی طغیانگرى چون فرعون نداىِ «أَنَا رَبُّكُمُ الْأعْلى‌؛ من پروردگار بزرگ شما هستم»[16] سر مى‌دهد.
آرى، انسان هنگامى كه به خیال خود قدرتى به هم زد و احساس بى‌نیازى كرد، در دلش ادعاى خدایى پدید مى‌آید.
خداوند تعالى ریشه طغیان‌گرى را همین «احساس بى‌نیازى» ـ ‌كه خود حاكى از تكبر است ‌ـ مى‌داند:
كَلاّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى.[17]
كسى كه در اثر حماقت و نادانى خود را بزرگ یافت، تصور مى‌كند از او بزرگ‌ترى نیست‌؛ از این رو خویش را برتر از همگان و خالى از اشتباه دانسته و به آراى همه بزرگان به دید انتقادى مى‌نگرد. یا به امورى مثل «اطاعت مردم از وى» كه آن هم عطاى خداست، فریب خورده و مى‌پندارد كسى شده است و از اینكه با یك امضاى او شهرهایى بمباران و ویران گردد، لذت مى‌برد.
چنین كسى در واقع چیزى را كه مخصوص خداى تعالى بوده، غصب كرده است. انسان در مقابل خدا چیزى ندارد تا بگوید بزرگ هستم یا كوچك. هر چه هست، مال اوست و هر كه هر چه دارد، از او دارد‌؛ از این رو نمى‌توان بادى به غبغب انداخت و خود را بزرگ دانست‌؛ ولى متأسفانه این باد كه در احادیث هم به ما یاد داده‌اند از آن به خداى تعالى پناه ببریم،[18] در دماغ ما هست.
ممكن است از مراتب ضعیف آن چشم‌پوشى شود‌؛ ولى اگر به حدى رسید كه مفاسدى را به بار آورد، آن هنگام متوجه خواهیم شد كه باد خطرناكى در دماغ ما بوده است. این باد، شیطانى است و كسانى كه چنین باشند، در واقع به جنگ خدا رفته‌اند و مشمول لعن و نفرین الاهى قرار مى‌گیرند.
خلاصه آنكه: محور بحث، «اختصاص عزت و بزرگى به خداى تعالى» است و اینكه دیگران حق چنین ادعایى را ندارند.
«وَاخْتَارَهُمَا لِنَفْسِهِ دُونَ خَلْقِهِ‌؛ خداوند این عزت و كبریایى را براى خویش برگزید و براى خلق خود سهمى قائل نشد».
البته منافاتى با «تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ» ندارد‌؛ چون این عزّت، اعطایى است نه در عرْض عزّت خداى تعالى.
«وَجَعَلَهُمَا حِمًى[19] وَحَرَماً[20] عَلَى غَیْرِهِ». خداوند این دو را قُرقگاه و خط قرمز قرار داده و به هیچ كس اجازه عبور از آن را نداده است‌؛ بنابراین ورود در چنین حریمى، به معناى جنگ با خداست.
«وَاصْطَفَاهُمَا لِجَلاَلِهِ وَجَعَلَ اللَّعْنَةَ عَلَى مَنْ نَازَعَهُ فِیهِمَا مِنْ عِبَادِهِ». اگر بنده‌اى به ستیز با خدا برخاسته، چیزى از اینها را براى خود ادعا كند، خداوند او را لعنت مى‌كند و از رحمت خود به دور مى‌دارد.
 

خودآزمایی


1- دو دلیل عمده نام‌گذارى خطبه قاصعه را ذکر کنید.
2- امام علی(ع) ریشه‌ و نتیجه مفاسد را کدام مورد دانسته‌اند؟
3- عزت و كبریایى چه ویژگى دارند كه در این كلام مخصوص خداى تعالى شمرده شده، و غیر از صفاتى همچون علم است كه ما مى‌توانیم ادعا كنیم كه علمى داریم، هرچند آن هم عطاى خداوند است؟
 

پی‌نوشت‌ها

 
[1]. این خطبه را كه مبسوط‌ترین خطبه‌هاى نهج‌البلاغه است، در نسخه‌هاى متعدد این‌گونه مى‌توان یافت: ترجمه و شرح مرحوم فیض‌الاسلام، و شرح ابن میثم بحرانى، خطبه 234‌؛ صبحى صالح و معجم نهج‌البلاغه، خطبه 192‌؛ منهاج البراعه مرحوم میرزا حبیب‌الله خوئى، خطبه 191‌؛ شرح ابن ابى الحدید معتزلى، خطبه 238‌؛ همچنین مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار، ج 14، ص 477ـ465، حدیث 37 آن را نقل كرده و تا ص 484 به بیان آن پرداخته‌اند.
[2]. حالتى را كه شتر، چیزى را كه دوبار جویده شده مى‌بلعد، قَصْع گویند (قَصَعَتِ النّاقةُ بِجِرَّتِها، اى ردّتها الى جوفها) و بعضى گفته‌اند: قَصْع، مربوط به حالتى است كه دهان خود را از آن پر كرده است. صحاح، ج 3، ص 1266. توضیح «جِرَّة» در این عبارت را در جلد دوم چنین آورده است: آنچه شتر براى نشخوار بیرون مى‌آورد، جِرّة گویند. همان، ج 2، ص 611.
[3]. جوهرى در ادامه بیان خود درباره لفظ «قصع» آورده است: در حدیث آمده است كه حضرت در حالى كه بر مركبى سوار بودند كه به جویدنِ دوباره مشغول بود، براى مردم به ایراد سخن پرداختند. همان، ج 3، ص 1266.
[4]. العین، ج 1، ص 138.
[5]. مانند:
الف) از بین برنده، زائل كننده: الماءُ یَقْصَعُ العَطَشَ‌؛ آب تشنگى را فرو مى‌نشاند. همان
ب) تحقیر كننده (ابلیس و پیروانش): قَصَعَهُ قَصْعاً صَغَّرَهُ وحَقَّرَهُ‌؛ فلانى را كوچك شمرد و چیزى به حساب نیاورد. مجمع البحرین، ج 4، ص 379.
ج) قَصَعْتُ هامَتَه‌؛ با دست گشوده بر سرش كوفتم. صحاح، ج 3، ص 1266.
[6]. مائده (۵)، ۱۸.
[7]. مفاتیح الجنان، دعاى جوشن كبیر.
[8]. جن (72)، 26 و 27.
[9]. فاطر (35)، 10.
[10]. منافقون (63)، ۸.
[11]. آل عمران (3)، ۲۶.
[12]. «كِبَر» متضاد «صِغَر» است، و در سنّ انسان، به بزرگسالى اطلاق مى‌شود. لسان العرب، ج 12، ص 12 و كتاب العین، ج 5، ص362.
[13]. غافر (۴۰)، ۵۶.
[14]. الكبریاء: عظمت و پادشاهى... و كاربرد آن فقط در مورد خداى تعالى است. لسان العرب، ج 12، ص 12.
الكبریاء: اسم للتكبر و العظمه، كتاب العین، ج 5، ص 361.
الكِبر بالكسر: العظمة و كذلك الكبریاء، صحاح اللغه، ج 2، ص 801.
الكبر: العظمة و التجبّر كالكبریاء، تاج العروس، ج 3، ص 514.
[15]. قصص (28)، 78.
[16]. نازعات (۷۹)، ۲۴.
[17]. علق (۹۶)، ۶ و ۷.
[18]. پیامبر اكرم(ص) «أَعوذُ بِكَ مِنْ نَفْخَةِ الْكِبْریاءِ». بحارالانوار، ج 73، ص 193 و المحجة البیضاء، ج 6، ص 229.
[19]. الحَمِى: چراگاه یا خانه‌اى كه دیگران حق ورود بدان را نداشته باشند، جاى قرق شده، ملك شخصى. الرائد، ج 1، ص 698.
[20]. الحرم: حریم و ملك شخصى كه از آن دفاع و نگهدارى كند، آنچه شكستن آن نارواست. همان، ص 669.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: