فصل دوّم: تقیّه در کتاب و سنّت | ۲
۶ـ آیا تقیّه فقط در برابر کفّار است؟
بعضی از مخالفان ما هنگامى که خود را در برابر آیات صریح و روایات بالا مىبینند، چارهاى جز پذیرش مسألهی مشروعیّت تقیّه در اسلام نمىبینند، ولى مىگویند تقیّه تنها در برابر «کفّار» است و در برابر مسلمین تقیّه مشروع نیست.
حال آن که عدم تفاوت در میان این دو ـ با توجّه به دلایل فوق ـ بسیار روشن است، زیرا:
1ـ اگر مفهوم تقیّه حفظ جان و مال و عِرض در برابر متعصّبان و افراد خطرناک است ـ که هست ـ چه تفاوتى میان مسلمان ناآگاه و متعصّب و کافر وجود دارد؟ اگر عقل و خرد حاکم به حفظ این امور و هدر ندادن بیهودهی آنهاست، چه تفاوتى بین این دو مورد وجود دارد؟
ما کسانى را سراغ داریم که بر اثر شدّت ناآگاهى و تبلیغات سوء مىگویند: ریختن خون شیعه مایهی تقرّب به خداست، آیا اگر شیعهی مخلص از پیروان امیرمؤمنان على(ع) و اهل بیت پیامبر(ص) در میان چنین گروهى گرفتار شد و از او پرسیدند مذهب تو چیست؟ با صراحت بگوید: شیعهام، و گلوى خود را به تیغ جهل و جنایت بسپارد؟!
هیچ عاقل و خردمندى چنین حکم مىکند؟!
به تعبیر دیگر اگر همان کارى را که مشرکان عرب، در برابر عمّار یاسر، یا پیروان مسیلمهی کذّاب در برابر دو نفر از یاران پیامبر(ص) انجام دادند، حاکمان بنى امیّه و خلفاى بنى عبّاس و مانند آنها از مسلمانان ناآگاه نسبت به شیعیان على(ع) انجام دادند، باید حکم به حرمت تقیّه کنیم هر چند سبب نابودى صدها یا هزاران نفر پیروان مخلص اهل بیت(ع) شود، به سبب این که این حاکمان به ظاهر مسلمانند؟!
اگر امامان اهل بیت(ع) با تأکید فراوان روى مسألهی تقیّه تأکید نکرده بودند، تا آن جا که فرمودند: «تِسْعَةُ أعْشَارِ الدِّینِ التَّقِیَّةُ؛ نه دهم دین تقیه است»[1]، شاید عدد کشتگان شیعه در عصر بنى امیّه و بنى عبّاس به صدها هزار یا میلیونها نفر مىرسید، یعنى دهها برابر کشتارهاى بیرحمانه و وحشیانهاى که داشتند انجام مىدادند.
آیا کمترین تردیدى در مشروعیّت تقیّه در چنین شرایطى مىتوان داشت؟
ما فراموش نمىکنیم که اهل سنّت هم سالها به خاطر اختلافات مذهبى، از جمله بر سر مسألهی حادث یا قدیم بودن قرآن، اختلافات شدیدى داشتند و خونهاى زیادى در این راه ریخته شد! (همان نزاعى که امروز از نظر محقّقان یک نزاع کاملاً بیهوده و بى معناست).
آیا گروهى که خود را بر حق مىدانستند، اگر در چنگال مخالفان گرفتار مىشدند و از عقیدهی آنها سؤال مىشد، باید با صراحت مىگفتند ما فلان عقیده را داریم، هرچند خون آنها را بریزند، بى آن که کمترین فایده و تأثیرى براى ریخته شدن خون آنها باشد؟!
2ـ فخر رازى در تفسیر آیهی شریفهی (إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً)[2] مىگوید: ظاهر آیه دلالت دارد بر این که تقیّه در برابر کفّار غالب مباح است، «إلاّ أنّ مذهب الشافعى ـ رض ـ أنّ الحالة بین المسلمین إذا شاکلت الحالة بین المسلمین و المشرکین حلّت التقیّة محاماة على النفس؛ مذهب شافعى این است که اگر وضع مسلمانان با یکدیگر همانند وضع مسلمین و کفّار شود، تقیّه براى حفظ نفس، حلال است».
سپس به بیان دلیل جواز تقیّه براى حفظ مال مىپردازد و به حدیث نبوى «حُرْمَة مَالِ الْمُسْلِمِ کَحُرْمَةِ دَمِهِ؛ احترام مال مسلمان مانند احترام خون اوست» و حدیث «مَنْ قُتِلَ دُونَ مَالِهِ فَهُوَ شَهِیدٌ؛ کسى که براى حفظ اموالش کشته شود شهید است»[3] استدلال مىکند.
در تفسیر نیشابورى که در حاشیهی تفسیر طبرى آمده نیز مىخوانیم: قال الامام الشافعى: «تجوز التقیة بین المسلمین کما تجوز بین الکافرین محاماة عن النفس؛ تقیّه به خاطر حفظ جانها در میان مسلمانان جایز است، همانگونه که در میان کفّار و مسلمین جایز است».[4]
3ـ جالب این است که در دوران خلافت بنى عبّاس جمعى از محدّثان اهل سنّت به سبب اعتقاد به «قدیم بودن قرآن» تحت فشار حاکمان بنى عبّاس قرار گرفتند و آنها از باب تقیّه اعتراف به حادث بودن قرآن کردند و نجات یافتند.
«ابن سعد» مورّخ معروف، در کتاب طبقات و «طبرى» مورّخ معروف دیگر، در کتاب تاریخ خود به دو نامه اشاره مىکنند که از سوى «مأمون» در این رابطه به رییس شرطهی بغداد «اسحاق بن ابراهیم» ارسال شد.
در مورد نامهی اوّل ابن سعد مىنویسد، مأمون به رییس شرطه نوشت، هفت نفر از محدّثین معروف (محمّد بن سعد کاتب واقدى ـ ابومسلم ـ یحیى بن معین ـ زهیر بن حرب ـ اسماعیل بن داود ـ اسماعیل بن ابى مسعود و احمد بن الدورقى) را تحت الحفظ، نزد من بفرست. هنگامى که نزد مأمون آمدند از آنها به عنوان آزمایش سؤال کرد، اعتقاد شما دربارهی قرآن چیست؟ همگى جواب دادند قرآن مخلوق است (با این که رأى مشهور میان محدّثین عکس این معنا یعنى قدیم بودن قرآن بود و آنها نیز به آن معتقد بودند).[5]
آرى آنها از ترس مجازاتهاى سنگین مأمون تقیّه کردند و اعتراف به مخلوق بودن قرآن نمودند و رهایى یافتند.
به دنبال نامهی دوّم مأمون که طبرى آن را نقل کرده و مخاطب در آن نیز رئیس شرطه بغداد است، چنین مىخوانیم: هنگامى که نامهی مأمون به او رسید، جمعى از محدّثان را که شاید عدد آنها به 26 نفر مىرسید، احضار کرد و نامهی مأمون را بر آنها خواند، سپس یک یک را صدا زد تا عقیدهی خود را دربارهی قرآن اظهار کنند، همهی آنها به استثناى چهار نفر اعتراف کردند که قرآن مخلوق است (و با تقیّه رهایى یافتند).
آن چهارنفر که اعتراف نکردند: احمد بن حنبل، سجادة، القواریرى، و محمّد بن نوح بودند. رییس شرطه دستور داد آنها را به زنجیر بکشند و زندانى کنند، فردا همهی آنها را فراخواند، همان سخن قبلى دربارهی قرآن را بر آنها تکرار کرد، سجادة اعتراف کرد که قرآن مخلوق است و آزاد شد و بقیّه اصرار بر مخالفت کردند و آنها را به زندان بازگرداند.
روز بعد آن سه نفر را فراخواند و «القواریرى» از گفتهی خود بازگشت و آزاد شد، ولى احمد بن حنبل و محمّد بن نوح همچنان بر گفتار خود اصرار ورزیدند، و رییس شرطه آنها را به شهر «طرطوس»[6] تبعید کرد.
هنگامى که بعضى از افراد به گروهى که تقیّه کردند اعتراض نمودند، آنها به عمل عمّار یاسر در برابر کفّار استناد جستند.[7]
اینها همه به وضوح نشان مىدهد، در صورتى که انسان تحت فشار شدید قرار گیرد و تنها راه نجات از چنگال ستمگران تقیّه باشد، مىتواند راه تقیّه را در پیش گیرد، خواه در مقابل کافر باشد یا در برابر مسلمان (دقّت کنید).
۷ـ تقیّهی حرام
در بعضى از موارد تقیّه حرام است، و آن زمانى است که اگر فرد یا گروهى راه تقیّه را پیش گیرند و عقیدهی مذهبى خود را پنهان دارند، اصل اسلام به خطر افتد یا ضربهی شدیدى بر کیان مسلمین وارد گردد، در این گونه موارد باید عقیدهی واقعى خود را ظاهر کنند، هر چند خطر یا ضررى براى آنها داشته باشد.
و آنها که گمان مىکنند اینها از قبیل به هلاکت افکندن خویش (إلقاء النفس إلى التهلکة) است که قرآن با صراحت از آن نهى کرده و فرموده (وَلاَ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ)[8] سخت در اشتباهند، زیرا لازمهی آن این است که حضور در میدان جهاد نیز حرام باشد، در حالى که هیچ عاقلى چنین سخنى نمىگوید، و از این جا روشن مىشود که قیام امام حسین بن على بن ابى طالب(ع) در برابر یزید، یک وظیفهی قطعى دینى بوده، و امام حاضر نشد ـ حتّى به عنوان تقیّه ـ با یزیدیان و بنى امیّهی غاصب خلافت اسلامى کنار بیاید، زیرا مىدانست ضربهی شدیدى به کیان اسلام خواهد خورد و قیام و شهادت او مایهی بیدارى مسلمین و نجات اسلام از چنگال تفالههاى جاهلیّت است.
۸ـ تقیّهی مدارایی
این نوع دیگرى از تقیّه است که صاحبان یک مذهب براى حفظ وحدت صفوف مسلمین در کارهایى که لطمهاى به اساس دین و مذهب نمىزند، با سایر فرق مسلمین هماهنگى کنند.
مثلاً پیروان مکتب اهل بیت(ع) عقیده دارند بر فرش نمىتوان سجده کرد و حتماً باید بر سنگ یا سایر اجزاى زمین و مانند آن سجده نمود، و حدیث معروف پیامبر(ص) «جُعِلَتْ لِىَ الاْرْضُ مَسْجِداً وَطَهُوراً؛ زمین براى من محلّ سجده و وسیلهی تیمّم قرار داده شده است»[9] را دلیل بر آن مىدانند.
حال اگر بخواهند براى حفظ وحدت در صفوف سایر مسلمین در مساجد آنها، یا در مسجد الحرام و مسجد النبى(ص) نماز بخوانند، ناگزیر بر همان فرشها ـ مانند دیگران ـ سجده مىکنند.
این کار جایز و چنین نمازى به عقیدهی ما صحیح است و این را تقیّهی مدارایى مىگویند، زیرا مسألهی ترس از جان و مال در آن مطرح نیست، بلکه مسألهی مدارا کردن با سایر فرق اسلام در آن مطرح است.
بحث تقیّه را با سخنى از یکى از بزرگان پایان مىدهیم:
یکى از بزرگان شیعه با یکى از شیوخ الازهر در مصر ملاقاتى داشت، او به عنوان سرزنش به این عالم شیعى مىگوید: شنیدهایم شما تقیّه مىکنید؟!
عالم شیعى در پاسخ گفت: «لعن الله من حملنا على التقیّة؛ از رحمت خدا دور باد آن کس که ما را مجبور به تقیّه کرد»!
خودآزمایی
1- آیا تقیّه تنها در برابر «کفّار» است و در برابر مسلمین تقیّه مشروع نیست؟ پاسخ خود را شرح دهید.
2- در تفسیر آیهی شریفهی (إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً) فخر رازى چه مىگوید؟
3- در کدام موارد تقیّه حرام است؟
پینوشتها
[1]. بحارالانوار، جلد 109، صفحهی 254.
[2]. سورهی آل عمران، آیهی 28.
[3]. تفسیر کبیر فخر رازى، جلد 8، صفحهی 13.
[4]. تفسیر نیشابورى (در حاشیهی تفسیر الطبرى)، جلد 3، صفحهی 118.
[5]. طبقات ابن سعد، جلد 7، صفحهی 167، چاپ بیروت.
[6]. شهرى در شام در کنار دریا (معجم البلدان، جلد 4، صفحهی 30).
[7]. تاریخ طبرى، جلد 7، صفحهی 197.
[8]. سورهی بقره، آیهی 195.
[9]. صحیح بخارى، جلد 1، صفحهی 91 و سنن بیهقى، جلد 2، صفحهی 433 (در کتب بسیار دیگرى نیز این حدیث نقل شده است).
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله العظمی ناصر مکارم شیرازی