کد مطلب: ۵۲۴۶
تعداد بازدید: ۸۳۷
تاریخ انتشار : ۳۰ دی ۱۴۰۰ - ۲۲:۲۹
مظلومیت برترین بانو | ۴
در قرن ششم، یکی از محدّثان بزرگ اهل سنّت به نام عبدالمغیث بن زهیر بن حرب حنبلی بغدادی، کتابی در فضیلت یزید بن معاویه و جلوگیری از لعنِ بر او، نگاشت و چون از او علّت تألیف چنین کتابی را پرسیدند، پاسخ گفت: هدف من این بود که زبان‌ها را از لعن خلفا باز دارم.

بخش چهارم: تحریف و سانسور حقایق

 

تحریف و سانسور حقایق


به راستی از کینه‌ها، جنایت‌ها و خیانت‌های رخ داده، در کتاب‌ها ـ جز اندکی ـ اثری دیده نمی‌شود؛ علّت آن هم واضح است، چرا که خلفا، سالیان درازی تدوین حدیث را منع کردند و آن‌گاه که دوران تدوین آغاز شد، این عمل، به دست حاکمان و با نظارت و کنترل آن‌ها صورت پذیرفت.
در چنین شرایطی، هر کسی در این زمینه، روایتی از رسول خدا صلّی الله علیه وآله در اختیار داشت، آن را نقل نکرد و اگر هم کسی چیزی نقل کرد، نوشته نشد. همچنین از نشر آن و از این که به دیگران منتقل شود نیز جلوگیری شد؛ تا جایی که اگر نزد کسی کتابی بود که در آن، خبر و اثری از این قبیل مسائل وجود داشت، آن کتاب را از او گرفتند و نابود ساختند، یا خودِ او، آن کتاب را مخفی کرد و برای احدی آشکار ننمود.
مواردی از این قبیل را به عنوان نمونه بیان می‌نماییم:
ابن عَدی در بخش پایانی کتاب الکامل فی الضعفاء در شرح حال «عبدالرزاق بن هَمّام صَنعانی» ـ که استاد بُخاری بود ـ می‌نویسد:
صَنعانی احادیث گوناگون بسیاری داشت و دانشمندان مورد اعتماد مسلمانان و پیشوایان آن‌ها، به نزد او رحل سفر بسته و احادیث او را تدوین کردند؛ ولی از ترس، حدیثی از او نقل نکردند. البتّه او را به تشیّع نیز نسبت داده‌اند. او احادیثی را در فضایل نقل کرده است که هیچ یک از راویان ثقات، موافق نقل آن‌ها نبودند و همین امر، مهمترین دلیل بر کنار گذاشتن احادیث اوست.
البتّه وی در مثالب و عیب‌های دیگران نیز احادیثی نقل کرده بود که من در این‌جا آن‌ها را نمی‌آورم؛ ولی در مورد صدق او امیدوارم که مشکل نداشته باشد. تنها کاری که از او سر زده این است که احادیثی در فضایل اهل بیت علیهم السلام و معایب دیگران، نقل کرده است.[1]
ابن عَدی در شرح حال حافظ بزرگ، عبدالرحمان بن یوسف بن خَراش می‌نویسد:
از عبدان شنیدم که می‌گفت: ابن خَراش دو جلد کتاب ـ که در معایب و مثالب شیخین نوشته بود ـ به بندار تحویل داد و با دو هزار درهم اجازه‌ی نقل آن‌ها را داد.
پس این کتاب دو جلدی کجاست؟
ابن عَدی در ادامه گوید: به نظر من ابن خَراش از روی عمد دروغ نمی‌گوید.[2]
بنا بر این، وی دروغگو نیست.
حال اگر به کتاب سیر أعلام ذهبی یا تذکرة الحفّاظ او مراجعه کنید، این مطلب را ملاحظه خواهید کرد که ذهبی، چگونه به ابن خَراش حمله می‌کند و به او دشنام می‌دهد و به سان سبِّ کفرورزان، او را سبّ می‌کند.[3]
کسی نپندارد که ابن خَراش شیعه بوده، چرا که او از بزرگان دانشمندان اهل سنّت و از پیشوایان جرح و تعدیل است. آن‌ها در پذیرش و عدم پذیرش قول راوی، به رأی و نظر او اعتماد می‌کنند.
به نمونه‌هایی در این زمینه توجّه کنید:
1ـ ابن خَراش در شرح حال عبدالله بن شقیق ـ که ابن حَجَر عَسقلانی در تهذیب التهذیب آورده است ـ می‌گوید: عبدالله بن شقیق فرد مورد اعتمادی بود، او عثمانی بود و نسبت به علی علیه السلام کینه می‌ورزید.[4]
از این رو، ابن خَراش شیعه نبود، چرا که او این راوی را توثیق می‌نماید و به صراحت می‌گوید که او عثمانی بوده و نسبت به علی علیه السلام کینه‌توزی داشته است.
آری او شیعه نبود، بلکه از بزرگان اهل سنّت و از حافظان بزرگ بود، در عین حال، دو جلد کتاب نیز در مثالب ابوبکر و عمر نگاشته بود.
احمد بن حنبل در کتاب العلل می‌گوید: ابو عَوانه[5] کتابی در معایب و بلایای اصحاب رسول خدا صلّی الله علیه وآله نوشته بود.
سلاّم بن ابی مطیع[6] نزد او آمد و گفت: ای ابی عَوانه! آن کتاب را به من بده.
ابو عَوانه کتاب را به او داد و سلاّم آن را گرفت و سوزاند.[7]
2ـ احمد بن حنبل در همان کتاب نقل می‌کند که عبدالرحمان بن مهدی[8] گوید: از این که نگاهی به کتاب ابی عَوانه کرده‌ام، از خدا آمرزش می‌طلبم.[9]
جالب است! یکی از این که به آن کتاب نگریسته، از خدا آمرزش می‌طلبد و دیگری، کتاب را از او می‌گیرد و بدون اجازه و رضایت او، آن را به آتش می‌کشد.
3ـ در میزان الإعتدال در شرح حال ابراهیم بن حکم بن زهیر کوفی آمده است:
ابو حاتِم گوید: او روایاتی در معایب معاویه نقل کرده است که ما آن‌ها را پاره کردیم.[10]
4ـ در شرح حال حسین بن حسن اشقر ذکر کرده‌اند:
احمد بن حنبل از او حدیث نقل می‌کرد و می‌گفت: به نظر من او دروغگو نبود.[11]
به احمد گفتند: «اشقر» احادیثی علیه ابوبکر و عمر روایت می‌کند و بابی در ذکر معایب آن‌ها نگاشته است.
احمد بن حنبل چون چنین شنید، گفت: پس شایستگی آن را ندارد که از او حدیث نقل شود.[12]
به راستی آن دو جزء از کتاب، یا آن بابی که مشتمل بر معایب ابوبکر و عمر بود، کجاست؟
چرا چیزی از آن برای ما روایت نشده و به دست ما نرسیده است؟
چرا به محض این که احمد بن حنبل می‌فهمد که «اشقر» درباره‌ی شیخین چنان احادیثی را روایت می‌کند و آن‌ها را در کتاب خود می‌آورَد، نظر خود را درباره‌ی او تغییر می‌دهد و به ناگاه، در نگاه او «اشقر»، دروغگو و غیر قابل اعتماد می‌شود و شایستگی نقل و روایت حدیث را از دست می‌دهد؟
از طرفی، علمای اهل سنّت در شرح حال بسیاری از بزرگان حدیث ـ که جزو راویان صحاح ششگانه هستند ـ، گفته‌اند: آن‌ها به ابوبکر و عمر دشنام می‌داده‌اند.
برای نمونه، شرح حال اسماعیل بن عبدالرحمان السُدّی[13]، تلید بن سلیمان[14]، جعفر بن سلیمان الضبعی[15] و دیگران را ملاحظه نمایید.
به راستی چرا به شیخین دشنام می‌دادند؟
آیا روایتی ـ بلکه روایت‌هایی ـ به آن‌ها رسیده بود که آنان را وادار به دشنام‌گویی می‌کرد و آن‌ها با دیدن آن روایات، به خود اجازه می‌دادند که به عمر و ابوبکر لعن و فحش نثار کنند؟
آن روایات اکنون کجاست؟
همچنین، در شرح حال رجال، بزرگان و حافظانشان، دشنام‌گویی به عثمان و معاویه فراوان دیده می‌شود؛ به اندازه‌ای که شاید غیر قابل شمارش باشد.
خاطرنشان می‌گردد که در نیمه‌ی دوم قرن سوم، لعن و طعن بر شیخین بسیار گزارش شده است. زائدة بن قدامه ـ که در نیمه‌ی دوم قرن سوم می‌زیسته است ـ می‌گوید:
چه زمانه‌ای شده است؟! مردم، ابوبکر و عمر را دشنام می‌دهند.[16]
این امر همچنان گسترش می‌یافت، تا در قرن ششم، یکی از محدّثان بزرگ اهل سنّت به نام عبدالمغیث بن زهیر بن حرب حنبلی بغدادی، کتابی در فضیلت یزید بن معاویه و جلوگیری از لعنِ بر او، نگاشت و چون از او علّت تألیف چنین کتابی را پرسیدند، پاسخ گفت: هدف من این بود که زبان‌ها را از لعن خلفا باز دارم.[17]
در اواخر قرن هشتم هجری، به تفتازانی می‌رسیم؛ او در شرح المقاصد چنین می‌گوید:
«فَإن قِیلَ: فَمن عُلمَاء المَذهبِ مَن لَم یُجوِّز اللَّعنَ عَلَی یَزیدٍ مَعَ عَلمِهِم بِأنّهُ یَستَحِقُّ مَا یَربُو عَلَی ذَلکَ وَیزید؟
قُلنَا: تحامِیاً عَن أن یَرتَقی إلَی الأعلَی فَالأعلَی»[18]
«اگر گفته شود که چرا برخی از علمای مذهب، با این که می‌دانند یزید مستحقّ لعن است، لعن او را جایز نمی‌شمارند؟
در پاسخ می‌گوییم: به خاطر این که از لعن افراد بالاتر از یزید، جلوگیری کرده باشند».
در عصر ما نیز نویسندگانی در مناقب یزید، حَجّاج و هند کتاب‌هایی تألیف می‌کنند. به نظر من تمام این نویسندگان می‌دانند که فضایل و مناقبی را که به این قبیل افراد نسبت داده‌اند، سراسر دروغ است و آن افراد، سزاوار لعن هستند؛ تنها هدف اصلی، مشغول کردن نویسندگان، پژوهشگران، اندیشمندان و افراد دیگر به این موضوعات است؛ شاید که لعن و نفرین به افراد بالاتر از آن‌ها و خلفای نخستین سرایت نکند.
و از همین جا می‌فهمیم: هدف کسانی که با شعائر حسینی و مراسم عزاداری و نقل وقایع عاشورا مخالفت می‌کنند، این است که یزید لعن نشود و لعن، از او به خلفای نخستین، سرایت نکند.


خودآزمایی


1- چرا از کینه‌ها، جنایت‌ها و خیانت‌های رخ داده، در کتاب‌ها ـ جز اندکی ـ اثری دیده نمی‌شود؟
2- به کدام دلایل ابن خَراش شیعه نبوده است؟
3- هدف کسانی که با شعائر حسینی و مراسم عزاداری و نقل وقایع عاشورا مخالفت می‌کنند، چیست؟

 

پی‌نوشت‌ها

 

[1]ـ الکامل فی الضعفاء: ۶/۵۴۵.
[2]ـ الکامل فی الضعفاء: ۵/۵۱۹.
[3]ـ سیر أعلام النبلاء: ۱۳/۵۰۹، تذکرة الحفّاظ: ۲/۶۸۴، میزان الإعتدال: ۲/۶۰۰.
[4]ـ تهذیب التهذیب: ۵/۲۲۳.
[5]ـ ابو عَوانه، یکی از بزرگان حُفّاظ و محدّثان اهل سنّت است، وی کتابی به نام صحیح ابی عَوانه تألیف کرده است.
سیر أعلام النبلاء: 9 / 192.
[6]ـ که ذهبی او را چنین توصیف می‌کند: پیشوای رهبران و از رجال صحیحین است. سیر أعلام النبلاء: 7/428.
[7]ـ کتاب العلل والرجال: ۱/60.
[8]ـ ذهبی در توصیف او می‌گوید: او پیشوای نقد پرداز نیکو و سرور حافظان بود.
[9]ـ کتاب العلل والرجال: ۳/۹۲.
[10]ـ میزان الإعتدال: 1/۲۷.
[11]ـ دقّت کنید! احمد بن حنبل از او حدیث نقل می‌کند و می‌گوید: به نظر من او دروغگو نبود.
[12]ـ تهذیب التهذیب: ۲/۲۹۱.
[13]ـ همان: ۱/۲۷۴.
[14]ـ تهذیب الکمال: ۴/۳۲۲.
[15]ـ تهذیب التهذیب: ۲/۸۲ـ۸۳.
[16]ـ همان: ۳/۲۶۴.
[17]ـ سیر أعلام النبلاء: ۲۱/۱۶۱.
[18]ـ شرح المقاصد: ۵/۳۱۱.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سیّدعلی حسینی میلانی

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: