یکی از رخدادهای مهمّی که پس از رحلت پیامبر خدا صلّی الله علیه وآله در رابطه با خاندان آن حضرت علیهم السلام رخ داد، مصادرهی فدک بود که ملک شخصی حضرت زهرا علیها السلام محسوب میشد. از مهمترین پیامدهای این رفتار، تکذیب دختر پیامبر خدا صلّی الله علیه وآله بود.
به اعتقاد ما، تکذیب حضرت زهرا علیها السلام و نپذیرفتن سخن او، خود به تنهایی، یکی از بزرگترین مصیبتها است.[1]
ماجرای فدک تنها مسئلهی مِلک و زمین نیست، بلکه مسئلهی ظلم به حضرت زهرا علیها السلام، تضییع حق و عدم احترام به او، بلکه فراتر از آن، مسئلهی اذیّت، تکذیب و به خشم آوردن اوست. اکنون خلاصهی ماجرا را ـ آن سان که در کتابهای مهم و معتبر آمده است ـ از چند محور بازگو مینماییم.
فدک در زمان رسول خدا صلّی الله علیه وآله مِلک حضرت زهرا علیها السلام بود و آن حضرت صلّی الله علیه وآله در حیات خود، فدک را به فاطمه علیها السلام بخشیده بود و این مطلب، در کتابهای شیعه و سنّی دیده میشود. روایات این بخش را از کتابهای اهل سنّت نقل مینماییم:
بزّار، ابو یَعلی، ابن ابی حاتِم و ابن مُردَوَیْه این گونه نقل میکنند که ابو سعید خُدری گوید:
هنگامی که آیهی «وَآتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ»[2] نازل شد، رسول خدا صلّی الله علیه وآله، فاطمه علیها السلام را فرا خواند و فدک را به وی بخشید.
این حدیث از ابن عبّاس نیز روایت شده است، میتوانید آن را به روایت از این بزرگان و محدّثان در کتاب الدر المنثور ببینید.[3] همچنین حاکم، طَبَرانی، ابن النجار، هیثمی، ذهبی، سیوطی، متّقی هندی و دیگران نیز از راویان این حدیث محسوب میشوند.
ابن ابی حاتِم این حدیث را در تفسیرش روایت میکند، تفسیری که ابن تیمیّه در کتاب منهاج السنّه آن را خالی از هر حدیث جعلی میداند.[4]
بسیاری از علما و بزرگان اهل سنّت اقرار دارند که فدک در زمان حیات رسول خدا صلّی الله علیه وآله، مِلک فاطمه علیها السلام بوده و به عنوان عطیّهای از سوی رسول خدا صلّی الله علیه وآله به فاطمهی زهرا علیها السلام شناخته میشده است.
سعدالدین تفتازانی و ابن حَجَر مکّی از آن جملهاند.
ابن حَجَر مکّی در الصواعق مینویسد:
إنَّ أبابَکر اِنتَزَعَ مِن فَاطمَةَ فَدکاً؛[5]
«ابوبکر فدک را از فاطمه گرفت».
از این رو، فدک در دست حضرت زهرا علیها السلام بود و ابوبکر آن را گرفت.
چرا؟ و به چه دلیل؟
فرض میکنیم که ابوبکر نمیدانست که فدک، مِلک زهرا علیها السلام بوده است و رسول خدا صلّی الله علیه وآله آن را به ایشان بخشیده و وی را مالک فدک قرار داده است، آیا پیش از گرفتن فدک از فاطمهی زهرا علیها السلام نبایستی در این باره از وی سؤال کند؟
اگر ابوبکر نمیدانست که فاطمه علیها السلام مالک فدک است، آیا نمیبایست شهادت شهود را میپذیرفت؟
هر چند به اتّفاق همه، در این شرایط، خواستن شاهد خلاف قاعدهی عرفی، فقهی و حقوقی «ید» است؛ امّا با فرض این که او بتواند شاهد بخواهد، تاریخ گواه است که امیر مؤمنان علی علیه السلام بر مالکیّت فاطمه علیها السلام شهادت داده است؛ پس چرا نباید شهادت او پذیرفته شود؟
در کتب اهل سنّت برای دفاع از ابوبکر در این مسئله گفتهاند:
لَعَلَّهُ کَانَ مِن اجتِهادِهِ عَدمُ قَبولِ الشَّاهِدِ الوَاحِدِ، وَ إن کَانَ یَعلَم بِصِدقِ هَذا الشَّاهد؛
«شاید از اجتهاد ابوبکر این بوده است که شهادت یک شاهدِ تنها را نپذیرد، گرچه علم به راستگویی این شاهد داشته باشد».[6]
امّا میبینیم که رسول خدا صلّی الله علیه وآله در ماجرای «خزیمه ذو الشهادتَین»، شهادت یک شاهدِ تنها را پذیرفته است و این مطلب در کتابهای شیعه و سنّی آمده است.[7]
افزون بر این، در روایتی آمده است که پیامبر خدا صلّی الله علیه وآله در قضیّهای که تنها شاهد آن، عبدالله بن عمر بوده است، شهادت او را پذیرفته است. این روایت در صحیح بُخاری نقل شده است.[8]
ابن اثیر در جامع الأُصول میگوید: رسول خدا صلّی الله علیه وآله به گواهی شاهدِ تنها ـ که عبدالله بن عمر بود ـ، قضاوت کرده است.[9]
آیا در نظر ابوبکر، علی علیه السلام از عبدالله بن عمر کمتر است؟
فرض میکنیم که ابوبکر میتواند در ملکیّت حضرت زهرا علیها السلام تردید کند و فرض میکنیم که به گواهی علی علیه السلام نیز شک کند؛ چرا از فاطمه علیها السلام نمیخواهد که سوگند یاد کند تا سوگند او در کنار شهادت علی علیه السلام قرار گیرد و مطلب تمام شود؟
این در حالی است که ما میدانیم رسول خدا صلّی الله علیه وآله بارها به شاهد و سوگند قضاوت کرده است. چنانکه در صحیح ابو داوود[10] و صحیح مُسلم[11] روایت شده است؛ بلکه قضاوت به شاهد و سوگند را جبرئیل برای پیامبر خدا صلّی الله علیه وآله آورده است و این نوع قضاوت، در کتابُ الخلافهی کنز العمّال موجود است.
صاحب المواقف و شارح آن، در توجیه رفتار ابوبکر میگویند:
«لَعلَّهُ لَم یَرَ الحُکم بِشاهِدٍ وَ یَمینٍ»؛[12]
«شاید ابوبکر حکم شاهد و قَسَم را قبول نداشت».
در پاسخ میگوییم: اگر چنین باشد، پس باید خود ابوبکر سوگند یاد میکرد؛ پس چرا سوگند یاد نکرد؟ و حال آن که فاطمه علیها السلام همچنان مِلک خود را مطالبه مینمود.
همهی این مواردی که مطرح شد، بدون در نظر گرفتن عصمت حضرت زهرا و حضرت علی علیهما السلام است و بررسی مسئله، به عنوان یک موضوع حقوقی بیان شد، پس باید تمام موازین حقوقی، که در کتابهای قضایی ذکر شدهاند، بر آن منطبق باشد.
همچنین در این ماجرا، امام حسن و امام حسین علیهما السلام و نیز اُمّ ایمن ـ که رسول خدا صلّی الله علیه وآله به بهشتی بودن او گواهی داده بود[13] ـ نیز شهادت دادهاند، امّا شهادت آنها نیز پذیرفته نشد.
اکنون این قضیّه را در شکل دیگری بحث مینماییم و میگوییم:
اگر به فرض مُحال، بپذیریم که فاطمه و اهل بیت علیهم السلام معصوم نیستند و فاطمه علیها السلام نیز پارهی تن رسول خدا صلّی الله علیه وآله نیست و فدک هم در زمان حیات رسول خدا صلّی الله علیه وآله در دست او نبوده است، در این مطلب که ایشان یکی از بزرگان صحابه بوده است، شکّی نیست.
بیتردید آن حضرت علیها السلام مانند یکی از صحابه است، ولی میبینیم که در قضیّهای کاملاً مشابه که دربارهی یکی دیگر از صحابه رخ داده است، ابوبکر سخن آن صحابی را میپذیرد و او را تصدیق میکند و به سخنش ترتیب اثر میدهد؛ در حالی که به سخن حضرت زهرا علیها السلام وقعی نمینهد؟!
بُخاری و مُسلم از جابر بن عبدالله انصاری روایت کردهاند که هنگامی که اموال بحرین را نزد ابوبکر آوردند، جابر نزد او بود و به او گفت: رسول خدا صلّی الله علیه وآله به من فرموده بود: هر گاه اموال بحرین بیاید، مقداری از آن را به تو میبخشم.
ابوبکر به جابر گفت: برو هر اندازه که پیامبر به تو وعده داده بود، بردار.[14]
آری، رسول خدا صلّی الله علیه وآله در قید حیات نیست، جابر ادّعا میکند که رسول خدا صلّی الله علیه وآله به او وعده داده است که: «اگر اموال بحرین بیاید، فلان مقدار به تو میدهم». حال که اموال بحرین رسیده است، ابوبکر جانشین رسول خدا صلّی الله علیه وآله شده است؛ و فقط با شنیدن ادّعای جابر، سخن او را تصدیق میکند، به گفتهی او ترتیب اثر میدهد و مقداری را که ادّعا میکند، به او میپردازد.
در این ماجرا ـ که در صحیح بُخاری و مُسلم آمده است ـ دقّت کنید و ببینید که شارحان صحیح بُخاری، چگونه کار ابوبکر را در پذیرش ادّعای آن صحابی دربارهی وعدهی رسول خدا صلّی الله علیه وآله به او ـ آن هم بدون مطالبهی هیچ شاهد و سوگندی در ادّعایش ـ توجیه میکنند:
الف ـ کرمانی در کتاب الکواکب الدراری فی شرح صحیح البُخاری که یکی از مشهورترین شرحهای بُخاری است، میگوید:
وَ أمّا تَصدیقُ أبی بَکر جَابِراً فِی دَعواهُ، فَلقَولِه صلّی الله علیه وسلم: مَن کَذِبَ عَلَیَّ مُتَعمداً فَلیَتَبوّأ مَقعدَه مِنَ النَّارِ»، فَهُوَ وَعیدٌ، وَلا یُظَنُّ بِأَنَّ مِثلَه ـ مِثلَ جَابِر ـ یَقدمُ عَلَی هَذَا؛[15]
«تصدیق جابر در این ادّعایش از سوی ابوبکر، به دلیل سخن پیامبر صلّی الله علیه وآله بوده است که فرمود: «هر کس از روی عمد بر من دروغ ببندد، آتش را جایگاه خویش ساخته است» و این یک وعدهی عذاب است و گمان نمیرود که کسی چون جابر، اقدام به چنین کاری کند».
شما که گمان نمیکنید جابر اقدام به چنین کاری کند و به رسول خدا صلّی الله علیه وآله دروغ ببندد، بلکه بر عکس گمان میکنید که او در ادّعایش صادق باشد، چرا دربارهی حضرت زهرا علیها السلام ـ فقط به عنوان یک صحابی همانند دیگر صحابه ـ چنین گمانی را ندارید؟
ب ـ ابن حَجَر عسقلانی در فتح الباری میگوید:
وَ فِی هَذَا الحَدیث دَلیلٌ عَلَی قَبُولِ خَبرِ الواحِدِ العَدل مِنَ الصَّحابَة، وَلَو جَرَّ ذَلکَ نَفعاً لِنَفسِه؛[16]
«این حدیث دلیلی است بر این که سخن صحابی عادل به صورت انفرادی باید مورد قبول باشد، گرچه این سخن سودی برای او در پی داشته باشد».
پس، این توجیه، بر قبول سخن او دلالت میکند؛ چرا که ابوبکر از جابر شاهدی بر صحّت ادّعایش نخواسته است؛ امّا این برخورد کجا و برخورد او با زهرا علیها السلام که میگفت: «رسول خدا صلّی الله علیه وآله فدک را به او بخشیده است و فدک را مِلک او قرار داده است»، کجا؟!
ج ـ عینی در کتاب عمدة القاری فی شرح صحیح البُخاری میگوید:
إنَّما لَم یَلتَمِس شَاهِداً مِنهُ ـ أی مِن جَابِر ـ لِأنّهُ عَدلٌ، بِالکِتابِ وَالسنَّة، أمّا الکِتابَ فَقَوله تَعالَی: (کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ)[17] وَ قَوله تَعالَی: (وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً)[18] فَمثل جَابر إنْ لَم یَکُن مِن خَیرِ أُمّةٍ فَمَن یَکونُ؟ وَأمّا السنّة، فَلقوله صلّی الله علیه وسلم: «مَن کَذِبَ عَلَیّ مُتعمِّداً» ... وَلا یَظنُّ بِمُسلِمٍ فَضلاً عَن صَحابِی أنْ یَکذِبَ عَلَی رَسولِ الله صلّی الله علیه وسلم مُتعمِّداً؛[19]
«چون جابر به دلیل قرآن و سنّت «عادل» است، پس ابوبکر هم از او شاهد نخواسته است، دلایل قرآنی نیز بر این، حکم میکند؛ آنجا که میفرماید: (کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ) و یا در آیهی دیگر که میفرماید: (وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً).
بنا بر این، اگر کسی چون جابر از «خَیْرَ أُمّةٍ» نباشد، پس چه کسی چنین است؟ و دلیل از سنّت هم روایتی است که رسول خدا صلّی الله علیه وآله فرموده است: «هر کس از روی عمد بر من دروغ ببندد، جایگاه خود را آتش قرار داده است».
بنا بر این، گمان نمیرود مسلمانی از روی عمد به رسول خدا صلّی الله علیه وآله دروغ ببندد، تا چه رسد به یک صحابی».
چگونه ابوبکر، جابر را در ادّعایش تصدیق میکند، ولی حضرت زهرا علیها السلام را در ادّعایش تصدیق نمیکند؟
آیا حضرت زهرا علیها السلام کمتر از جابر است؟
آیا او از مصادیق «خَیْرَ أُمَّةٍ» به شمار نمیرود؟
آیا گمان میرود که ایشان به رسول خدا صلّی الله علیه وآله دروغ ببندد؟ در حالی که شما نسبت به هیچ مسلمانی ـ تا چه رسد به یک صحابی ـ چنین گمانی ندارید.
فرق بین ادّعای جابر و ادّعای فاطمه علیها السلام ـ با صرف نظر از همهی مقاماتش و تنها بر این اساس که وی نیز یکی از صحابه است ـ چیست؟
چرا ادّعای جابر پذیرفته میشود؟
چگونه خبر واحد، آنجا حجّت میشود؟
چرا ادّعای فاطمه علیها السلام با وجود قاعدهی «ید» و شاهدهای متعدّد پذیرفته نمیشود، امّا ادّعای جابر بدون هیچ شاهد و قَسَمی پذیرفته میشود؟!
بنا بر این، در ورای این قضیّه، موضوع دیگری وجود دارد...
1- از مهمترین پیامدهای مصادرهی فدک چه بود؟
2- در کتب اهل سنّت برای دفاع از ابوبکر در مسئله عدم پذیرش شهود در مسئله فدک چه گفتهاند؟
3- چرا ابوبکر، جابر را در ادّعایش تصدیق میکند؟
[1]ـ به راستی که مصیبت بزرگی است. در حالات یکی از فقهای بزرگ شیعه نقل شده است که در ایّام عزاداری امام حسین علیه السلام، یکی از سخنرانان در محضر وی، به هنگام ذکر مصیبت این جمله را گفت: «حضرت زینب علیها السلام وارد مجلس ابن زیاد شد».
او میخواست این صحنه را توضیح دهد که آن فقیه به سخنران اشاره کرد که اندکی صبر کند و بقیّه ماجرا را نخواند؛ سپس فرمود: ما بایستی حقّ این جمله را که «حضرت زینب علیها السلام وارد مجلس ابن زیاد شد» به شایستگی ادا کنیم.
به راستی مصیبتی ناگوار و بس بزرگ است!!
[2]ـ سورهی اسراء: آیهی ۲۶.
[3]ـ الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور: ۴/۱۷۷.
[4]ـ منهاج السنّه: ۷/۱۳.
[5]ـ الصواعق المحرقة: ۳۱.
[6]ـ شرح المواقف: ۸/۳۵۶.
[7]ـ الکافی: ۷/۴۰۱، باب النوادر: من لایحضره الفقیه: ۳/۱۰۸، المجموع: ۲۰/۲۲۳، المبسوط: ۱۶/۱۱۴.
[8]ـ صحیح بُخاری: ۳/۱۴۳.
[9]ـ جامع الأُصول: ۱۰/۵۵۷.
[10]ـ صحیح ابی داوود: ۳/۴۱۹.
[11]ـ صحیح مُسلم: 5/۱۲۸.
[12]ـ شرح المواقف: 8/۳۵۶.
[13]ـ ر. ک: شرح حال او در طبقاتِ ابن سعد، و الإصابهی ابن حَجَر: ۴/۴۳۲.
[14]ـ صحیح بُخاری: ۳/۵۸، صحیح مُسلم: ۷/۷۵.
[15]ـ الکواکب الدراری فی شرح البُخاری: 10/۱۲۵.
[16]ـ فتح الباری فی شرح البُخاری: ۴/۳۷۵.
[17]ـ سورهی آل عمران: آیهی ۱۱۰.
[18]ـ سورهی بقره: آیهی ۱۴۳.
[19]ـ عمدة القاری فی شرح البُخاری: ۱۲/۱۲۱.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سیّدعلی حسینی میلانی