کد مطلب: ۵۲۶۵
تعداد بازدید: ۶۷۲
تاریخ انتشار : ۰۷ بهمن ۱۴۰۰ - ۱۹:۵۴
داستان‌هایی از حضرت امام مهدی (ع) | ۲
روزی به حضور امام حسن عسکری(ع) رفتم، دیدم روی سکوئی در خانه‌اش، نشسته، و در طرف راست آن سکو، اطاقی بود و بر در آن پرده‌ای آویخته شده بود، عرض کردم: «ای آقای من! (بعد از شما) صاحب امر کیست؟»

شیخ صدوق(ره) به سند خود، از یعقوب بن منقوس(ره) نقل می‌کند که گفت: روزی به حضور امام حسن عسکری(ع) رفتم، دیدم روی سکوئی در خانه‌اش، نشسته، و در طرف راست آن سکو، اطاقی بود و بر در آن پرده‌ای آویخته شده بود، عرض کردم: «ای آقای من! (بعد از شما) صاحب امر کیست؟»
فرمود: پرده‌ی اطاق را بالا بزن، پرده را بالا زدم، ناگاه پسری که قامتش حدود پنج وجب بود، از اطاق بیرون آمد، ظاهر او نشان می‌داد که حدود هشت یا ده سال دارد (البتّه آن حضرت در این هنگام پنج سال داشت، ولی قامت رشید او چنان نشان می‌داد)، پیشانی روشن، و صورت سفید، و چشمان درخشنده، و کفهای دستش زبر و خشن، و سر زانوانش به طرف زمین مایل بود، و در گونه‌ی راستش خالی وجود داشت و بر سرش زلف بود، آمد و روی زانوی امام حسن(ع) نشست، امام حسن(ع) فرمود: «صاحب شما این است» سپس او بر جهید و رفت، امام حسن(ع) فرمود: اُدْخُلْ اِلی الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ: «داخل خانه شو تا روز وقت معلوم» او وارد آن اطاق شد، من او را دیدم که به آن اطاق رفت، امام حسن(ع) به من فرمود: «به اطاق نگاه کن»، به اطاق نگاه کردم، کسی را در آنجا ندیدم[1].

 

پی‌نوشت

 

[1]. کشف الغمّه، ج ۳، ص ۴۵۰ ـ اعیان الشّیعه، چاپ ارشاد، ج ۲، ص ۷۰ به نقل از کمال الدّین صدوق.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: