این حدیث از امام صادق(ع) منقول است:
إذا ذُکِرَ النَّبِیُّ فَاَکْثِرُوا الصَّلوةَ عَلَیْهِ مَنْ صَلَّى عَلَی النَّبِیِّ(ص) صَلاةً وَاحِدَةً صَلَّى اللهُ عَلَیهِ أَلْفَ صَلاةٍ فِی أَلْفِ صَفٍّ مِنَ اَلْمَلاَئِكَةِ...؛[1]
«وقتی اسم پیامبر(ص) برده میشود؛ زیاد بر او صلوات بفرستید زیرا کسی که یک بار صلوات بر پیامبر بفرستد، خداوند با هزار صف از فرشتگان، هزار صلوات بر این شخص میفرستد...».
و در روایت دیگر این جمله را هم امام(ع) اضافه فرمودهاند:
...هُوَ الَّذِی یصَلِّی عَلَیكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِیخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ...؛
«...او کسی است که با فرشتگانش بر شما صلوات میفرستد تا شما را از ظلمتها بیرون آورده به نور برسانند...».
حدیث مزبور نشان میدهد که صلوات بر رسول(ص) سبب صلوات خدا بر انسان میشود. آیه هم میفرماید: صلوات خدا بر انسان، سبب خروج وی از ظلمات و دخول به نور میگردد.
پس نتیجه این میشود: صلوات بر رسول و آل رسول(ع) سبب میشود ما از ظلمتها بیرون بیاییم و داخل نور بشویم. پس این جملهی نورانی زیارت جامعهی کبیره:
وَ جَعَلَ صَلاتَنَا (صَلَوَاتِنَا) عَلَیْکُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وِلایَتِکُمْ...؛
نوید و بشارتی بزرگ به ما شیعهی امامیّه میدهد که این دو نعمت گرانقدر خدا: صلوات و ولایت اهل بیت(ع) ما را از ظلمات و تیرگیها در ابعاد مختلف بیرون میآورد و طینت و افکار و اخلاق و اعمال ما را پاک و مطهّر و منوّر میسازد.
بیست و چهارم ذیحجّه روز مباهله و روز عزّت اسلام و روز کرامت شیعه است. وقتی مباهله واقع شد؛ هم اسلام در دنیا عزّت پیدا کرد و هم شیعه کرامتش روشن شد.
رسول اکرم(ص) به نصارای نجران نامه نوشتند و آنها را دعوت به اسلام کردند. در صدر نامه این آیهی شریفه را مرقوم فرمودند:
قُلْ یا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلی كَلِمَةٍ سَواءٍ بَینَنا وَبَینَكُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاّ اللهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَیئاً وَ لا یتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ؛[2]
«بگو: ای اهل کتاب! بیایید به سوی سخنی که میان ما و شما مشترک است که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را شریک او قرار ندهیم و بعضی از ما بعض دیگر را به جای خدای یگانه به خدایی نپذیرند. حال اگر از این دعوت روی برگردانند بگویید گواه باشید که ما مسلمانیم».
بعد مرقوم فرمودند:
اَمّا بَعْدُ فَاِنّی اَدْعُوكُمْ اِلی عِبادَةِ اللهِ مِنْ عِبادَةِ الْعِبادِ وَ اَدْعُوكُمْ اِلی وِلایَةِ اللهِ مِنْ وِلایَةِ الْعِبادِ فَاِنْ اَسْلَمْتُمْ فَاِنّی اَحْمَدُ اِلَیْكُمُ اللهَ اِله اِبْراهیمَ وَ اِسْحقَ وَ یعْقُوبَ وَ اِنْ اَبَیْتُمْ فَالْجِزْیَةُ وَ اِنْ اَبَیْتُمْ فَقَدْ آذَنْتُكُمْ بِالْحَرْبِ وَ الْسَّلامُ؛
«من شما را دعوت میکنم بندهی خدا باشید نه بندهی بشر! دعوت میکنم تن به حاکمیّت خدا بدهید نه حاکمیّت بشر! حال اگر مُسْلِم شدید خدا را شکر میکنم که چنین موفّقیّتی نصیب شما کرده است و اگر امتناع از قبول اسلام کردید باید به جزیه* بدهید [تا ما بدانیم که با ما سر جنگ ندارید] و اگر آن را هم نپذیرفتید در این صورت من اعلان جنگ با شما میکنم. والسلام».
در روایت آمده که وقتی این نامه به اسقفهای نجران رسید؛ اسقف بزرگ از هیبت آن لرزه بر اندامش افتاد:
ذَعَرَ ذَعْراً شَدیدَاً؛
«لرزهای شدید بر اندامش افتاد».
بعد با هم به مشورت نشستند که چه باید کرد؟ یکی از آنها گفت: شما میدانید که کتابهای آسمانی سَلَف، آمدن پیامبر آخرالزّمان را بشارت دادهاند و از آثار و علائم معلوم میشود این همان پیامبر موعود است. عاقبت بنا بر این شد که از میانشان گروهی انتخاب بشوند و به مدینه بروند و از نزدیک شخص مدّعی رسالت و برنامهی زندگیاش را مشاهده نمایند.
شصت نفر از عالمان و اشراف و اعیانشان برای این سفر انتخاب شدند. نزدیک مدینه که رسیدند از مرکبها پیاده شده و خود را شستشو دادند و تنظیف نمودند. لباسهای فاخرشان را پوشیدند و خود را آراستند که در چشم مسلمانان بزرگ و باحشمت دیده شوند. سوار بر مرکبهای مزیّن وارد مدینه شدند و در میان شهر گشتی زدند تا به زعم خود چشم مسلمانان را خیره کنند. امّا دیدند مسلمانان نه تنها چشمشان خیره نشد بلکه با نظر تحقیر به آنها می نگرند!! تا سه روز نزد پیامبر اکرم(ص) نیامدند و حرفی نزدند.
پس از سه روز که شرفیاب شدند گفتند: یا اباالقاسم (کنیهی پیامبر اکرم(ص) است) ما تمام صفاتی را که انجیل دربارهی پیامبر آخرالزّمان نشان داده است در شما دیدهایم. ولی یک صفت از آن صفات در شما نمیبینیم و آن صفت این که انجیل بشارت داده که پیامبر آخرالزّمان به عیسیبن مریم ایمان دارد و تصدیقش میکند و حال آن که شما تکذیبش میکنید.
حضرت فرمود: نه، من عیسیبن مریم(ع) را تصدیق میکنم و به او ایمان دارم. من او را بندهی مقرّب خدا و نبیّ و رسول از جانب خدا میدانم. گفتند: عیسای مسیح(ع) اگر بنده بود نمیتوانست کار خدایی بکند. در حالی که او مرده زنده میکرد. اِبْراءالاَکْمَهَ وَ الاَبْرَص* میکرد. از مافیالضّمیر اشخاص خبر میداد و... این کارها، کارهای خدایی است! پیامبر(ص) فرمود: من قبول دارم عیسیبن مریم تمام این کارها را به اذن خدا انجام میداد و بندهی مأذون از جانب خدا بود. گفتند: اگر عیسی بشر بوده پس پدرش که بوده است؟! در این موقع این آیه نازل شد و جواب آنها را داد که:
إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِنْدَ اللهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ:[3]
«داستان عیسی در نزد خدا همچون داستان آدم است که او را از خاک آفریده [و بدون پدر و مادر ایجادش کرد]».
اگر عیسی پدر از جنس بشر نداشت؛ آدم نه پدر داشت و نه مادر! همانگونه که آدم مخلوق به ارادهی خداست، عیسی هم مخلوق به ارادهی خداست.
در مقابل این حرف منطقی آنها جوابی نداشتند؛ ولی تن به قبول آن نداده و گفتند: ما حاضریم با شما مباهله کنیم و این آخرین گفتار ما باشد. پس بیاییم یکدیگر را نفرین کنیم و از خدا بخواهیم تا به هر کدام از ما که باطل است و سخن نابجا میگوید؛ بلا نازل کند و نابودش نماید. در همین موقع این آیه نازل شد که:
فَمَنْ حَاجَّكَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَى الْكاذِبِینَ؛[4]
«بگو من هم پیشنهاد شما را میپذیرم [مباهله میکنم] اینک شما خودتان و عزیزانتان از زنان و کودکانتان را بیاورید. ما هم خودمان و عزیزان از زنان و کودکانمان را میآوریم».
آنها باورشان نمیشد که رسول اکرم(ص) پیشنهاد مباهله را بپذیرد! وقتی دیدند با قاطعیّت تمام آماده است گفتند: به ما مهلت دهید تا با هم مشورت کنیم. شب نشستند و با هم مشورت کردند. بزرگشان که مرد موحّدی بود گفت: به نظر من صلاح نیست با او مباهله کنیم. برای اینکه من مطمئنّم که او همان پیامبر موعود از جانب خداست و تمام علامتهایی که انبیاء سَلَف نشان دادهاند کاملاً با او منطبق است. اگر ما با او مباهله کنیم، بلا نازل میشود و نه تنها یک نفر از شما به سلامت به وطن برنمیگردد؛ بلکه یک نصرانی روی زمین باقی نمیماند! اگر میخواهید این حقیقت بر شما روشن شود فردا صبح ببینید اگر با اعوان و انصار و لشکری بیرون آمد، مطمئن باشید که سلطان است و از مباهلهی با او نهراسید و اگر دیدید با عزیزانش آمده است؛ بدانید که به گفتارش ایمان دارد و اقدام به مباهله نکنید.
این سخن را همگی پذیرفتند و فردا صبح آمدند و در یک گوشه در خارج شهر ایستادند. مردم باخبر شدند که چنین جریانی در کار است. اجتماع بزرگی شد و در یک گوشهی دیگر به انتظار ایستادند. رسول خدا(ص) صبر کرد تا آفتاب اندکی بالا آمد و از شهر بیرون آمد در حالی که کسی از اصحاب و اتباع همراهش نبود؛ تنها کودک سه، چهار سالهای را در بغل گرفته و کودک دیگری هم دست در دستش داشت. بانوی جوانی پشت سرش بود و مرد جوانی هم پشت سر آن بانو حرکت میکرد.
اهل نجران از مردم پرسیدند: این همراهان کیان او هستند و چه نسبتی با او دارند؟ گفتند: آن بانو یگانه دختر او و آن مرد داماد و پسرعمّ او، آن دو کودک هم دخترزاده و نوههای او هستند. از اینها نزدیکتر و عزیزتر کسی را ندارد. اینجا بود که اسقف اعظم اهل نجران به همراهانش گفت: صلاح نیست که ما با او مباهله کنیم. من چهرههایی میبینم که اگر از خدا بخواهند کوه را از جابر کَنَد، میکند و اگر اینها دست به دعا بردارند بلا بر ما نازل میشود و فردی از ما به سلامت به وطن برنمیگردد! لذا صلاح ما در این است که اگر اسلام را قبول نمیکنیم با او مصالحه کنیم و جزیه را بپذیریم.
بر اساس این تصمیم امیرالمؤمنین(ع) را واسطه قرار دادند که از رسول خدا(ص) راجع به جزیه نظرخواهی کند. در نتیجه امیرالمؤمنین(ع) به دستور پیامبر اکرم با آنها مصالحه کردند که در هر سال، سی زره و دو هزار حُلّه که هر حُلّه دو قطعه پارچهی مخصوص بود در دو قسط اوّل ماه رجب و اوّل ماه محرّم بدهند. به این کیفیّت مصالحه شد و در روز مباهله علاوه بر عزّت اسلام، عظمت و حقّیّت مذهب تشیّع آشکار شد. زیرا در آیهی مباهله امیرالمؤمنین(ع) به عنوان نفس پیامبر اکرم(ص) معرّفی شد. دشمنان نیز این فضیلت را پذیرفتهاند. زمخشری صاحب کشّاف که یک مفسّر سنّی است، میگوید:
وَ فیهِ دَلیلٌ لاَشیْءَ اَقْوی مِنْهُ عَلی فَضْلِ اَصْحابِ الْكِساءِ(ع) وَ فیهِ بُرهانٌ واضِحٌ عَلی صِحَّةِ نُبُّوَةِ النَّبِیّ؛
«[در جریان مباهله] دلیلی بر فضل اصحاب کساء هست که دلیلی قویتر از آن وجود ندارد و در آن جریان برهانی واضح بر صحّت نبوّت پیامبر موجود است».
حال ما به آقایان اهل تسنّن میگوییم: وقتی این حقیقت پذیرفته شد که خداوند طبق آیهی مباهله علی(ع) را نفس پیامبر یعنی خود پیامبر(ص) شناخته است آیا جا دارد که با بودن خود پیامبر در میان امّت، ابوبکر و پس از او عمر و عثمان جای پیامبر بنشینند و خود را حافظ دین و نگهبان قرآن و ولیّ امر مسلمانان معرّفی نمایند و امّت اسلامی را به ضلالت دچار سازند و آنگاه شما فهمندگان نیز به همان راه کج که آنها رفتهاند بروید؟!!
أ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ * جَهَنَّمَ یصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ * وَ جَعَلُوا للهِ أَنْداداً لِیضِلُّوا عَنْ سَبِیلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِیرَكُمْ إِلَى النَّارِ؛[5]
اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوّلَ ظالِم ظَلَم حَقَّ مُحمّد وَ آلِ مُحمّد وَ آخِرَ تابع لَهُ عَلی ذلِکَ
و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته
1- صلوات بر رسول(ص) چه چیزی را سبب میشود؟
2- به چه دلیل بزرگان نجران درخواست مباهله کردند؟
3- دلیل عقبنشینی اهل نجران از مباهله چه بود؟
[1]ـ اصول کافی، جلد۲، صفحهی ۴۹۲، حدیث ۶.
[2]ـ سورهی آل عمران، آیهی ۶۴.
*جزیه: شبیه مالیات از کفّار گرفته میشد.
*ابراءالاکمه والابرص: شفابخشی بیماران و نابینایان.
[3]ـ سورهی آل عمران، آیهی ۵۹.
[4]ـ سورهی آل عمران، آیهی ۶۱.
[5]ـ سورهی ابراهیم، آیات ۲۸ تا ۳۰.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت