«اعوذبالله من الشّیطان الرّجیم
لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أنْفُسِکُمْ عِزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ * فَإنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِیَ اللهُ لا إلهَ إلاّ هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ»؛[1]
«رسولی از خود شما به سوی شما آمد که رنجهای شما بر او دشوار است؛ علاقهی شدید به هدایت شما دارد ونسبت به مؤمنان رئوف ورحیم است. پس اگر آنها از تو روی بگردانند؛ بگو خدا مرا کافی است. هیچ معبودی جز او نیست بر او توکّل کردم و او پروردگار عرش بزرگ است».
این آیهی شریفه در مقام بیان موقعیّت پیامبر اکرم(ص) در میان امّت است و قسمتی از صفات فاضلهی آن حضرت را بیان میکند و میفرماید:
«لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أنْفُسِکُمْ...»؛
کلمهی (لَقَد)، در جایی گفته میشود که مطلبی مهمّ و لازمالتّحقّق هست و شاید حالت انتظاری هم برای تحقّق آن در بین باشد و اینجا میتوان گفت: اشاره به اهمیّت مسألهی قانون است که جامعهی بشری بر حسب طبع اجتماعیاش انتظار تحقّق آن را دارد. زیرا نبودن قانون، مستلزم هرج و مرج و فساد عظیم است و تنها قانون است که امور اجتماعی را تنظیم میکند و همهی افراد را به حقوق حقّهشان میرساند. لذا میفرماید: (لَقَد...)؛ آن مطلب مهمّ لازمالتّحقّق که در انتظار آن هستید به سوی شما آمد و آورندهاش رسول(ص) است نه یک بشر عادی!
در آیهی مزبور اوّلین صفت که برای پیامبر اکرم(ص) نشان داده شده صفت رسالت است. اشاره به این که بشر (بِما اَنَّهُ بَشَر)، یعنی از آن جهت که بشر است، حقّ تشریع و جعل قانون ندارد تا رأی خود را به دیگران تحمیل کند و دیگران نیز موظّف به تبعیّت از بشری مثل خود نمیباشند چرا که هر دو بشرند و وجهی ندارد که بشری حقّ تحمیل رأی خود به بشر دیگری داشته باشد و آن بشر دیگر هم موظّف به تبعیّت از رأی او باشد. عقل سلیم این حقّ را به احدی نمیدهد و لذا حرفی که مردم هر عصری به پیامبران زمان خود میگفتند و قرآن نقل میکند، حرف درست و منطقی بوده است که میگفتند:
«فَقالُوا أ بشَراً مِنَّا واحداً نَتَّبِعُهُ إنَّا إذاً لَفِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ»؛[2]
«آیا ما از شما که بشری مانند ما هستید تبعیّت کنیم؟! اگر چنین کنیم به گمراهی افتادهایم و از خود دیوانگی نشان دادهایم».
چون (سُعُر)، به جنون هم معنا شده است و این همان حکم عقل است که بشری حقّ جعل قانون برای بشر دیگری ندارد و همچنین میگفتند:
«...إنْ أنْتُمْ إلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا تُرِیدُونَ أنْ تَصُدُّونا عَمَّا کانَ یَعْبُدُ آباؤُنا...»؛[3]
«شما هم بشری مثل ما هستید و میخواهید ما را از راهی که پدران ما رفتهاند برگردانید و به راه خودتان بیفکنید»؟!
حال اگر رفتن به راه پدرانمان چون بشرند، بد است آمدن به راه شما هم چون بشرید، بد است و اگر آمدن به راه شما چون بشرید خوب است، رفتن به راه پدرانمان نیز چون بشرند خوب است. شما چه امتیازی بر سایر افراد بشر دارید که سایر افراد بشر موظّف به تبعیّت از شما باشند؟
البتّه این سخن، سخن منطقی و صحیحی است امّا آنچه که باید دقیقاً به آن توجّه داشت این است که هیچگاه انبیا(ع) نمیگفتند: ما از آن نظر که بشر هستیم میخواهیم رأی خود را برشما تحمیل کنیم و برای شما جعل قانون بنماییم بلکه میگفتند: ما رسول و پیامآور از جانب خالق و آفریدگار شما هستیم و قانون او را به شما ابلاغ میکنیم. پس اینجا صفت رسالت منظور است نه عنوان بشریّت! حرف خوب دیگری هم داشتند و میگفتند: اگر شما راست میگویید و از جانب خالق ما رسالت دارید.
«...فَأتُونا بِسُلْطانٍ مُبِینٍ»؛[4]
«دلیلی روشن برای ما بیاورید».
«...فَأتِ بِآیَةٍ إنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ»؛[5]
«...اگر راست میگویی آیت و نشانهای ارائه کن».
این هم حرف درستی است زیرا به صرف ادّعای نبوّت و رسالت که نمیشود کسی را تصدیق کرد؛ احتیاج به ارائهی آیت دارد و آن موضوع معجزات و خوارق عادات است که مجال بحث مخصوص به خود میخواهد.
اینجا مناسب است به برخی از جوانان عزیز مسلمان از باب تذکّر عرض شود در شرایطی که اصول اعتقادی اسلامی از ناحیهی برخی افراد مغرض بیایمان یا افرادی جاهطلب و دنیا دوست در معرض تضعیف و تشکیک قرار گرفته است، شدیداً مراقب و هوشیار باشند که به دام این اغواگرانِ مدّعیِ روشنفکری نیفتند. از جمله وسوسههای ابلیسی این شیاطین انسی این است که به ذهن سادهدلان القا میکنند که در هر زمان افراد نابغهای بودهاند که فکرشان عالیتر و هوششان بیشتر از دیگران بوده است و مطالبی را که افراد عادی درک نمیکردند آنها درک میکردند و آنگاه برای این که مردم بپذیرند آن مطالب را به عنوان وحی نازل شدهی از آسمان تعبیر کرده و به مردم عرضه مینمودند.
بنابراین ممکن است در هر زمانی افراد نابغهای از این قبیل پیدا بشوند و ادراکات روشنفکرانهی خود را به گونهای مترقّیتر به مردم عصر خویش عرضه کنند و به این تجربهی نبوی و وحیانی بسط و گسترش بیشتر و تازهتری بدهند!! این همان طرز تفکّر ابلیسی است که اساس نبوّت و رسالت را متزلزل میسازد و مسألهی وحی و الهامات آسمانی را به بازی میگیرد.
قرآن کریم در مقام تخطئهی این فکر شیطانی با کمال صراحت از کار انبیا(ع) تعبیر به رسالت میکند و میگوید:
«لَقَدْ أرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ...»؛[6]
پیامبران از سنخ نوابغ متفکّران بشری نیستند؛ بلکه رسولان و فرستادگان خالق عالم و آدمند که همراه با بینّات و معجزات و خوارق عادات آمده و ابلاغ پیام خدا به بندگان خدا مینمایند.
«لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ...»؛
با تصریح به عنوان رسول، اعلام میکند: پیامبر از آن نظر که رسول است حقّ ابلاغ دین دارد و اطاعتش واجب است، وگرنه احدی جز خالق انسان حقّ جعل قانون برای انسان ندارد و انسان نیز جز خالقش وظیفهی تبعیّت از احدی ندارد. مگر آن کسی که رسول و فرستادهی خالق است و رسالت خود را با ارائهی آیت و نشانهای اثبات میکند در این صورت دین و آیینی که او آورده است مقبول بوده و اطاعتش همچون اطاعت خالق انسان واجب است.
هرگز انبیا(ع) نمیگویند: چون ما بشری آگاهتر و خوشفکرتر و باهوشتر از شما هستیم؛ پس شما باید قانون زندگیتان را از ما بگیرید و طبق دستور ما عمل کنید. اگر چنین میگفتند، جوابشان همان بود که قرآن از زبان مردم نقل میکند:
«فَقالُوا أ بشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ إنَّا إذاً لَفِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ»؛
«اگر ما از شما که بشری مانند ما هستید تبعیّت کنیم به گمراهی افتادهایم و نشان از جنون خود دادهایم»!
بلکه انبیا(ع) میگویند: ما رسولان خالق شما هستیم و رسالت خود را هم با ارائهی آیات بیّنات اثبات میکنیم.
آری، رسول از آن جهت که رسول است در امر دین و شریعت نه رأیی از خود اظهار میکند و نه حرفی از پیش خود میگوید. همان را که از طریق نزول فرشتهی وحی با قلب مطهّر و معصوم خود تلقّی کرده است بدون کوچکترین تغییر و کم و زیاد به بندگان خدا ابلاغ میکند. لذا میبینیم چهقدر در قرآن کلمهی (قُلْ) تکرار شده است.
«قُلْ هُوَ اللهُ أحَدٌ» «قُلْ أعُوذُ بِرَبٌ الْفَلَقِ» «قُلْ أعوذُ بِرَبِّ النَّاسِ»؛
(قل) یعنی: بگو. خدا به پیامبرش امر میکند که به مردم بگو (... هو الله احد)، خدا یگانهی بیهمتاست.
برحسب اعتبار عادی، پیامبر(ص) هم باید به مردم بگوید: «هوالله احد» نه (قل هو الله احد). این کلمهی (قل) نمایانگر این مطلب است که پیامبر(ص) هرچه از خدا میشنود همان را به مردم میگوید نه حرفی از گفتار خدا کم میکند و نه حرفی بر گفتار خدا میافزاید.
خدا هم تهدیدش کرده است که حقّ زیاد و کم کردن بر گفتار من ندارد.
«وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ اْلاَقاوِیلِ * لَأخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمِینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِینَ»؛[7]
اگرآنچه ما نگفتهایم به ما نسبت دهد و بگوید؛ رگ دلش را قطع میکنیم! این نشان میدهد که پیامبر، رسول است نه یک بشر نابغه و روشنفکر در درجهی اعلا. هوسبازانی این طمع خام دردلشان پیدا میشود که ما هم با نبوغ فکری خود در قرن بیست و یک میتوانیم مطالبی بفهمیم و به ساده لوحانی القا کنیم و جمعیّتی را دنبال خود راه بیاندازیم. پیامبر، رسول است ودارای منصب رسالت از جانب خداست نه دانشمندی متفکّر و نه نابغهای از نوابغ عالم! البتّه رسول چنان که بیان شد باید دارای آیت و نشانهای باشد تا مورد تصدیق مردم قرار گیرد. آیتِ پیامبر، نه به میل خودش است و نه به میل مردم! بلکه به اذن الله است.
1- کلمهی «لَقَد» در «لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أنْفُسِکُمْ...» اشاره به چه چیزی دارد؟
2- انبیاء چه امتیازی بر سایر افراد بشر دارند که سایر افراد بشر موظّف به تبعیّت از ایشان هستند؟ پاسخ خود را توضیح دهید.
3- توضیح دهید کدام مطلب بیانگر این است که پیامبر(ص)، یک بشر نابغه و روشنفکر در درجهی اعلا نیست؟
[1]ـ سورهی توبه، آیات ۱۲۸ و ۱۲۹.
[2]ـ سورهی قمر، آیهی ۲۴.
[3]ـ سورهی ابراهیم، آیهی ۱۰.
[4]ـ سورهی ابراهیم، آیهی ۱۰.
[5]ـ سورهی شعراء، آیهی ۱۵۴.
[6]ـ سورهی حدید، آیهی ۲۵.
[7]ـ سورهی حاقّه، آیات ۴۴ تا ۴۶.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت