عَنْ اَبی عَبْدِ اللهِ(ع) قالَ: ما مِنْ عَمَلٍ حَسَنٍ یَعْمَلُهُ الْعَبْدُ اِلّا وَ لَهُ ثَوابٌ فی الْقُرْآنِ اِلّا صَلوةَ اللَّیْلِ فَاِنَّ اللهِ لَمْ یُبَیِّنْ ثَوابَها لِعَظیمِ خَطَرِها عِنْدَهُ؛ فَقالَ: تَتَجافی جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمّا رَزَقْنَاهُمْ ینْفِقُونَ؛ فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما اُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ اَعْیُنٍ جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ.[1]
امام صادق(ع) فرمود : هر كار نیكی كه بنده انجام میدهد، در قرآن از برای آن پاداشی هست مگر نماز شب كه خداوند از آن نظر كه پاداش آن در نزد او بسیار بزرگ است، مقدارش را بیان نفرموده و فرموده است:
تَتَجافی جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ...
یعنی، پهلوهای آنان [اهل عبادت و ایمان] از خوابگاهها دور میشود [و از بسترهای خواب برمیخیزند] پروردگارشان را از روی بیم [عقاب] و امید [ثواب] میخوانند و از آنچه روزیشان دادهایم انفاق میكنند. حال، كسی نمیداند كه به پاداش عملشان، چه چشم روشنیها برای آنان، نهان و ذخیره گردیده است.
حال ای باورداران روز جزا و ای تصدیقكنندگان كلام خدا، آیا بس نیست همین یک آیه از قرآن كه خواب از چشمها برباید و جانها را از آتش عشق به رضوان حقّ و شوق وصول به «جنةالنّعیم» ملتهب سازد و پیكرها را از میان بسترها بیرون كشد و در محفل اُنس با خدا به ركوع و سجود و راز و نیاز با خالق بیهمتا وا دارد كه:
لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ.[2]
وَ فی ذلِکَ فَلْیَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ.[3]
آری، به حقّ حقّ قسم که همین یک آیه، برای تکاندادن زندهدلان کافی است:
اِنَّ فی ذلِکَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ اَوْ اَلْقَى السَّمْعَ وً هُوَ شَهِیدٌ.[4]
در این [حقایق آسمانی قرآن] یادآوری است برای کسی که قلب [زنده و حسّاس] دارد یا گوش فرا میدهد، در حالی كه دلش در حال حضور و آگاه است.
در حالات مرحوم شیخ جعفر كبیر، كاشفالغطا، كه از علمای بزرگ در قرن سیزدهم و ساكن نجف اشرف بوده، آمده است:
در یكی از شبها كه برای تهجّد برخاست، فرزند جوانش را از خواب بیدار كرد و فرمود: برخیز به حرم مطهّر مشرف شویم و آنجا نماز بخوانیم. فرزند جوان كه برخاستن از خواب در آن ساعت شب برایش دشوار بود، در مقام عذرخواهی برآمد و گفت: من فعلاً آماده نیستم، شما منتظر من نشوید. بعد، مشرّف میشوم. فرمود: نه، من اینجا ایستادهام. برخیز، آماده شو كه با هم برویم. آقازاده ناچار از جا برخاست و وضو ساخت و با هم به راه افتادند.
کنار در صحن مطهّر كه رسیدند، فقیری را دیدند نشسته و دست گدایی از مردم دراز كرده است. آن عالم بزرگوار ایستاد و رو به فرزندش فرمود: این شخص در این وقت شب برای چه اینجا نشسته است؟ گفت: برای گدایی از مردم. فرمود: آیا چه مقدار ممكن است از رهگذران عاید او گردد؟ گفت: احتمالاً مثلاً یک تومان (به پول فعلی ما). فرمود: درست فکر کن ببین، این آدم برای یک مبلغ بسیار اندک و کمارزش دنیا كه آن هم احتمالی است، در این وقت شب از خواب و آسایش خود دست برداشته و آمده در این گوشه نشسته و دست تذلّل به سوی مردم باز کرده است؛ آیا تو به اندازهی این شخص، به وعدههای خدا دربارهی شبخیزان و متهجّدان اعتماد نداری که فرموده است:
فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما اُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ اَعْینٍ.[5]
گفتهاند آن فرزند جوان از شنیدن این گفتار، چنان تكان خورد و تنبّه یافت که تا آخر عمر از شرف و سعادت بیداری آخر شب برخوردار بود و نماز شبش ترک نشد. آری:
...اِنْ هُوَ اِلّا ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبینٌ * لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیّاً...[6]
آن كس كه دل زنده است، از زندهدلان پند پذیرنده است وگرنه:
ما اَنْتَ بِمُسْمِعِ مَنْ فِی الْقُبُورِ.[7]
از مردگانِ در دلِ خاک خفته، چه انتظاری میتوان داشت؟
حال، ای نفس بَطّال جفاکار، آیا انصافاً این همه سهلانگاری و بیحالی در شبخیزی كه موجب از دست رفتن آن همه نعمتها و سعادتهای جاودانهی اخروی است، از ضعف ایمان به وعدههای حضرت ربّالعالمین نیست؟
در زمستان سرمای هوا و در تابستان كوتاهی شبها را عذر خود تراشیدن، در سنین جوانی قوّت مزاج در دوران پیری ضعف مزاج را علّت پرخوابی خویش دانستن، گهگاه از سردرد و دلدرد و تب و لرز، ایجاد مانع كردن و احیاناً کارهای خستهكنندهی روزانه را سبب خواب ماندن آخر شب دانستن و نظایر اینها، بهانهجوییهای کودکانهای است برای فرار از زحمت شبخیزی که به هیچوجه مورد قبول هوشمندان عالم نمیباشد.
چه اینكه تو خود میدانی و ما هم میدانیم اگر كاری از کارهای سودآور دنیا پیش آید و لازم شود یک ماه یا دو ماه از خواب شبت دست برداری یا در مقابل اجرت بیشتر، همه شب پیش از سحر در محلّ کار همیشگی خود حاضر شوی، بیهرگونه عذرتراشی و تعلّل، میپذیری. نه تنها سخن از ضعف قوا و کهولت سنّ و انواع درد و مرض به میان نمیآوری، بلكه به رغم تمام این عذرها و علّتها، خود را فردی آمادهی كار و عنصری فعّال و مصمّم و خستگیناپذیر و مقاوم معرّفی میکنی و دست از خواب و آسایش برمیداری و به استناد اینکه «زنده، زندگی میخواهد» و «گنج بیرنج میسّر نمیشود» و «مزد، آن گرفت که جان برادر که کار کرد»، به هرگونه ذلّت و زحمت در راه دنیاطلبی تن میدهی و به راستی كه هیچ احساسِ ضعف و سستی و درماندگی هم نمیكنی!
فوا اسفاه! و واحزناه! آیا جدّاً این بدان علّت نیست كه به ارزش پول و منافع مادّی دنیا پی برده و آن را باور کردهای؛ امّا هنوز ارزش «فردوس بَرین» و «جنةالنّعیم» و لقاء و رضوان خدا را نشناختهای و یا آن را به طور قطع و مسلّم باور نکردهای؟
حال اگر راستی مطلب از این قرار است، پس دو دستی بر سر خود بكوب و از این بدبختی و جهل و نابخردی به خود بیا و تضرّعکنان التجا به درگاه ربّ کریم و رحیم ببر و بگو:
رَبِّ اَفْحَمَتْنی ذُنُوبی وَ انْقَطَعَتْ مَقالَتی، فَلا حُجَّةَ لی، فَانَا الْاَسیرُ بِبَلِیتی الْمُرْتَهَنُ بِعَمَلِی، الْمُتَرَدِّدُ فی خَطیئَتی، الْمُتَحَیرُ عَنْ قَصْدی، الْمُنْقَطِعُ بی، قَدْ اَوْقَفْتُ نَفْسی مَوْقِفَ الْاَذِلّاءِ الْمُذْنِبینَ، مَوْقِفَ الْاَشْقِیاءِ الْمُتَجَرّینَ عَلَیکَ، الْمُسْتَخِفّینَ بِوَعْدِکَ. سُبْحانَکَ، اَیَّ جُرْأَةٍ اجْتَرَأْتُ عَلَیکَ وَ اَیَّ تَغْریرٍ غَرَّرْتُ بِنَفْسی. مَوْلایَ ارْحَمْ کَبْوَتی لِحُرِّ وَجْهی وَ زَلَّةَ قَدَمی، وَعُدْ بِحِلْمِکَ عَلى جَهْلی وَ بِاِحْسانِکَ عَلى اِسائَتی، فَانَا الْمُقِرُّ بِذَنْبِی الْمُعْتَرِفُ بِخَطِیئَتی وَ هذِهِ یدی وَ نَاصِیتی، اَسْتَكینُ بِالْقَوَدِ مِنْ نَفْسی. اِرْحَمْ شَیبَتی وَ نَفادَ اَیامی وَ اقْتِرابَ اَجَلی وَ ضَعْفی وَ مَسْکَنَتی وَ قِلَّةَ حیلَتی.[8]
پروردگارا، گناهانم مرا خاموش ساخته و [رشتهی] گفتارم را گسیخته است. اینک حجّتی ندارم و از این رو به بلیّهی خویش اسیر و به کردار خود در گرو هستم، در خطای خود، سرگشته و از مقصد خود، سرگردان و در راه واماندهام. خود را به [دست خود] در موقف ذلیلان گنهكار آوردهام. در جایگاه بدبختانی كه بر تو گستاخ گردیدهاند و وعدههای تو را سرسری انگاشتهاند [قرار گرفتهام]. منزّهی تو [ای خدا] من به چه جرأتی بر تو دلیری کردم و به کدام فریبی خود را به مهلکه افکندم؟ مولای من، بر به زمین خوردن با صورتم و لغزش قدمم ترحّم فرما و به حلم خودت به نادانیام ببخش. از بدکاریهای من به احسانت درگذر؛ چه آن که من به گناه خود مُقِرّ و به خطای خود معترفم. این، دست و سر من است که برای قصاص از خودم به زاری و مسکنت تسلیم میکنم [پروردگارا،] بر پیری و پایانپذیری عمر و نزدیکشدن مرگ و ناتوانی و مسکینی بیچارگیام رحمت آور.
بس كه بر ما غالب آمد نفسک بیداد ما
گشت شیطان همنشینش تا شود شدّاد ما
رخصت تلبیس خود را میزند بر رَقّ دل
فرصت تقدیس حق را میبرد از یاد ما
نیست ما را دختران باقیات الصّالحات
تا مگر لطف قبول حق شود داماد ما
پُر گناهیم و تباه و نامه شد یكسر سیاه
لیک قرآن رهبر ما، ذكر او ارشاد ما
ما به نور لا اِله و شمع اِلاّ الله رویم
سوی جنّت گر به طاعت میروند اوتاد ما[9]
1- کدام عمل است که در قرآن از برای آن پاداشی نیست؟
2- دلیل بهانهجوییها چیست؟
[1]ـ بحارالانوار، جلد 87، صفحهی 140، ذیل رقم 8؛ نقل از تفسیر علی بن ابراهیم قمی تفسیر آیهی 16 سورهی سجده.
[2]ـ سورهی صافّات، آیهی 61، برای این [ثوابهای عظیم] آنان که اهل کارند، باید کار کنند.
[3]ـ سورهی مطفّفین، آیهی 26، یعنی و در این [نعمتهای جاودانه] کسانی که اهل رغبتند، باید رغبت کنند.
[4]ـ سورهی ق، آیهی 37.
[5]ـ سورهی سجده، آیهی 17.
[6]ـ سورهی یس، بخشهایی از آیات 69 و 70. یعنی قرآن، چیزی جز یادآوری روشن نیست؛ تا کسی را که زنده است، هشدار دهد.
[7]ـ سورهی فاطر، آیهی 22، یعنی تو [ای پیامبر] نمیتوانی چیزی به مردگان گورستان بشنوانی.
[8]ـ صحیفهی سجادیّه، بخشی از دعای 53.
[9]ـ از خواجه عبدالله انصاری، و چه بهتر که به جای بیت آخر بگوییم: ما به نور حُبّ عترت شاد و خرّم میرویم ـ سوی جنّت گر به طاعت میروند اوتاد ما.