در میان دوستداران امیرالمؤمنین(ع) نیز كسانی دیده میشوند كه در معرفت و محبّت او حیرتانگیزند. مردی از آن گروه، بر حسب طبع عادی بشری، مرتكب گناهی شده بود و لازم بود دستش بریده شود. امام(ع) بدون رعایت رابطهی دوستی، برای اجرای حکم الهی پنجهی راست او را برید. در حالی كه قطرات خون از دست بریدهاش میچكید و میرفت، ابن کوّاء ( از دستهی خوارج که دشمنی شدید با امیرالمؤمنین(ع) داشت) بین راه به او برخورد و او را به این حال دید؛ خواست از این ماجرا به نفع حزب خود و به ضرر امیرالمؤمنین(ع) استفاده کند، با قیافهای ترحّمآمیز جلو رفت و گفت: عجب! دستت را چه كسی برید و تو را به این حال در آورد؟ آن مرد وفادار در حبّ علی، با كمال صفا و صداقت، برای به خاک مالیدنی بینی دشمن علی(ع) شروع به مدح علی(ع) کرد و گفت:
«قَطَعَ یَمینی سَیِّدُ الْوَصیّینَ قائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلینَ اَوْلَی النّاسِ بِالْمُوْمِنینَ ... الهادیُ اِلَی الرِّشادُ وَ النّاطِقُ بِالسَّدادِ عَلِیِّ بْنِ اَبیطالِب اِمامِ الْهُدَی»؛
«دست مرا آن كسی بریده كه سرور اوصیاء و پیشوای روسپیدان در روز جزا و اولی به تصرّف در شؤون زندگی مؤمنان است. او امام علیّبنابیطالب، امام راهنما به صراط مستقیم حقّ است».
ابن کوّاء گفت: عجب! او دستت را بریده و تو این چنین مدحش میكنی؟ مرد محبّ علی گفت: چگونه مدحش نكنم و حال آنكه محبّت او با گوشت و خونم در آمیخته است. به خدا سوگند، او دستم را برای حكم خدا كه قانون عدل الهی است، بریده است.
آری، اینان مجذوب علی(ع) بودند، چون علی(ع) را مجذوب خدا میدیدند. بیست سال پس از شهادت امیرالمؤمنین(ع) حاکم سفّاک کوفه میثم تمّار را دستگیر کرد و گفت: اظهار برائت از علی(ع) کن. او گفت جانم قربان امیرالمؤمنین باد. دستور داد دارش زدند. از بالای دار هم فریاد میزد: ای مردم، بیایید از زبان من مدح علی بشنوید. مردم پای چوبهی دار او جمع شدند. عاقبت، لجام بر دهانش و نیزه بر پهلویش زدند و بالای دار جان داد.[۱] ابنسکّیت یکی دیگر از محبیّن علی(ع) است كه دویست سال پس از شهادت امیرالمؤمنین(ع) و در زمان متوکّل عبّاسی میزیسته است. متوکّل که نمیدانست او شیعه است ـ چون مرد ادیب و دانشمند برجستهای بود ـ او را به عنوان معلّم فرزندان خویش انتخاب کرد. روزی متوکّل از فرزندانش كه شاگرد ابنسكّیت بودند، امتحانی به عمل آورد. دید كه خوب تعلیم یافتهاند. ابنسكّیت را خواست و از او تشکّر كرد. چون قبلاً از بعضی درباریانش شنیده بود كه او شیعه و از دوستداران امام امیرالمؤمنین(ع) است و باورش نشده بود، خواست امتحانش كند. گفت: بگو ببینم، این دو فرزند من نزد تو محبوبترند یا حسن و حسین، فرزندان علی؟ تا این جمله را شنید، آنچنان دگرگون شد و خونش به جوش آمد كه نتوانست از اظهار عقیده خودداری كند و پیش خود گفت: این آدم مغرور كارش به جایی رسیده كه فرزندان خودش را با دو حجّت پروردگار، امام حسن و امام حسین(ع) مقایسه میکند؛ دیگر جای تحمّل نیست، هر چه پیش آید خوش آید؛ و لذا با کمال قوّت قلب و صلاب روح گفت: به خدا قسم، قنبر، غلام علی(ع) نزد من محبوبتر از اینهاست؛ هم از خودشان هم از پدرشان. متوکّل از این جواب قرص و محکم چنان عصبانی شد كه دستور داد همان جا زبانش را از پشت گردنش بیرون كشیدند و به شهادت رسید. اینها به راستی تامّ در محبّت علی(ع) بودند، چون علی(ع) را تامّ در محبّتالله یافته بودند.
یکی از دوستانشان در حال احتضار بود. راوی میگوید: من رفتم و كنار او نشستم. در لحظات آخرش دیدم دستش را باز كرد و گفت:
«بَسَطْتُ اِلَیْکَ یَدی یا عَلِیُّ»؛
«یا علی، دستم را به سوی تو دراز كردم».
یعنی، حالا دیگر دستم از دنیا منقطع شد. اینک دست من است و دامان تو یا علی؛ دست خالی آمدهام و جز حبّ تو هیچ چیز ندارم؛ به دادم برس ای مولای من.
غریب و خسته به درگاهت آمدم رحمی / که جز ولای توام هیچ نیست دستاویز
راوی میگوید: آن محتضر این جمله را كه گفت، جان داد. پس از آن من خدمت امام صادق(ع) رفتم و ماجرا را گفتم. بعد برخاستم؛ چند قدم كه دور شدم، خادمشان آمد و گفت: بیا، آقا با تو كار دارد. برگشتم. فرمود: دوباره آن جمله را كه از آن محتضر شنیدی بگو. عرض كردم: در لحظات آخر دست خود را دراز کرد و گفت: (بَسَطْتُ اِلَیْکَ یَدی یا عَلِیُّ)؛ امام صادق(ع) دوبار فرمود:
«رَآهُ وَاللهِ رَآهُ وَاللهِ»؛[۲]
«به خدا علی را دیده، به خدا علی را دیده».
ما هم تمام آرزویمان همین است كه دم جان دادن، دست به دامن مولای خود جان بدهیم. ما خدا را شاكریم كه قلب ما كانون حبّ علی(ع) است و همین سرمایهی اصلی ماست؛ البتّه، به علاوهی بغض دشمنانشان كه هیچ وقت یادمان نرود. دشمنی با دشمنانشان در كنار دوستی خودشان سرمایهی اصلی ماست.
[۱]ـ سفینةالبحار، جلد 2، صفحهی 524 (مثم).
[۲]ـ بحارالانوار، جلد 27، صفحهی 165.