هیچ کس نیست که ناراحتی و گرفتاری و درددل نداشته باشد. هر کسی دوست دارد غمخوار و محرم رازی پیدا کند، گرفتاریهای خویش را برایش شرح بدهد و حس ترحمش را برانگیزد تا بدین وسیله، غمی را از دل خود برداشته، آرامش خاطری بهدست آورد؛ اما هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد. برای درددل نیز موقعیت مناسب لازم است. در هرجا و هر زمان و هر شرایطی نباید شکایت را آغاز کرد. خانمهایی که نادان و خودخواهند و از رموز معاشرت و آداب شوهرداری بیاطلاعند، آن قدر ظرفیت و حوصله ندارند که درددلها را تا وقت مناسب به تأخیر بیندازند. هنگامی که شوهر با تن خسته و اعصاب ناراحت وارد منزل میشود تا دمی بیاساید، ازهمان ابتدا با شکایتها و درددلهای همسر نادانش مواجه میشود و از خانه و کاشانه بیزار میگردد و فریاد برمیآورد:
مرا با این بچههای جوانمرگ شده رها کردی و رفتی. احمد شیشهی در اتاق را شکست. منیژه با پروین دعوا کرد. از سر و صدای بچهها و مردم، ضعف اعصاب گرفتم، دیوانه شدم. تکلیف مرا با این بچههای شیطان معلوم کن. آخ از دست بهرام که اصلاً درس نمیخواند. حیف از من که برای اینها زحمت میکشم. از صبح تا حال بهقدری کار کردهام که از پا افتادهام. کسی به فریادم نمیرسد.
این بچهها هم که دست به سیاه و سفید نمیزنند. کاش اصلاً بچه نداشتم. راستی امروز خواهرت به این جا آمد. نمیدانم چرا با من سردعوا داشت، خیال میکرد ارث پدرش را خوردهام. امان از دست مادرت، رفته این طرف و آن طرف، پشت سرم بدگویی کرده. من از دست اینها به تنگ آمدهام. حیف از من که در چنین خانهای زندگی میکنم. راستی دیروز رفتم مجلس عروسی سهراب. کاش اصلاً نرفته بودم. آبرویم رفت. خانم حسن آقا آمده بود با چه سر و وضع و لباسهایی! خدا بخت و شانس بدهد. مردم چه قدر زنهایشان را دوست دارند. چه لباسهایی برایش خریدهبود. به اینها میگویند شوهر. وقتی وارد مجلس شد، همه به او احترام گذاشتند. مردم فقط به لباس نگاه میکنند. آخر، چه چیز من از او کمتر است که باید این قدر افاده کند. بله، بخت و اقبال دارد. شوهرش دوستش دارد. مثل تو نیست. منکه دیگر نمیتوانم در این خانه خراب شده، برای تو و بچههایت جان بکنم.
خانم محترم! این رسم شوهرداری نیست. تو خیال میکنی که همسرت برای تفریح و خوشگذرانی از خانه بیرون رفته است؟ خیر، برای کسب و کار و تهیهی روزی بیرون رفته است. از صبح تا الآن با صدها گرفتاری مواجه بوده است که تو تاب تحمل یکی از آنها را نداری. از گرفتاریهای اداری یا کسبیِ او اطلاع نداری و نمیدانی که با چه اشخاص بد جنس و حقهباز و موذی برخورد کرده و آنان چه اثر بدی در روان او گذاردهاند. از روح پژمرده و اعصاب خستهی او خبر نداری. اکنون که از گرفتاریهای بیرون، فرار کرده و به خانه پناه آورده تا دمی استراحت کند، به جای آن که غمی را از دلش برداری، هنوز نرسیده، در شکایت و نق نق را باز میکنی. در بیرون از خانه با آن همه گرفتاری دست به گریبان است و در خانه هم با شکایتها و ایرادها و بهانهجوییهای تو. قدری هم به فکر او باش. در این حال جز این چارهای ندارد که یا داد و فریاد راه بیندازد تا از شکایتهای بیجا و زخمزبانهای تو نجات پیدا کند و یا از خانه فرار کند و به قهوهخانه، سینما یا جایی دیگر، پناهنده شود و یا سرگردان در خیابانها پرسه بزند.
خانم گرامی! برای رضای خدا و برای خاطر همسر و خانوادهات از این شکایتها و نقو نقهای بی جا دست بردار، زیرک و دانا و وقت شناس باش. اگر هم واقعاً درد دل داری، قدری صبر کن تا همسرت استراحت کند و اعصابش آرامش یابد، آن گاه در وقت مناسبی مطالب لازم و ضروری را به عنوان مشورت و نه اعتراض، با او در میان بگذار و با هم در صدد چارهجویی برآیید. اگر به شوهر و خانوادهات علاقه داری، از بیان وقایع و حوادث جزئی و غیر ضروری خودداری کن. و با نق نقهای دایمی، روانِشوهرت را خسته نکن.
به داستان زیر توجه کنید:
خانمی به نام ... میگوید: من از همان ابتدای ازدواج، انسانِ نقزنی بودم. هرروز نقهای من بیشتر میشد. تا آن جا که پس از هشت سال زندگی مشترک، چند جمله بود که تقریباً هر شب بین من و همسرم تکرار میشد: وای خستهشدم. پدرم در آمد.
ـ چرا؟
ـ از بس کار کردم. کارهای این خانه هم که تمام نمیشود. هر طرفش را بگیری باز یک طرفش روی زمین است.
ـ آخر این کارهای تو چیست که تمام نمیشود؟
ـ چه میدانم. همین کارهای همیشگی، آب، جارو، ظرف شستن، لباس شستن، غذا پختن، مرتب کردن خانه، تروخشک کردن بچهها و ... .
ـ عزیزم این کارها که تو میگویی، همه جا هست، توی همهی خانهها، همه زنها این کارها را میکنند. تو چرا سر من منّت میگذاری؟
ـ وای منّت، چه منّتی؟ جانم به لب رسیده، پدرم در آمده، تو چه میفهمی؟ فقط میروی و پشت میز اداره مینشینی و پول میگیری و میآیی خانه. دیگر چه میدانی که خانه چه طور مرتب و نظافت شده است.
ـ ای وای خانم جان! بس کن.
ـ بله آقا! حوصله شنیدنش را هم نداری. من پدرم در آمده، مریض شدهام، دارم میمیرم.
ـ عزیزم! مریض شدهای، برو دکتر.
ـ با کدام پول؟
ـ ای ناشکر! این همه پول از من میگیری باز هم ... .
ـ کدام پول، چه پولی؟ همهاش خرج زندگیات میشود. آن هم چه زندگییی! همهاش پر از بدهکاری و قسطهای عقب افتاده. امروز مجبور شدم از مغازههای سرمحله نسیه خرید کنم.
و بعد، شوهر بیچارهام وقتی از این همه نقنق جانش به لب میآمد، لحاف را رویسرش میکشید و میخوابید. مادرم غالباً در جریان زندگی ما بود و بارها مرا نصیحت میکرد که دست از این نقنقها بردار؛ اما من گوش نمیدادم تا این که یک روز وقتی شوهرم به سر کار رفته بود، به من گفت: هر چه نصیحت کردم گوش ندادی.
حالا بکش که سزایت همین است. شوهرت ... .
من مثل دیوانه از جا پریدم. نه، باور نمیکنم.
بسیار خوب، حالا که باور نمیکنی، تحقیق کن تا باور کنی. وقتی که او به خانه آمد، نخست با عصبانیت و سپس با گریه مسئله را مطرح کردم. او گفت: تو زندگی را برای من کوفت میکردی. هیچ گاه فکر نمیکردی که من روزی دو مرحله کار میکنم تا چرخ زندگیمان بگردد. شب خسته و کوفته به خانه میآیم و حوصلهی نقنق را ندارم. آن قدر خسته بودم که تو دیگر نمیبایست با سخن گفتن از کارهای خانه، مرا از زندگی بیزار کنی؛ اما تو این کار را میکردی و هنوز هم میکنی. تو واقعاً مرا از زندگی بیزارکردهای. گاهی با خود فکر میکنم که اگر صاحب بچه نبودیم، بهتر بود از هم جدا شویم. از این رو، تصمیم گرفتهام در جایی آرامش پیدا کنم و این کار را نیز کردهام.
ـ من دقیقاً شش ماه تلاش کردم تا شوهرم را دوباره به زندگی علاقهمند ساختم؛ اما این تجربه را آموختم که دیگر همسرم را که در بیرون از خانه به اندازه کافی خسته میشود در خانه با شرح حال خود، خستهتر نکنم. اکنون دریافتهام که خانه جای استراحت مرد است نه جای عذاب او.[1]
پیغمبر اسلام(ص) میفرماید:
هر زنی که به وسیلهی زبان، شوهرش را اذیت کند، نمازها و دیگر اعمالش قبول نمیشود، اگر چه هر روز روزه باشد و شبها برای تهجد و عبادت برخیزد، و بردههایی را آزاد کند و ثروتش را در راه خدا انفاق نماید. زنی که بد زبان باشد و بدین وسیله شوهرش را بیازارد نخستین کسی است که داخل دوزخ میشود.[2]
و در روایتی دیگر میفرماید:
هر زنی که شوهرش را در دنیا بیازارد، فرشتهها به او میگویند: خدا تورا بکشد. شوهرت را اذیت نکن. این مرد از شما نیست و شما لیاقت او را ندارید. بهزودی از شما مفارقت نموده، به سوی ما میآید.[3]
به راستی هدف این خانمها از این غرغر کردنها چیست؟ اگر میخواهند توجه همسرشان را به خود جلب نموده و خود را محبوب ساخته و زحمتکش و خیرخواه جلوه دهند، مطمئن باشند که نتیجهای معکوس خواهند گرفت. نه تنها محبوبیتی پیدا نمیکنند، بلکه مورد تنفر همسرشان قرار خواهند گرفت و اگر هدفشان این است که شوهرشان را ناراحت کنند تا از کار و زندگی سیر شود و به بیماریهای اعصاب مبتلا گردد و از خانه فرار کند و برای تخدیر اعصاب به اعتیادهای خطرناک گرفتار شود، البته بدانند که موفقیت و پیروزی آنها حتمی است.
خانم محترم! اگر به همسر و زندگیات علاقه داری، از این رفتار زشت و غیرعقلایی دست بردار. آیا احتمال نمیدهی که شکایتهای بیجای تو باعث قتل و جنایتی شود و یا کانون خانوادگیِ شما را متلاشی سازد؟ به داستان زیر توجه کن:
وقتی ... به خانه آمد، همسرش در حالی که دختر سه سالهاش را در بغل داشت، بهاو گفت: دو نفر از همکاران او به منزل آمده و ناسزا گفتند. مرد سخت ناراحت شد و در اثر جنونِ آنی، چاقویش را در شکم فرزند خرد سالش فرو کرد و او را به قتل رساند. مرد به چهار سال زندان محکوم شد.[4]
1- به چه دلایلی، خانمها درددلهایشان را تا وقت مناسب به تأخیر نمیاندازند؟
2- بهتر است زن در چه زمانی با شوهر خود مطالب لازم و ضروری را به عنوان مشورت و نه اعتراض، با او در میان بگذارد و با هم در صدد چارهجویی برآیند؟
3- هر زنی که به وسیلهی زبان، شوهرش را اذیت کند، دچار چه عاقبتهایی میشود؟
[1]. اطلاعات هفتگى، شمارهی مخصوص نوروز، سال 1352.
[2]. بحارالأنوار، ج 76، ص 363.
[3]. محجة البیضاء، ج 2، ص 72.
[4]. روزنامهی اطلاعات، شمارهی 13651، 27 آبان 1350.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله ابراهیم امینی