مردم ابتدا حقّ دارند بگویند: ما از بشری مانند خود تبعیّت نمیکنیم. بعد وقتی او ادّعای رسالت کرد و گفت:
«...إنَّما أنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی إلَیَّ...»؛[1]
درست است که من مثل شما بشرم امّا بشر موحی الیهام و جنبهی رسالت از سوی خدا دارم. در این موقع مردم حقّ دارند بگویند:
«...فَأتِ بِآیَةٍ إنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقینَ»؛[2]
«اگر راست میگویی و از جانب خدا رسالت داری، آیتی و نشانهای ارائه کن».
امّا حقّ ندارند آن آیت را مردم به میل خود تعیین کنند و پیامبر را بازیچهی امیال و اهواء نفسانی خود قرار دهند بلکه به اذن خدا آیتی ارائه میکند که عقلهای منصف را خاضع میسازد.
صفت دوّم پیامبر در آیهی مزبور این که باید از جنس بشر باشد نه از جنس مَلَک که میفرماید:
«...مِنْ أنْفُسِکُمْ...»؛
بعضی بهانهگیری میکردند و میگفتند:
«...لَوْ لا اُنْزِلَ عِلَیْهِ مَلَکٌ...»؛[3]
چرا از جانب خدا ملک نیامده که رسول یا همراه رسول باشد؟ فرمود:
«قُلْ لَوْ کانَ فِی اْلاَرْضِ مَلائِکَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولاً»؛[4]
«اگر روی زمین ملائکه زندگی میکردند، ما هم برای آنها رسولی از جنس ملک میفرستادیم».
ولی رسول بشر باید از جنس بشر باشد تا بتواند برای آدمیان الگو باشد و عملاً به آنها بفهماند که بشر با داشتن تمام غرایز بشری میتواند تقوا پیشه کند و از گناهان بپرهیزد. وگرنه ملک که دارای شهوت و غضب ودیگر غرایز نیست، چگونه میتواند درس تقوا و پرهیزگاری به بشر بدهد؟ در امر تعلیم و تربیت الگوی عملی بودن؛ عامل بسیار قوی و مؤثّری است و این از عهدهی مَلَک بر نمیآید. به ما هم گفتهاند: شما هم مُبلّغ عملی باشید بیش از آن مقدار که مُبلّغ گفتاری هستید.
«کُونُوا دُعَاةً لِلنّاسِ بِغَیرِ ألْسِنَتِکُمْ»؛[5]
«مردم را با غیر زبانتان دعوت به دین کنید، خیلی حرف نزنید، عمل نشان بدهید».
«لِیَرَوْا مِنْکُمُ الْوَرَعَ وَ الاِجْتِهَادَ وَ الصَّلاةَ وَ الْخَیْرَ فَإنَّ ذَلِکَ دَاعِیَةٌ»؛[6]
«تا مردم از شما تقوا و ورع و کوشش در انجام وظایف را ببینند و دعوت واقعی همین است وگرنه زاهدانه حرف زدن و راغبانه عمل کردن سبب تناقض در فهم دینی مردم میشود».
حتّی فرمودهاند:
«کوُنوُا دُعاةً صامِتینَ»؛
«دعوتکنندهی ساکت باشید».
نه اینکه فقط (دُعاةً ناطِقینَ) باشید و مردم همهاش از شما حرف بشنوند و عمل نبینند! داعی صامت باشید یعنی؛ عمل شما مردم را دعوت به دین کند در حالی که زبانتان ساکت است و حرفی نمیزنید. حاصل آنکه چون رسول باید تبلیغ عملی کند و مَلَک از عهدهی این کار بر نمیآید، پس رسول بشر باید از جنس بشر باشد و لذا فرموده است:
«وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً...»؛[7]
«اگر فرضاً میخواستیم ملک را رسول قرار بدهیم باز لازم میشد که بهصورت انسان بفرستیم».
امّا صفت سوّم پیامبر:
«عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ»؛
«بر او دشوار است که شما به رنج بیفتید».
او نسبت به شما بسیار مهربان است. از اینکه میبیند شما روبه هلاک و بدبختی میروید شدیداً رنج میبرد و نمیتواند شما را به حال خودتان رها کند که سر از بدبختی دائم و جهنّم خالد در آورید.
پدری مهربان و عاقل که گرفتار فرزندی منحرف گشته که دوستان بد دارد و به راههای بد میرود، از طرفی او را دوست دارد و از کجرویاش رنج میبرد و از طرفی هم او اعتنایی به حرف پدر نمیکند و چه بسا شب، مست بادهی هرزگیهایش خوابیده و صدای بینیاش فضا را پر کرده است امّا پدر بیچاره در گوشهی دیگر خانه بر سر خود میزند و فریاد میکشد، گریبان چاک میکند، ناله سر داده و اشک میریزد چون به او محبّت دارد و از بدبختی او رنج میبرد. پیامبر اکرم(ص) نیز چنین است و محبّتش به تمام افراد بشر از محبّت پدر به فرزند بیشتر است و فرموده است:
«اَنَا وَ عَلیٌّ اَبَوا هذِهِ الْاُمَّةِ»؛
«من و علی دو پدر برای این امّتیم».
پیامبر اکرم(ص) رحمةٌلِلعالمین است. او به خاطر ابوجهلها وابوسفیانها هم گریه میکرد که چرا خود را جهنّمی میکنند و از سعادت ابدی محروم میشوند. اگر دستور قتل آنها را هم میدهد باز روی محبّت است که هم آنها دَرَکات جهنّمشان کمتر بشود و هم جامعه از مفاسدشان مصونیّت پیدا کنند. آن چنان غصّهی کافران را میخورد که خدا دلداریاش میدهد و میفرماید:
«فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلی آثارِهِمْ إنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أسَفاً»؛[8]
«گویی که میخواهی از غصّه خود را هلاک کنی از این که مردم به راه نمیآیند و ایمان به قرآن نمیآورند»!
در جنگ اُحُد دندان مبارکش شکسته و صورتش شکاف برداشته، حلقههای کلاهخود به پیشانیاش فرو رفته و خون بهصورت و سینهاش ریخته است. جمعی از اصحاب گفتند: یا رسول الله! حضرت نوح پیامبر، پس از آن که مردم به راه نیامدند نفرینشان کرد و گفت:
«...رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی اْلاَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّارا»ً؛[9]
«خدایا! احدی از این کافران را باقی نگذار».
طوفان آمد و همه را از بین برد. شما هم نفرین کنید. فرمود:
«اِنّی لَمْ اُبْعَثْ لَعّاناً وَلکِنِّی بُعِثْتُ داعِیاً وَ رَحْمَةً»؛
«من نیامدهام که نفرین کنم و مردم را از بین ببرم. من آمدهام دعوت به توحید کنم و بر مردم رحمت باشم».
در همان حال دست به آسمان برداشت و گفت:
«اَللّهُمَ اهْدِ قَوْمی فَاِنَّهُم لایَعْلَمونَ»؛
«خدایا! هدایتشان کن، اینها به هر حال قوم من و از آنِ منند و عذرشان این است که نادانند»!
راستی این چه رحمت عجیبی است که نه تنها نفرینشان نمیکند بلکه دعایشان نیز کرده و از طرف آنها در نزد خدا عذرخواهی هم میکند که نادانند.
صفت چهارم:
«حَریصٌ عَلَیکُمْ»؛
«پیامبر نسبت به شما حریص است».
حرص یعنی: شدّت علاقه به چیزی. یکی حرص به پول دارد و از آن سیر نمیشود و دیگری حرص به جاه و مقام و... پیامبر هم حریص است امّا حرص به چه دارد؟ حرص به هدایت مردم. میکوشد تا از طرق مختلف مردم را به راه توحید آورده به سعادت ابدی برساند. با هر قوم و هر فردی از راه مناسب با فکر و خُلق او وارد میشود.
یک فرد بادیهنشین که در بیابان خشک و هوای سوزان زندگی میکند علاوه بر این که بیتربیت و بیادب است، تندخو و خشن هم هست. روزی چنین آدم بیادبی وارد مسجد شد و آن هنگامی بود که رسول اکرم(ص) با جمعی نشسته بودند. ایستاد و با کمال بیادبی آن حضرت را با اسم صدا زد و گفت : ای محمد! تو جادوگر دروغگویی هستی! من زیر این آسمان از تو دروغگوتر سراغ ندارم. اگر نمیترسیدم از این که خاندانم مرا عجول بدانند هم اکنون تو را با همین شمشیر میکشتم و آیندگان را از شرّ تو نجات میدادم. یکی از اصحاب از جا پرید تا او را تنبیه کند. رسول اکرم(ص) فرمود: بنشین.
«کادَ الْحَلیمُ اَنْ یَکونَ نَبیّاً»؛
«حلم و بردباری تالی مرتبهی نبوّت است».
آرام باش و بنشین. آنگاه خودش با لبخندی توأم با لطف و عنایت و محبّت به صورت او نگاه کرد و فرمود:
«یا اَخا بَنی سَلیمْ»؛
«ای برادر بنی سلیم».
او از قبیلهی بنیسلیم بود و شاید رسول اکرم(ص) خواست او را با نسبت دادن به قبیلهی بنیسلیم احترام کرده باشد. آنگاه نفرمود: تو چرا چنینی؟ بلکه فرمود: چرا بعضی با ما اینطور رفتار میکنند؟ چرا در مجلس ما به ما هجوم میآورند؟ چرا با خشونت با ما سخن میگویند؟ اینک به تو بگویم: اگر کسی در دنیا مرا بیازارد، بعد از مرگ در آتش سوزان جهنّم خواهد بود. بعد از جا برخاست و فرمود: همراه من بیا تا آنچه میخواهی به تو بدهم! میداند درد او چیست. در خانهاش آورد و مقداری غذا و پول به او داد، بعد فرمود: از من راضی شدی؟ گفت : بله راضی شدم.
«جَزاکَ اللهُ عَنْ اَهْلٍ وَ عَشیرةٍ خَیْرَ الْجَزاءِ»؛
«خدا تو را جزای خیر بدهد و برای خاندانت سالم نگه دارد».
بعد فرمود: تو در جمع اصحاب من سخنی گفتی که آنها ناراحت شدند. حال نزد آنها بیا و همین حرفی که الآن به من گفتی آنجا بگو تا آنها هم خوشحال بشوند. گفت: میآیم. آمد، رسول خدا(ص) خطاب به اصحاب فرمودند: این عرب از من راضی شده است. آیا اینطور نیست؟ گفت: بله.
«جَزاکَ اللهُ عَنْ اَهْلٍ وَ عَشیرةٍ خَیْرَ الْجَزاءِ»؛
بعد گفت: وقتی که آمدم تو دشمنترین مردم پیش من بودی و اکنون که میروم محبوبترین مردم در نزد من هستی. مسلمان شد و رفت.
نوشتهاند جمع کثیری از قبیلهاش نیز مسلمان شدند. پس از رفتن او پیامبر اکرم(ص) به اصحابش فرمود : مَثَل من با این مردم، مَثَل آن عربی است که شترش رم کرده در بیابان فرار میکرد. مردم میخواستند به او خدمت کنند. از اطراف هجوم آورده و هیاهو میکردند که شتر را بگیرند امّا شتر بیشتر رم میکرد و میگریخت! آخر صاحبش گفت: ای دوستان! مرا با شترم رها کنید و بروید من خودم بهتر میتوانم آن را رام کنم. بعد قدری علف به دست گرفت و آرام آرام جلو رفت و علف را به شتر نشان داد. او هم ایستاد. مرد جلو رفت و افسارش را گرفت و دست نوازش به سر و صورت و سینهاش کشید و او را خواباند و جهاز بر دوشش گذاشت و سوارش شد... بعد فرمود: اگر من هم شما را به حال خودتان رها میکردم او را میکشتید یا میزدید و از شهر بیرونش میکردید. او هم میرفت و دیگر برنمیگشت و جهنّمی میشد. ولی من با یک لبخند و مقداری غذا و چند درهم پول مسلمان و بهشتیاش کردم. آیا این بهتر نبود؟ آری، او حرص بر هدایت مردم دارد؛ اگرچه از آنها فحش و دشنام بشنود و کتک هم بخورد.
1- چرا از جانب خدا ملک نیامده که رسول یا همراه رسول باشد؟
2- توضیح دهید به چه دلیل، رسول بشر باید از جنس بشر باشد؟
3- زمانی که در جنگ اُحُد دندان مبارک رسول خدا(ص) شکست و صورتش شکاف برداشت و خون بهصورت و سینهاش ریخت، به خاطر کدام صفت پیامبر(ص) بود که دشمنانش را نفرین نکرد؟
[1]ـ سورهی کهف، آیهی ۱۱۰.
[2]ـ سورهی شعراء، آیهی ۱۵۴.
[3]ـ سورهی انعام، آیهی ۸.
[4]ـ سورهی اسراء، آیهی ۹۵.
[5]ـ مستدرک سفینةالبحار، جلد ١٠، صفحهی ٢٧٧، مادّهی (ورع).
[6]ـ همان.
[7]ـ سورهی انعام، آیهی ٩.
[8]ـ سورهی کهف، آیهی ۶.
[9]ـ سورهی نوح، آیهی ۲۶.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت