زندگی موسیبنجعفر یک زندگى شگفتآور و عجیبیست؛ اولاً در زندگى خصوصى موسیبنجعفر مطلب براى نزدیکان آن حضرت روشن بود. هیچكس از نزدیکان آن حضرت و خواص اصحاب آن حضرت نبود كه نداند موسیبنجعفر براى چه دارد تلاش میکند و خودِ موسیبنجعفر در اظهارات و اشارات خود و كارهاى رمزیاى كه انجام میداد، این را به دیگران نشان میداد. حتى در محل سكونت، آن اتاق مخصوصى كه موسیبنجعفر در آن اتاق مینشستند؛ اینطورى بود كه راوى ـ كه از نزدیکان امام هست ـ میگوید من وارد شدم، دیدم در اتاق موسیبنجعفر سه چیز است؛ یکی، یک لباس خشن، یک لباسى كه از وضع معمولى مرفّهِ عادى دور هست، یعنى به تعبیر امروز ما میشود فهمید و میشود گفت لباس جنگ. این لباس را موسیبنجعفر آنجا گذاشتند، نپوشیدند، بهصورت یک چیز سمبولیک؛ بعد «وَ سَیفٌ مُعَلَّقٌ»[1] شمشیرى را آویختند، معلق كردند یا از سقف یا از دیوار؛ «وَ مُصحَفٌ» و یک قرآن. ببینید چه چیز سمبلیک و چه نشانهی زیبایىست، در اتاق خصوصى حضرت كه جز اصحاب خاص آن حضرت كسى به آن اتاق دسترسى ندارد، نشانههاى یک آدم جنگى مكتبى، مشاهده میشود. شمشیرى هست كه نشان میدهد هدف، جهاد است. لباس خشنى هست كه نشان میدهد وسیلهی زندگى خشونتبارِ رزمى و انقلابىست، و قرآنى هست كه نشان میدهد هدف، این است؛ میخواهیم به زندگى قرآنی برسیم با این وسایل و این سختیها را هم تحمل میكنیم.
اما دشمنان حضرت هم این را حدس میزدند. اولاً زندگی موسیبنجعفر یعنی امامت موسیبنجعفر در سختترین دورانها شروع شد. هیچ دورانی به گمان من بعد از دوران امام سجّاد به سختی دوران موسیبنجعفر نبود. موسیبنجعفر در سال صدوچهلوهشت به امامت رسیدند، بعد از وفات پدرشان امام صادق(ع). سال صدوچهلوهشت اینطوری است اوضاع که بنیعباس بعد از درگیریهای اول، بعد از اختلافات داخلی، بعد از آن جنگهایی که بین خودِ بنیعباس در اول خلافتشان بهوجود آمد فارغ شدند. گردنکشان بزرگی را که خلافت آنها را تهدید میکردند، مثل بنیالحسن، محمدبنعبدالله حسن، ابراهیمبنعبدالله حسن، بقیهی اولاد امام حسن که جزو مبارزین و شورشگران علیه بنیعباس بودند، همهی اینها را منکوب کردند، سرکوب کردند. تعداد بسیاری از سران و گردنکشان را بنیعباس کشته، که در آن مخزن و انباری که بعد از مرگ منصورعباسی باز شد، معلوم شد که تعداد زیادی از شخصیتها و افراد را کشته بود و جسدهایشان را در یک جایی گذاشته بود که اسکلتهای آنها در آنجا آشکار بود. اینقدر منصور از بنیالحسن و بنیهاشم، از خویشاوندان خودش، از کسانی که جزو نزدیکان خودش بودند، آدمهای سرشناس و معروف را از بین برده بود که یک انبارِ اسکلت درست شده بود. از همهی اینها که فارغ شد، نوبت به امام صادق رسید. امام صادق را هم با حیله مسموم کرد. در فضای زندگی سیاسی بنیعباس هیچ غباری دیگر وجود نداشت. در یکچنین شرایطی که منصور در کمال قدرت و در اوج سلطهی ظاهری زندگی میکند، نوبت به امامت موسیبنجعفر(ع) رسید که یک جوانیست تازهسال و با آنهمه مراقبت بهطوریکه کسانی که میخواهند بعد از امام صادق بفهمند که دیگر حالا به چه کسی باید مراجعه کرد با زحمت میتوانند راه پیدا کنند و موسیبنجعفر را پیدا کنند و موسیبنجعفر به آنها توصیه میکند که مواظب باشید اگر بدانند که از من حرف شنیدید و از من تعلیمات دیدید و با من ارتباط دارید، «اَلذِّبح»[2] کشتن هست، مراقب باشید. در یکچنین شرایطی موسیبنجعفر به امامت میرسد و مبارزه را شروع میکند.
حالا اگر شما سؤال كنید كه خب موسیبنجعفر وقتى به امامت رسید چطوری مبارزه را شروع كرد، چهكار كرد، چه کسانی را جمع كرد، كجاها رفت، در این سیوپنج سال چه حوادثى براى موسیبنجعفر پیش آمد، متأسفانه بنده جواب روشنى ندارم و این همان چیزىست كه یکی از غصههاى آدمى است كه در زندگى صدر اسلام تحقیق میکند، هیچچیزی نداریم. یک زندگى مرتب و مدوّنى از این دوران سیوپنج ساله در اختیار هیچكس نیست. اینیكه عرض میکنم كتاب نوشته نشده، كار تحقیقاتى انجام نگرفته و باید بشود، بهخاطر همین است. یک چیزهاى پراكندهاى هست كه از مجموع اینها میتوان چیزهاى زیادى فهمید.
یکیاش این است كه چهار خلیفه در دوران امامت موسیبنجعفر در این سیوپنج سال به خلافت رسیدند. یکی منصورعباسیست، كه ده سال از دوران اول امامت موسیبنجعفر، منصورعباسى بر سر كار بود، بعد پسر او مهدىست كه او هم یازده سال خلافت كرد. بعد پسر مهدى، هادی عباسیست كه یک سال خلافت كرد، بعد از او هم هارونالرشید است كه سیزده سال هم از دوران خلافت هارون، موسیبنجعفر(ع) مشغول دعوت و تبلیغ امامت بودند. چهار خلیفه، هر کدام از این چهار خلیفه یک زحمتی و یک فشاری بر موسیبنجعفر وارد کردند.
هم منصور حضرت را دعوت کرد، یعنی تبعید کرد، احضار اجباری کرد به بغداد ـ البته اینهایی كه عرض میکنم بعضى از آن حوادث است. وقتى انسان نگاه میکند زندگى موسیبنجعفر را، میبیند كه از این حوادث زیاد است. یکی از موارد همین است كه موسیبنجعفر(ع) را از مدینه آورد بغداد. ـ مدتی در بغداد حضرت را تحت نظر نگه داشته و بر حضرت فشار آورده. آنطورکه در روایات بهدست میآید، حضرت را در محذورات فراوانی قرار داده؛ این یک نوبت است؛ چقدر طول كشیده؟ معلوم نیست. یک نوبت در همان زمانِ منصور ظاهراً حضرت را آوردند به یک نقطهاى در عراق به نام اَبجَر كه مدتى در آنجا حضرت تبعید بوده؛ راوى میگوید من خدمت موسیبنجعفر رسیدم در آنجا در این حوادث، حضرت چنین فرمودند و چنین كردند. در زمان مهدی عباسی حداقل یکبار حضرت را از مدینه به بغداد آوردند، راوی میگوید من در راهی که موسیبنجعفر میرفتند، حضرت را میبردند به بغداد، «فِی المَقدَمَةِ الاَولَی»[3] در دفعهی اولی که حضرت را بردند ـ معلوم میشود چند دفعه حضرت را برده بودند ـ که من احتمال میدهم دو بار، سه بار در زمان مهدی حضرت را به بغداد برده بودند ـ میگوید من به خدمت امام رسیدم، اظهار تأسف کردم، اظهار ناراحتی کردم، فرمودند: نه، ناراحت نباش، من از این سفر سالم برمیگردم و در این سفر اینها نمیتوانند به من آسیب برسانند، این هم زمان مهدی.
در زمان هادی عباسی باز حضرت را خواستند بیاورند بهقصد کشتن، که یکی از فقهای دوروبَر هادی عباسی ناراحت شد، دلش سوخت که فرزند پیغمبر را اینطور زیر فشار قرار میدهند، وساطت کرد، هادی عباسی منصرف شد. در زمان هارون هم که حضرت را آوردند به بغداد و مدت طولانیای ـ در چند نوبت که احتمال میدهم من، در زمان هارون هم بیش از یکبار حضرت را از مدینه جدا کرده باشند، اما قدر مسلّمش یکبار است ـ که آوردند در جاهای مختلف، زندان کردند و یکیاش ازجمله در بغداد بود که زندانهای مختلف، بعد هم در زندان سندیبنشاهک و حضرت را به شهادت رساندند.
شما ببینید در طول این سیوپنج سال، سیوچهار سال كه موسیبنجعفر مشغول تبلیغ امامت و مشغول انجام وظیفه و مبارزات خودشان بودند، دفعات مختلف حضرت را آوردند.
علاوهبر اینها چندین بار خلفاى زمانِ موسیبنجعفر حضرت را بهقصد كشتن برای حضرت، توطئه چیدند. مهدى عباسی پسر منصور، اولى كه به خلافت رسید به وزیر خودش یا به حاجبِ[4] خودش ـ ربیع ـ گفت كه باید یک ترتیبى بدهى كه موسیبنجعفر را از بین ببرى، نابود كنى؛ احساس میکرد كه خطر عمده ازطرف موسیبنجعفر است. هادی عباسى همانطوركه گفتم در اوایل خلافتش یا اول خلافتش تصمیم گرفت، حتى شعرى سرود. گفت: گذشت آنوقتىكه نسبت به بنیهاشم ما سهلانگارى میکردیم، من دیگر عازم و جازم هستم كه از شماها كسی را باقى نگذارم و موسیبنجعفر اولْ كسی خواهد بود كه از بین خواهم بُرد.[5] بعد هم كه هارونالرشید همین كار را میخواست بكند و كرد و این جنایت بزرگ را مرتكب شد. ببینید زندگى موسیبنجعفر چه زندگی پرماجرایی است.
علاوهبر اینها یک نکات بسیار ریز و روشننشدهای در زندگی موسیبنجعفر هست. موسیبنجعفر یقیناً یک دورانی را در خفا زندگی میکرده. اصلاً زندگی زیرزمینی که معلوم نبوده کجاست؛ که در آن زمان، خلیفهی وقت افراد را میخواست، از آنها تحقیق میکرد که موسیبنجعفر را شما ندیدی؟ نمیدانی کجاست؟ و آنها اظهار میکردند که نه؛ حتی ـ آنطور که در روایت هست ـ موسیبنجعفر به یکی از افراد گفتند که تو را خواهند خواست. راجعبه من از تو سؤال خواهند کرد که تو کجا دیدی موسیبنجعفر را، بهکلی منکر بشو، بگو من ندیدم؛ همینجور هم شد، زندانش کردند، بردند برای اینکه از او بپرسند موسیبنجعفر کجاست. شما ببینید زندگی یک انسانِ اینجوری، زندگی کیست؟ یک آدمی که فقط مسئله میگوید، معارف اسلامی بیان میکند، هیچ کاری به کار حکومت ندارد، مبارزهی سیاسی نمیکند، که زیر اینچنین فشارهایی قرار نمیگیرد.
حتی در یک روایتی من دیدم که موسیبنجعفر(ع) در حال فرار و در حال اختفا در دهات شام میگشته. «دَخَلَ موسَیبنُجَعفَرٍ بَعضَ قُرَی الشّامِ مُتَنَکِّراً هارِباً فَوَقَعَ فی غارٍ»[6]، که در روایت هست که موسیبنجعفر مدتی اصلاً در مدینه نبوده در روستاهای شام تحت تعقیب دستگاههای حاکمِ وقت و مورد تجسس جاسوسها، از این دِه به آن ده، از آن ده به آن ده، با لباس مبدل و ناشناس که حضرت به یک غاری میرسند و در آن غار وارد میشوند و یک فرد نصرانی در آنجاست. حضرت با او بحث میکنند، در همانوقت هم از وظیفه و تکلیف الهی خودشان که تبیین حقیقت هست، غافل نیستند با آن نصرانی صحبت میکنند و نصرانی را مسلمان میکنند.
1- به چه دلایلی زندگی موسیبنجعفر یک زندگى شگفتآور و عجیبی است؟
2- نشانههای موجود در اتاق خصوصی امام صادق(ع) چه بودند و به چه معنا بودند؟
3- منصور چه زحمات و فشارهایی بر موسیبنجعفر(ع) وارد کرد؟
[1]. بحارالانوار/ کتاب تاریخ علیبنالحسین و...موسیبنجعفر/ ابواب تاریخ الامام موسیبنجعفر/ باب۵/ ح۱
[2]. کافی/ کتاب الحجة/ باب ما یفصل به بین دعوی المحق و المبطل فی امر الامامة / ح۷
[3]. بحارالانوار/ کتاب تاریخ علیبنالحسین و...موسیبنجعفر/ ابواب تاریخ الامام موسیبنجعفر/ باب۴/ ح۹۹
[4]. (حجب) پردهدار، دربان
[5]. بحارالانوار/ کتاب تاریخ علیبنالحسین و...موسیبنجعفر/ ابواب تاریخ الامام موسیبنجعفر/ باب۶/ ح۲۵
[6]. بحارالانوار/ کتاب تاریخ علیبنالحسین و...موسیبنجعفر/ ابواب تاریخ الامام موسیبنجعفر/ باب۵/ ح۸
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت