خالی از تناسب نیست به پارهای از اعترافات خلفا كه ناجوانمردانه خود را در مسند خلافت جا زدند؛ اشاره شود:
از یكی از آقایان علمای بزرگوار اصفهان كتابی به دستم رسید به نام «امام امیرالمؤمنین علی(ع) از دیدگاه خلفا» در آن كتاب قسمتی از داوریهای ابوبكر و عمر و عثمان و... دربارهی امام امیرالمؤمنین(ع) با ارائهی منبع از منابع سنی آمده است. از جمله اینكه روزی ابوبكر بر فراز منبر قرار گرفت و گفت:
اَقیلُونِی وَ لَسْتُ بِخَیرِكُم وَ عَلی فِیكُم.[1]
بیعتی را كه با من در امر خلافت كردهاید پس بگیرید؛ آن را نادیده گرفته رهایم كنید چرا كه با بودن علی در میان شما من بهترین شما نیستم كه اهلیت خلافت داشته باشم!!
اگر كسی میگفت پس چرا با نداشتن اهلیت، تصرّف مسند كردهای میگفت: چون علی جوان بود و مردم تن زیر بار حكومتش نمیدادند؛ از این رو مرا كه پیر تجربه كار بودهام به خلافت برگزیده! آیا خدا و رسولش از این جریان آگاه نبودند كه او را با حدیث غدیر به امامت امّت برگزیدند و نیز گفته است: از رسول خدا(ص) شنیدم كه میفرمود:
اِنَّ عَلَی الصِّراطِ لَعَقَبَةً لا یجُوزُها اَحَدٌ اِلّا بِجَوازٍ مِنْ عَلِی بْنِ اَبیطالب.[2]
«به تحقیق بر صراط آخرت، گردنهای است كه احدی حقّ عبور از آن را ندارد مگر با داشتن جواز عبور از جانب علی بن ابیطالب»!
یعنی در عالم آخرت نیز حقّ حاكمیت در صحنهی محشر از آنِ علی(ع) است و همچنین گفته است:
اَیهَا النّاسُ عَلَیكُمْ بِعَلِی بْنِ اَبیطالب فَاِنّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ یقُول عَلِی خَیرُ مَنْ طَلَعَتْ عَلَیهِ الْشَّمسُ وَ غَرُبَتْ بَعدِی.[3]
«ای مردم! بر شما باد دنبال علی ابن ابیطالب رفتن؛ زیرا من از رسول خدا(ص) شنیدم میفرمود: بعد از من «علی» بهترین كسی است كه خورشید بر او طلوع و غروب كرده است».
از عمر هم نقل شده كه گفته است: در جنگ خیبر پس از اینكه كسانی برای مقابلهی با دشمن رفتند و كاری از پیش نبرده برگشتند. یك شب رسول خدا(ص) در جمع اصحاب فرمود:
لَاُعْطِینَّ الرّایةَ غَداً رَجُلاً یحِبُّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ یحِبُّهُ اللهُ وَ رَسُولُهُ كَرّاراً غَیرَ فَرّارٍ یفْتَحُ اللهُ عَلَیه.
«فردا پرچم را به دست مردی میدهم كه هم دوستدار خدا و رسول است و هم محبوب خدا و رسول! مردی كه وقتی حمله به دشمن میبَرَد، تا دشمن را از پا در نیاورد از میدان بر نمیگردد. خداوند به وسیلهی او خیبر را فتح میكند».
فَباتَ الْمُسْلِمُونَ كُلُّهُم یسْتَشْرِفُونَ لِذلِكَ.
«آن شب، مسلمانان شب را گذراندند در حالی كه آرزو میكردند آن شرف نصیب آنان گردد».
فَلَمّا اَصْبَحَ قالَ اَینَ عَلِی بْنُ اَبیطالِب.
«همین كه صبح شد [رسول اكرم(ص) فرمود:] علی بن ابیطالب كجاست»؟
قالُوا اَرْمَدُ الْعَین.
«گفتند: چشم دردِ سختی گرفته [آنگونه كه زیر پایش را هم نمیبیند]».
قالَ أتُونِی بِه. «فرمود: او را پیش من بیاورید».
دستش را گرفتند و نزد رسول خدا(ص) آوردند.
فَلَمّا آتاهُ قالَ رَسُولُ اللهِ اُدْنُ مِنّی.
«وقتی او را آوردند، رسول خدا(ص) فرمود: علی نزدیكتر بیا».
فَدَنا مِنْهُ فَتَفَلَ فِی عَینَیه وَ مَسَحَهُما بِیدِهِ فَقامَ عَلی بْنِ ابیطالِبٍ بَینَ یدَیهِ وَ كَاَنَّهُ لَمْ یرْمَدْ وَ اَعطاهُ الرَّایةَ فَقَتَلَ مَرْحَبَ وَ اَخَذَ مَدِینَةَ خَیبَر.[4]
«علی نزدیك آمد و پیامبر از آب دهانش به چشمان علی مسح كرد؛ علی با چشمانی سالم و بیدرد در مقابل پیامبر ایستاد، آن چنان كه گویی اصلاً چشم دردی نداشته است! رسول اكرم(ص) پرچم را به دست علی داد او رفت و مرحب، پهلوان نامدار را كشت و خیبر را فتح كرد».
البتّه خدا میتوانست چشم علی(ع) را شفا دهد. خود علی(ع) هم به اذن خدا میتوانست دستی بر چشم دردمندش بكشد و دردش را برطرف سازد ولی خدا خواسته است از این طریق موقعیت ممتاز علی(ع) را كه نزد خدا و رسولش دارد در میان امّت آشكار سازد و لذا عمر گفته است:
وَ اللهِ لَوْ لا سَیفُ عَلِی لَما قامَ عَمُودُ الاِسْلامِ.[5]
«به خدا قسم اگر شمشیر علی نبود، ستون اسلام استوار نمیگشت».
از منابع اهل تسنّن نقل شده كه عمر در موارد مختلف قریب به هفتاد بار گفته:
لَوْ لا عَلِی لَهَلَكَ عُمَرُ.[6] «اگر علی نبود عمر هلاك شده بود»!!
یعنی بر اثر اشتباه در احكام قضایی و غیر آن، خود را به هلاكت در نزد خدا انداخته بود. از جملهی آن موارد اینكه پنج مرد زناكار را نزد عمر آوردند و بنا شد طبق حكم عمر حدّ بر آنها جاری شود. او هم شنیده بود كه در قرآن، حدّ زناكار صد تازیانه مقرّر شده كه:
اَلزَّانِیةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ...[7]
«هر كدام از زن و مرد زناكار را یكصد تازیانه بزنید...».
ولی نمیدانست كه اقسام مختلف زناكار احكام مختلف دارد. دستور داد ببرند و همهی آنها را صد تازیانه بزنند!
امام امیرالمؤمنین(ع) كه در آن مجلس حضور داشتند فرمودند: اینها حكمشان یكسان نیست و هر یك دارای حدّ خاصّی میباشند! عمر گفت: شما بفرمایید حكمشان چیست؟ من از رسول خدا(ص) شنیدم كه فرمود:
اَقضاكُمْ عَلِی. «از همهی شما آگاهتر به احكام قضاوت علی است».
امام(ع) اشاره به یكی از آنها كرد و فرمود: این باید با شمشیر كشته شود. دوّمی باید سنگسار گردد. سوّمی صد تازیانه بخورد. چهارمی پنجاه تازیانه و پنجمی تنبیه و تعزیر شود.
عمر كه از این احكام گوناگون غرق در حیرت شده بود گفت: یا اباالحسن اینها كه همگی یك گناه مرتكب شدهاند اینچنین احكام مختلف دارند؟ امام(ع) فرمود: اوّلی كافر ذمّی بوده و با زن مسلمان زنا كرده باید با شمشیر كشته شود. دوّمی مرد زندار بوده زنای مُحصِن كرده باید رَجْم و سنگسار شود. سوّمی بی زن بوده زنا كرده صد تازیانه بخورد. چهارمی بَرده بوده كه حدّش نصف انسان حرّ است باید پنجاه تازیانه بخورد. پنجمی دیوانه است تكلیف ندارد تعزیر و تنبیه باید بشود.[8]
این هم یكی از آن مواردی است كه عمر گفته است: «لَو لا عَلِی لَهَلَكَ عُمَرُ».
مرحوم میرحامد حسین هندی(رض) صاحب كتاب عبقاتالانوار است كه از كتابهای بسیار پر ارزش در رابطه با امر امامت و ولایت است و شاید بتوان گفت زحمات عمده را ایشان متحمّل شده و زمینه را برای مرحوم علاّمهی امینی(رض) صاحب كتاب «الغدیر» آماده ساخته است. نوشتهاند: انگیزهی تألیف كتاب عبقات این شد كه مرحوم میرحامد حسین كه در هند زندگی میكرد شنید در مدینه یك عالم سنّی كتابی در ردّ شیعه نوشته و چیزهایی را نابجا به شیعه نسبت داده است. همین مطلب انگیزهای برای ایشان شد كه به طریقی آن كتاب را به دست آورد تا ردّ آن را بنویسد.
از طرفی هم آن روز كه قریب یكصد و پنجاه سال پیش بوده است، كتابها خطی بوده و تعداد محدودی نوشته میشده و به دست برخی میرسیده است و طبعاً به دست آوردن آنها به سهولت و آسانی امكان نداشته است. از این رو آن مرد بزرگ با همّت عالی، بنا را بر این گذاشت كه با تحمّل مشكلات سفرهای طولانی آن زمان، از هند حركت كرده به سوی مدینه برود تا آن كتاب را به دست آورد.
این تصمیم با زحمات فراوان عملی گشت و میرحامد حسین عالم جلیلالقدر شیعه در مدینه به خانهی آن عالم سنّی وارد شد در حالی كه از حیث قیافه و لباس یك فرد عادی غریب، خود را به عنوان كارگر كه دنبال كاری میگردد تا مشغول انجام آن شود، معرّفی كرد.
آن عالم سنّی هم او را پذیرفت و او تا مدّت شش ماه در آن خانه به نوكری پرداخت و در ضمن از محل كتابخانهی او آگاه شد و گهگاهی سخن از مسائل علمی با آن عالم سنّی به میان میآورد. او پی برد كه این آدم (میر حامد حسین) با اطّلاع و آگاه از مطالب علمی است و حتّی یك بار در یك مسئلهی علمی كه حلّ آن برایش مشكل بود از میر حامد استفاده كرد. عاقبت روزی به او گفت: اگر بخواهی میتوانی از كتابخانهی من استفاده كنی. با این كه هر كسی را به آنجا راه نمیداد به ایشان گفت، میتوانی حتّی در داخل كتابخانه بخوابی و هرگونه استفادهای بنمایی. او هم كه دنبال چنین موقعیتی میگشت، از این فرصت مغتنم استفاده كرد و دنبال آن كتاب معهود گشت و سرانجام آن را در میان كتابها پیدا كرد. تمام فكرش این بود كه از آن كتاب نسخهبرداری كند تا بتواند در یك مجال مناسبی، ردّ آن را بنویسد. از این رو با كمال ادب و احترام از عالم سنّی تقاضا كرد اگر ممكن است این كتاب را تا مدّتی به عنوان عاریه در اختیار من بگذارید. او گفت از پذیرش این تقاضای شما پوزش میطلبم. این كتاب را در اختیار احدی نمیگذارم امّا بقیهی كتابها در اختیار شماست. آقای میرحامد حسین اصرار زیادی در این زمینه كرد. او هم، چون به صداقت و امانت وی كاملاً پی برده بود در مقابل اصرار زیاد او گفت: بسیار خوب! میدهم ولی با این شرط كه سه شب بیشتر آن را نگه نداری و پس از سه شب آن را به من برگردانی.
میرحامد حسین ناچار پذیرفت و تصمیم گرفت به هر نحوی است آن را استنساخ كند. شب اوّل تا سحر مشغول نوشتن شد و یك سوّم كتاب را نوشت. شب دوّم ثلث دوّم را نوشت و شب سوّم پس از مقداری نوشتن خوابش برد و وقتی بیدار شد كه صدای اذان صبح به گوشش میرسید. سخت ناراحت شد كه مدّت مهلت منقضی شد و حالاست كه صاحب كتاب بیاید و آن را پس بگیرد؛ در صورتی كه كار او ناقص مانده و به مقصد نرسیده است. ولی ناگهان متوجّه شد كه بقیهی كتاب نوشته شده است. از این جهت بسیار خوشحال شد و معلوم شد كه از جانب ولی زمان حضرت مهدی موعود(ارواحنا فداه) مدد رسیده است. كتاب را بست و سر جای خودش گذاشت. در كتابخانه را هم قفل كرد و كلیدش را مثل هر روز سر جای خودش گذاشت. نامهای هم برای آن مرد عالم نوشت و تشكر كرد كه من مدّتها خدمتگزار شما در خانهی شما بودم و از این كار هدفی داشتم و هدفم استنساخ آن كتاب معهود بود و خدا را شكر كه به هدفم رسیدم و اكنون از شما تشكّر میكنم و از خدمت شما مرخص میشوم و عذر زحمات میطلبم.
آن مرد عالم موقعی از جریان آگاه شد كه كار از كار گذشته بود. میرحامد حسین در مقام ردّ كتاب آن مرد سنّی، 18 جلد كتاب شریف «عبقات الانوار» را به رشتهی تحریر درآورد. بعد از او هم مرحوم علاّمهی امینی به شرح و بسط بیشتر و تكمیل و تتمیم آن پرداخت.
1- اگر كسی از ابوبکر سوال میکرد «چرا با نداشتن اهلیت، مسند خلافت را تصرّف كردهای» چه پاسخ میگفت؟ آیا دلایلش قابل قبول است؟ توضیح دهید.
2- در جنگ خیبر و شفای چشم حضرت علی(ع) در آن جنگ، خدا خواسته است که چه موضوعی را آشكار سازد؟
3- انگیزهی تألیف كتاب عبقات مرحوم میرحامد حسین هندی(رض) چه بود؟
[1]ـ سرّالعالمین غزّالی و شرح تجرید قوشچی، مقصد پنجم از بحث امامت.
[2]ـ لسان المیزان، جلد4، صفحهی111، طبع حیدرآباد و صفحهی129، طبع مصر.
[3]ـ همان، جلد6، صفحهی91.
[4]ـ مناقب، فصل16، صفحهی105 و كنزالعمّال،۱۲۳،۱۳.
[5]ـ شرح نهجالبلاغهی ابن ابی الحدید، جلد۱۲، صفحهی ۸۲.
[6]ـ الغدیر، جلد6، صفحهی۳۲۷.
[7]ـ سورهی نور، آیهی۲.
[8]ـ نقل از تهذیب شیخ، جلد۱۰، صفحهی۵۹.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت