کد مطلب: ۵۳۲۰
تعداد بازدید: ۸۸۱
تاریخ انتشار : ۲۷ بهمن ۱۴۰۰ - ۱۶:۵۵
امام علی(ع)؛ حقیقت ایمان، فضیلت پنهان | ۲۳
امیر عِلْم، علی(ع) را بنگرید. او هم در نهج‌البلاغه از جماد و نبات و حیوان بحث می‌‌كند امّا همه را چنان كه قرآن فرموده است آیات خدا معرّفی نموده و در آیینه‌ی وجود همه‌ی آنها، خدا را مشاهده می‌نماید. در آیینه‌ی وجود یك مورچه‌ی ریز جنبنده‌ی در زمین و یك خُفّاش پرنده‌ی كوچك در هوا، جمال خدا را چنان نشان می‌دهد كه آدمی را غرق در حیرت و اعجاب می‌سازد.

فصل پنجم: جلوه‌ای از معارف امام علی(ع) | ۱


فضیلت علم ربّانی


این سخن نیز از امام امیرالمؤمنین(ع) است كه می‌‌فرماید:
أیهَا النَّاسُ اعْلَمُوا أنَّ كَمَالَ الدِّینِ طَلَبُ الْعِلْمِ وَ الْعَمَلُ بِهِ.[1]
«مردم! بدانید دین شما وقتی كامل می‌شود كه دنبال علم بروید و از معارف دینتان آگاه بشوید و به احكام دینتان عمل كنید».
وَ‌ إنَّ طَلَبَ الْعِلْمِ أوْجَبُ عَلَیكُمْ مِنْ طَلَبِ الْمَالِ.[2]
«طلب علم از طلب مال، برای شما لازم‌تر و واجب‌تر است».
مال وثروت دنیا كه با حرص و ولع تمام دنبالش می‌روید دیر یا زود از دست شما خواهد رفت. معارف دینتان را بیاموزید كه برای شما خواهد ماند.
فَاِنَّ الْمالَ مَقْسُومٌ بَینَكُمْ مَضْمُونٌ لَكُم.
«مال در میان شما تقسیم شده و رزق مقدّر شما را هم خدا به عهده گرفته است [خود را به آب و آتش نزنید]»!
وَالْعِلْمُ مَخْزُونٌ عِنْدَ اَهْلِهِ وَ اُمِرْتُمْ بِطَلَبِه فَاطْلُبُوهُ.
«علم در نزد اهلش مخزون است و شما مأمور به تحصیل آن می‌‌باشید و باید دنبالش بروید تا به دست آورید».


علم امام علی(ع)


امیر عِلْم، علی(ع) را بنگرید. او هم در نهج‌البلاغه از جماد و نبات و حیوان بحث می‌‌كند امّا همه را چنان كه قرآن فرموده است آیات خدا معرّفی نموده و در آیینه‌ی وجود همه‌ی آنها، خدا را مشاهده می‌نماید. در آیینه‌ی وجود یك مورچه‌ی ریز جنبنده‌ی در زمین و یك خُفّاش پرنده‌ی كوچك در هوا، جمال خدا را چنان نشان می‌دهد كه آدمی را غرق در حیرت و اعجاب می‌سازد.
آری! اوست كه ـ همه‌ی عالم فدای خاك پایش باد ـ می‌گوید:
ما رَاَیتُ شَیئاً اِلاّ وَ رَاَیتُ اللهَ قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ وَ مَعَهُ.[3]
«من چیزی را ندیدم مگر این كه خدا را پیش از او و با او و بعد از او دیدم».
چنین نقل شده كه روزی امام امیرالمؤمنین(ع) ضمن سخنانش فرمود:
سَلُونِی قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونِی فَوَاللهِ لا تَسْئَلُونِی عَنْ فِئَةٍ تُضِلُّ مِاَةً و تَهْدِی مِاَةً اِلاّ اَنْبَأْتُكُمْ بِناعِقِها وَ سائِقِها.
«از من بپرسید پیش از اینكه مرا بجویید و نیابید؛ چرا كه به خدا سوگند درباره‌ی هر گروهی كه جمعی را گمراه و جمعی را هدایت می‌‌كند از من نمی‌پرسید مگر اینكه من به شما خبر می‌دهم از ناعق[4] و سائق[5] آن؛ زمامدار و دنباله‌رو آن را معرّفی می‌‌كنم [و از تمام جزئیات آن شما را آگاه می‌سازم]».
در این هنگام مردی از جا برخاست و گفت:
اَخْبِرنِی كَمْ فِی رَأسِی وَ لِحْیتِی مِنْ طاقَةِ شَعْرٍ.
«بگو در سر و ریش من چند عدد تار مو هست»؟!
پیدا بود كه این سؤال از روی بغض نسبت به امام(ع) است. امام(ع) فرمود:
وَ اللهِ لَقَدْ حَدَّثَنِی خَلِیلِی اَنَّ عَلَی كُلِّ طاقَةِ شَعْرٍ مِنْ رَأسِكَ مَلَكاً یلْعَنُكَ وَ اَنَّ عَلی كُلِّ طاقَةِ شَعْرٍ مِنْ لِحْیتِكَ شَیطاناً یغْوِیكَ وَ اَنَّ فِی بَیتِكَ سَخْلاً یقْتُلُ ابْنَ رَسُولِ اللهِ.[6]
«به خدا قسم خلیلم [رسول خدا(ص)] به من خبر داده كه در پای هر مویی از موهای سرت ملكی است كه تو را لعنت می‌‌كند و در پای هر موی ریشت شیطانی است كه تو را اغوا می‌كند و در خانه‌ات بزغاله یا گوساله‌‌ای داری كه قاتل پسر پیغمبر خواهد شد».
نوشته‌اند: آن شخص سؤال كننده، اَنس نخعی بود و گوساله‌ی در خانه‌اش، پسرش سَنان‌‌بن‌انس كه آن روز كودكی بود و روی چهار دست و پا راه می‌‌رفت و روز عاشورا جزء قاتلان امام حسین(ع) شد و بعضی گفته‌اند، آن شخص سائل، سعدبن ابی وقّاص بود و پسرش عمربن‌ سعد در كربلا فرمانده لشكر اِبن زیاد شد.
حالا ممكن است این سؤال در ذهنی پیدا شود كه چرا امیرالمؤمنین(ع) از تعداد موهای سر و ریش آن مرد آگاهی نداده است؟! در جواب عرض می‌‌شود: البتّه امام(ع) آگاهی دارد امّا این آگاهی از تعداد موهای صورت و سر، راه اثبات ندارد؛ زیرا اگر مثلاً می‌فرمود: تعداد موهای تو یك هزاروپانصدوپنج عدد است؛ او كه به صِرْف این گفته قانع نمی‌‌شد؛ می‌‌گفت: بیا ثابت كن؛ آن هم راهی جز این نداشت كه امام سر نحس او را روی دامنش بگذارد و موها را یك‌‌یك بشمارد و جمعیت هم دورش حلقه بزنند و تماشا كنند! آن هم مناسب شأن امام‌(ع) نبود؛ تازه راه بهانه باز بود و می‌گفت: در شمارش اشتباه شده و چند تار مو از زیر دستت رد شده و باید دوباره و سه ‌باره از سر بگیری و لذا امام(ع) از جواب این سؤال اعراض كرد و اوّلاً به مردم فهماند این آدم منافق است و سؤالش هم بر اساس لجاج و عناد و كفر درونی اوست و ثانیاً خبر از آینده‌ی تاریك فرزندش سنان بن انس یا عمربن‌ سعد داد و این اخبار از غیب بود و آینده‌ی زمان، آن را به اثبات رسانید.
امام امیرالمؤمنین(ع) در مذمّت این انسان مغرور فراموشكار می‌‌فرماید:
أمْ هَذَا الَّذِی أنْشَأهُ فِی ظُلُمَاتِ الْأرْحَامِ وَ شُغُفِ الْأسْتَارِ نُطْفَةً دِهَاقاً وَ عَلَقَةً مِحَاقاً.
«این موجود مستكبر به نام انسان را بنگر كه خالقش او را در میان تاریكی‌‌های ارحام و لایه ‌لای پرده‌های پنهان آفرید در حالی كه نطفه و علقه‌ای بود».
حَتَّی إِذَا قَامَ اعْتِدَالُهُ وَ اسْتَوَی مِثَالُهُ نَفَرَ مُسْتَكْبِراً وَ خَبَطَ سَادِراً.[7]
«تا وقتی قامتی برافراشت و صورتی برافروخت، بی‌اعتنا به خدایش شد و با كبر و غرور تمام از او رو برگردانید و راه نافرمانی پیش گرفت».


شناخت فقیه كامل


از امام امیرالمؤمنین(ع) منقول است كه فرمود:
اَلا اُخْبِرُكُمْ بِالْفَقیهِ حَقّاً.[8]
«آیا نمی‌‌خواهید شما را آگاه كنم كه فقیه درست و واقعی كیست»؟
فقیه در اینجا به معنای فقیه اصطلاحی نیست كه دارای ملكه‌ی استنباط احكام از كتاب و سنّت باشد؛ بلكه به معنای دین شناس است؛ یعنی كسی كه عالم به مبانی دین و آگاه از حدود شریعت می‌‌باشد. ملاك و معیار سعادت و شقاوت اخروی در دستش هست و خلاصه! رموز ارشاد و هدایت مردم را در شرایط گوناگون می‌‌داند. فرمود: آیا نمی‌‌خواهید این چنین عالم دینی را به شما معرّفی كنم؟ عرض كردند: بله، یا امیرالمؤمنین بفرمایید. فرمود:
مَنْ لَمْ یقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللهِ وَ لَمْ یؤَمِّنْهُمْ مِنْ عَذابِ اللهِ وَ لَمْ یرَخِّصْ لَهُمْ فِی مَعاصِی اللهِ.[9]
«آن كسی فقیه كامل است كه مردم را از رحمت خدا مأیوس نكند و آنها را از عذاب خدا ایمن نگرداند و با گفتارش مردم را در وادی معصیت، ترخیص[10] نكند و بی‌پروا نسازد».
طوری حرف نزند كه مردم معتقد شوند در وادی گناه آزادند و تنها كرم خدا و شفاعت اولیای خدا برای نجاتشان كافی است. هستند و بسیار هم هستند كسانی كه منطقشان همین است. می‌‌گویند: شما همین كه به مجلس امام حسین(ع) آمدید و گریه كردید و سینه زدید، بهشتی هستید. مطمئن باشید تمام گناهان شما ریخته شد، مثل آن روزی كه از مادر متولّد شده بودید، پاك و پاكیزه از مجلس بیرون رفتید، اینانند كه قرآن فریاد بر سرشان می‌‌كشد:
...قُلْ آللهُ أذِنَ لَكُمْ أمْ عَلَی اللهِ تَفْتَرُونَ.[11]
«بگو: آیا خدا به شما چنین اذنی داده است یا به خدا افترا می‌‌بندید».
مگر می‌‌شود متخلّف از قانون را با مطیع قانون یكسان دید؟ یكسان دیدن مطیع و متخلّف از قانون، هم خلاف عقل است و هم خلاف وحی. عقل می‌‌گوید: اگر بنا بود تخلّف از قانون با پیروی از آن یكسان باشد، پس وضع قانون برای چه بوده است، تساوی بین مطیع و متخلّف، مستلزم لغویت قانون است.
این حكم عقل است امّا از نظر وحی، قرآن است كه می‌‌فرماید:
أمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیئاتِ أنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْیاهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما یحْكُمُونَ.[12]
«آیا مردمی كه بی‌‌پروا مرتكب گناهان می‌‌شوند، چنین می‌‌پندارند كه ما آنها را با مؤمنان صالح‌العمل برابر قرار می‌دهیم؟ آنچنان كه حیات و مماتشان[13] مساوی باشد. اینان؛ بد داوری می‌‌كنند».


نظارت امام امیرالمؤمنین(ع)


مرحوم علاّمه‌ی مجلسی(رضوان الله علیه) قصّه‌ای را از مردی به نام وشّاء نقل می‌‌كند كه گفت: در مسجد كوفه خدمت امام امیرالمؤمنین(ع) نشسته بودیم. به من فرمود: برخیز به فلان محلّه‌ی دور افتاده‌ی شهر برو، آنجا مسجدی هست و كنار مسجد می‌‌بینی مرد و زنی با هم مشاجره و نزاعی دارند. آن دو را نزد من بیاور. من رفتم و آن دو را دیدم. گفتم مولا را اجابت كنید كه شما را احضار كرده‌اند. وقتی آمدند، به آن مرد فرمود: به این زن چه می‌‌گفتی؟ گفت: آقا من او را به عقد خود درآورده و مهری برایش معین كرده‌ام، امّا شب زفاف كه شد، در خودم احساس تنفّر نسبت به او كردم. میلی به او ندارم و در كار خودم متحیرم كه چرا چنین است. امام فرمود: او بر تو حرام است و نمی‌‌توانی با او ازدواج كنی.
این سخن مایه‌ی تعجّب هر دو گشت و همهمه‌‌ای در میان مردم پیدا شد. امام رو به آن زن كرد و فرمود: مرا می‌شناسی؟ گفت: بله؛ شما امیرالمؤمنین(ع) هستید. امّا تا به حال شما را حضوراً ندیده بودم، فرمودند: من تو را می‌‌شناسم؛ اسمت این است و پدر و مادرت این، به خاطرت هست در سنّ جوانی با مردی به طور موقت ازدواج كردی و از خانواده‌ات مخفی نگه داشتی، از آن مرد حامل شدی و وضع حمل كردی، پسری به دنیا آمد و چون نمی‌‌خواستی خانواده‌ات آگاه از جریان شوند، شبانه آن نوزاد را بردی به خارج شهر در گوشه‌ی بیابان نهادی و خواستی برگردی، مهر مادری مانع شد، دوباره او را برداشتی و چند قدمی رو به شهر آمدی ولی مجدّداً از ترس رسوایی برگشتی و او را به جای اولش گذاشتی، در این اثنا چند سگ پیدا شدند و به تو حمله كردند، تو ترسیدی و فرار كردی، یكی از سگها كنار بچّه رفت و او را بویید، تو وحشت كردی، سنگی پرتاب كردی كه سگ را دفع كنی سنگ به سر بچّه خورد و ناله‌اش درآمد. تو ترسیدی كه نكند مردم به ناله‌ی او بیایند و رسوا بشوی. رهایش نموده و فرار كردی و رفتی، فقط دست به دعا برداشتی و گفتی:
اِحْفَظْهُ یا حافِظَ الْوَدایعِ. «ای خدای امانتدار، امانتم را نگه دار».
دیگر از آن بچّه با خبر نشدی. آیا تا اینجا، حرفم درست است؟ عرض كرد: بله یا امیرالمؤمنین؛ امّا من متحیرم از این‌ كه گویی شما قدم به قدم با من بوده‌اید. از این ماجرا سالها می‌گذرد. تعجّبم از این است كه شما چگونه از تمام جزئیات كار، آگاه شده‌اید. بعد فرمود: این جوان كه با او ازدواج كرده‌ای همان بچّه است و همان امانتی است كه به خدا سپردی و خدا هم به تو برگردانید؛ تو مادر او هستی. بعد به آن جوان فرمود: موی سرت را كنار بزن. جای زخمی دیده شد. فرمود این جای زخم همان سنگ است كه خواستی به سگ بزنی به سر او خورد.


خودآزمایی


1- دین افراد چه زمانی كامل می‌شود؟
2- چرا امیرالمؤمنین(ع) از جواب دادن به سوال درباره تعداد موهای سر و ریش آن مرد اعراض كرد؟
3- فقیه درست و واقعی از دیدگاه حضرت علی(ع) كیست؟

 

پی‌نوشت‌ها

 

[1]ـ کافی، جلد۱، صفحه‌ی۲۰.
[2]ـ همان.
[3]ـ کلمات مکنونه‌ی فیض(ره)، صفحه‌ی۳.
[4]ـ زمامدار.
[5]ـ دنباله‌رو.
[6]ـ سفینة البحار، جلد۱، صفحه‌ی۶۶۶(سنن).
[7]ـ نهج‌البلاغه‌ی فیض، خطبه‌ی ۸۲.
[8]ـ وسائل الشیعه، جلد۶، صفحه‌ی۱۷۳.
[9]ـ هلاک شدن، نابود شدن.
[10]ـ دستور دادن.
[11]ـ سوره‌ی یونس، آیه‌ی۵۹.
[12]ـ سوره‌ی جاثیه، آیه‌ی۲۱.
[13]ـ مرگ.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

آیت الله سید محمد ضیاءآبادی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: