«بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحیمٌ»؛
«نسبت به مؤمنین رأفت و رحمت دارد».
دربارهی تودهی مردم اعمّ از کافر و مؤمن حریص بر هدایت است؛ امّا دربارهی اهل ایمان لطف و عنایت خاصّی دارد و آن رأفت و رحمت است آن هم در مراتب عالیهاش، چون او رحمةٌللعالمین است. رئوف و رحیم دو صفت از صفات خداست که فرموده است:
«...إنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ»؛[1]
همین دو صفت را برای پیامبرش نیز اثبات کرده است. حالا فرق بین رأفت و رحمت چیست؟ بنا به فرمودهی مرحوم طبرسی صاحب مجمع البیان رأفت دربارهی اطاعتکاران از مؤمنان است و رحمت دربارهی گنهکارانشان. از مظاهر رأفت و رحمتش این که به پیروانش دستور اعتدال و میانهروی در دینداری داده و فرموده است:
«اَلا إنَّ هَذَا الدِّینَ مَتِینٌ فَأوْغِلُوا فِیهِ بِرِفْقٍ وَ لاتُکْرِهُوا عِبَادَةَ اللهِ إلَی عِبَادِ اللهِ فَتَکُونُوا کالرَّاکِبِ الْمُنْبَتِّ الَّذِی لا سَفَراً قَطَعَ وَ لا ظَهْراً أبْقَی»؛[2]
«این دین، دین حکیمانه است. در دینداری خود را به فشار و رنج و تعب میفکنید. کاری نکنید که عبادت خدا در نظر بندگان خدا دست و پا گیر و فشارانگیز گردد و به جای این که محبوب واقع شود، مبغوض و منفور جلوه کند».
اگر آدم اسبسوار به مرکب فشار بیاورد و برای زود رسیدن به مقصد دو منزل یکی کند، در بین راه مرکب از پا در میآید و از رفتن باز میماند. در نتیجه آن آدم نه مرکب سالمی برایش مانده و نه راه را به پایان برده است.
به این نکته مخصوصاً آقایان جوانها توجّه کنند. در اوایل جوانی که عواطف و احساسات در حال رشد و دارای لطافت است؛ چه بسیارند کسانی که در امر دینداری و عبادت به خیال زود رسیدن به مقصد، دو منزل یکی میکنند و به خود فشار میآورند و بیش از حدّ اعتدال بیخوابی میکشند و غذا کم میخورند و روزههای مستحبّی و نمازهای مستحبّی بسیار به جا میآورند و احیاناً از وظایف واجب خویش مانند تحصیل و درس و بحث و کسب و کار و ... باز میمانند در حالی که دستور دین این نیست! دین در همه چیز دستور اعتدال واقتصاد یعنی میانهروی میدهد و میگوید:
«اِقْتَصِدْ فی عِبادَتِک وَ اقْتَصِدْ فی مَعیشَتِک»؛[3]
«هم در عبادت میانهرو باش و هم در معیشت [در به دست آوردن و به کاربردن وسایل زندگی معتدل باش]».
چه بسیارند پدران و مادرانی که به زعم خود میخواهند فرزندان خود را با دین آشنا کرده و آنها را به عبادت خدا وا دارند. بدون توجّه به این نکتهی تربیتی از راه فشار و اعمال خشونت وارد میشوند و به جای رغبت به دین، نفرت از دین در روح آنها به وجود میآورند.
اینجا قصّهای از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمود: مسلمانی همسایهی مسیحی داشت. با او رفت و آمد میکرد. کمکم او را دعوت به اسلام کرد. او هم بعد از مدّتی قبول کرد و مسلمان شد و آداب وضو و نماز یادش داد. همان شب اوّلِ مسلمانیاش خوابیده بود ساعت آخر شب دید کسی در میزند. وحشت زده شد که این ساعت شب کیست و چه کاری دارد. پشت در رفت و گفت: کیست؟! گفت: من همسایهی مسلمان شما هستم. در را باز کرد و گفت: آیا حادثهای پیش آمده؟ گفت: مگر مسلمان نشدهای؟ مسلمان باید آخر شب بیدار شود و به مسجد برود و نافلهی شب بخواند! او وضو گرفت و با هم به مسجد رفتند. نافلهی شب خواندند و تمام شد. گفت: حالا خوب است که برویم. گفت: نه، نماز صبح مانده. این نافلهی شب بود. بنشین نماز صبح را هم باجماعت بخوانیم. بعد از نماز صبح گفت: خوب تمام شد؟ گفت: خیر! مستحبّ است انسان پس از نماز صبح برای تعقیبات بنشیند تا آفتاب بالا بیاید که سبب زیادی رزق آدم میشود. بیچاره تازه مسلمان نشست تا آفتاب بالا آمد. تکان خورد که برخیزد کهنه مسلمان دامن او را کشید که بنشین مقداری قرآن و دعا بخوانیم تا ظهر نماز را با جماعت ادا کنیم مگر نمیدانی که مؤمن در مسجد مانند ماهی در آب است و هرگز از شناوری در آب احساس خستگی نمیکند؟ بعد از نماز ظهر و عصر هم گفت: تا مغرب چیزی نمانده، صبر کن بعد از نماز مغرب و عشا که با جماعت خواندیم؛ میرویم. خلاصه پس از نماز عشا رفتند. آن بیچاره تازهمسلمان خسته و کوفته به خانه رفت و خوابید هنوز خستگی از جانش در نرفته بود که آخر شب دید باز در میزنند پشت در رفت همسایه را دید که میگوید: بیا با هم مسجد رویم. گفت: آقای عزیز! این دین شما یک آدم بیکار میخواهد من کار دارم با دین شما نمیتوانم زندگی کنم من به همان دین قبلی خودم برمیگردم! امام صادق فرمود: این آدم همانطور که او را مسلمان کرد همان طور هم کافرش کرد![4]
آخرین آیهی سوره که کلامی نیروبخش و نشاط آفرین است اگر چه به ظاهر خطاب به پیامبر اکرم(ص) است و برای تقویت روحیّهی آن حضرت آمده است؛ ولی در واقع اعلام حمایت از هر انسان موحّد به معنای واقعی است که در میدان مبارزه با مشکلات زندگی کوچکترین ضعف و سستی از خود نشان نمیدهد و همچون کوهی محکم و استوار و مقاوم میایستد. این فرمان بشارتآمیز خداست که میفرماید:
«فَإنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِیَ اللهُ»؛
«ای پیامبر! [تو که از جانب خدا مبعوث و مأمور به ابلاغ رسالت گشتهای و حریص در امر هدایت مردم میباشی و از کجروی آنان به شدّت رنج میبری، حال اگر این مردم نادان از تو روبرگردانند و به یاری از تو برنخیزند احساس تنهایی نکن] بگو خدا مرا کافی است».
«لا اِلهَ اِلّا هُوَ»؛
«جز خدا معبودی نیست».
جز اراده و خواست او در عالم، موجودِ مؤثّرِ مستقلّی وجود ندارد.
«...عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیم»؛
«تکیهی من [در تمام شئون زندگیم] منحصراً بر خداست و او ست که صاحب اختیار عرش عظیم است».
اوست که هم علمش محیط بر عالم است و هم قدرتش مستولی بر تمام جهان هستی. به همین جهت ترس و وحشتی از اِعراض مردم ندارم. بلکه دلم گرم و پشتم محکم به گفتار پروردگارم است که گفته:
«فَإنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِیَ اللهُ لا إلهَ إلاّ هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظیمِ»؛
این آیه بهراستی که چهقدر امیدبخش و نشاطانگیز است و چه خوب است ما امّت رسول خدا(ص) نیز این آیه را به حافظه بسپاریم و هنگام هجوم مشکلات و پشت کردن عوامل و اسباب طبیعی و انسانی آن را به خاطر بیاوریم و از صمیم قلب و عمق جان بگوییم:
«فَإنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِیَ اللهُ لا إلهَ إلاّ هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ»؛
باورمان بشود که جز یک اراده و یک مشیّت در عالم، مؤثّرِ مستقلّی وجود ندارد. تمام موجودات، علل و اسبابی هستند و مسبّبالاسباب خداست که سببی را میبرد و سبب دیگری را جای آن مینشاند و هیچگاه اختلالی در نظام تدبیر و تقدیر او حاصل نمیشود. این حقیقت را قرآن کریم در گوش جان ما افکنده است که:
«ما أصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی اْلاَرْضِ وَ لا فِی أنْفُسِکُمْ إلاّ فِی کِتابٍ مِنْ قَبلِ أنْ نَبْرَأها...»؛[5]
«هیچ حادثهای در عالم پیش نمیآید چه در درونتان و چه در بیرونتان؛ مگر اینکه ما آن را از پیش در عالم بالا تقدیر کردهایم و سپس در عالم طبع آن را پیاده میکنیم».
«وَ إنْ مِنْ شَیْءٍ إلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»؛[6]
«هر چیزی خزینههایش نزد ماست و ما آن را با اندازهگیری منظّم به این عالم فرود میآوریم».
متأسّفانه ما حوادث را روی پردهی عالم طبع به دنبال علل و اسباب ظاهر میبینیم و آنها را مؤثّرِ مستقلّ میپنداریم و رو به آنها میرویم و مسببّالاسباب را به فراموشی میسپاریم! مثلاً میبینیم این جبّاران مستکبر چه ظلم و ستمها در عالم میکنند و جوامع بشری را در آتش دنیاطلبیهای خود میسوزانند. آیا اینها خودشان این کار را میکنند؟ یعنی خودشان در تدبیر و تنظیم برنامهی کارشان مستقلّند؟ آیا ارادهی دیگری حاکم بر اراده و تنظیم نقشهی آنها نیست؟ این که فکر مشرکانه است و با اعتقاد به توحید اَفعالی نمیسازد. ما موحدّیم و میگوییم: هر چه در عالم هست، تحت اراده و تقدیر خداست.
«...وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إلاّ یَعْلَمُها...»؛[7]
«یک برگ از درختی نمیافتد [و یک نَفَس از نفسکشی صادر نمیشود] مگر با علم و تدبیر و تقدیر خداوند علیم قدیر».
باید اندیشید و فهمید که چرا و روی چه حسابی خدا این چنین تقدیر میکند؛ ولی یاللاسف که در میان ما مردم، آنقدر که از آمریکا و اسرائیل در جریانات و حوادث سخن به میان میآید، از خدا به میان نمیآید! گویی که اصلاً خدا در آن جریانات دخالتی ندارد درحالی که او میگوید: «ما أصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْاَرْضِ...»؛ منتهی در سنّت من بدعملیهای شما آدمیان، سبب پیدایش آن حوادث ناگوار میگردد.
«وَ إذا أرَدْنا أنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً»؛[8]
«وقتی بخواهیم شهر و آبادی و مملکتی را نابود کنیم؛ اوّل تکالیف شرعی را اعلام میکنیم و مردم را مکلّف به رعایت احکام از حلال و حرام مینماییم».
«فَفَسَقُوا فِیها»؛
«سردمداران مردم دست به عصیان و طغیان و مخالفت با فرمانهای خدا میزنند».
«فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ»؛
«پسزمینهی استحقاق عذاب به وجود میآید».
«فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً»؛
«در این موقع است که فرمان عذاب صادر میشود و آن شهر و آن آبادی نابود میگردد».
بنابراین آیا نباید اوّل به سراغ خدا رفت و او را از خود راضی ساخت؟ اگر کسی چند سگ هار دارد و آنها را به جان مردم انداخته و مردم را لت و پار میکند، آیا باید به سگها گفت: ای سگها چرا چنین میکنید یا باید به سراغ صاحب سگها رفت که چرا اینها را به جان مردم انداختهای؟ اینجا هم خدا میگوید: من سگهای هار را به جان شما انداختهام برای این که شما فاسق و فاجر شدهاید.
«وَ إذا أرَدْنا أنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً»؛
اوّل صدور فرمان حلال و حرام از جانب خدا، دوّم نافرمانی مردم، سوّم استحقاق عذاب و چهارم عذاب جنگ و ویرانی و بدبختی.
در سورهی عنکبوت پس از نقل حالات اقوام پیشین میفرماید:
«فَکُلاًّ أخَذْنا بِذَنْبِهِ...»؛
تمام آنها را به گناهانشان گرفتیم.
«...فَمِنْهُمْ مَنْ أرْسَلْنا عَلَیْهِ حاصِباً وَ مِنْهُمْ مَنْ أخَذَتْهُ الصَّیحَةُ وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ اْلاَرْضَ وَ مِنْهُمْ مَنْ أغْرَقْنا...»؛
«گروهی از آنها را سنگبارانشان کردیم. گروهی را با صیحه و صاعقه از بین بردیم. گروهی را در دل زمین فرو بردیم و گروهی را نیز در دریا غرق کردیم».
بعد میفرماید:
«...وَ ما کانَ اللهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لَکِنْ کانُوا أنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ»؛[9]
«خدا ستمی به آنها نکرد آنها خودشان بر خودشان ستم کردند».
یک قانون کلّی ارائه میکند و میگوید:
«...إنَّ اللهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأنْفُسِهِمْ...»؛[10]
«این را بدانید خداوند وضع زندگی هیچ قومی را دگرگون نمیسازد مگر اینکه آنها خودشان وضع درونی خودشان را دگرگون سازند».
همهاش مافریاد بکشیم مرگ بر فلان، مرگ بر فلان، کافی نخواهد بود. چرا هیچ فریاد نمیکشیم مرگ بر رباخواری؟ مرگ بر بیعفّتی، مرگ بر بیحجابی، مرگ بر رشوهخواری، مرگ بر ریاستطلبی، مرگ بر اختلافاندازی؟ اگر مرگ بر اینها شد، مسلّم مرگ بر آنها هم خواهد بود. امّا با فریاد مرده باد جبّاران و زنده باد تبهکاران از مسلمانان، نتیجهای نخواهیم گرفت.
1- فرق بین رأفت و رحمت چیست؟
2- پدران و مادرانی که میخواهند فرزندان خود را با دین آشنا کنند باید به کدام نکات تربیتی توجه کنند؟
[1]ـ سورهی نحل، آیهی ۷.
[2]ـ بحارالانوار، جلد ٧١، صفحهی ٢١١، حدیث ٣.
[3]ـ بحارالانوار، جلد ٤٢، صفحهی ٢٠٣، ازامیر المؤمنین(ع).
[4]ـ وسائل، کتاب الامر بالمعروف و النهی المنکر، باب ١٤، حدیث ٣.
[5]ـ سورهی حدید، آیهی ۲۲.
[6]ـ سورهی حجر، آیهی ۲۱.
[7]ـ سورهی انعام، آیهی ۵۹.
[8]ـ سورهی اسراء، آیهی ۱۶.
[9]ـ سورهی عنکبوت، آیهی ۴۰.
[10]ـ سورهی رعد، آیهی ۱۱.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت