در اینجا مخاطب ما فقط وهّابیان تندرو هستند، زیرا زیارت قبور بزرگان اسلام را همهی فرق مسلمین ـ جز این گروه اندک ـ جایز مىشمرند، به هر حال گروهى از وهّابىها به ما ایراد مىکنند که چرا به زیارت پیشوایان دینى مىروید؟ و ما را «قبوریّون» مىنامند!
در حالى که در همهی نقاط جهان براى آرامگاههاى گذشتگان اهمّیّت قائل هستند و به زیارت آن مى روند.
مسلمین جهان نیز همیشه براى قبور بزرگان خود ارج قائل بوده و هستند و به زیارت آنها رفته و مىروند، تنها گروه کوچک وهّابیون هستند که با آن مخالفت مىکنند و در واقع مدّعى تمام مسلمین دنیا مىباشند.
البتّه بعضى از علماى معروف وهّابى نیز تصریح کردهاند که زیارت قبر پیغمبر اکرم(ص) مستحب است، ولى به نیّت زیارت نباید «شدّ رحال» کرد، یعنى به قصد زیارت مسجد النّبى و عبادت در آن یا انجام عمره به مدینه بیایند، در ضمن قبر پیامبر(ص) را نیز زیارت کنند و به قصد زیارت بار سفر نبندند!
«بن باز» فقیه معروف وهّابى که چندى پیش درگذشت طبق گفتهی جریدهی «الجزیره» مىگفت: «کسى که مسجد پیامبر را زیارت کند مستحب است در روضهی پیامبر دو رکعت نماز بگذارد، سپس بر پیغمبر اکرم(ص) سلام بگوید و نیز مستحب است به قبرستان بقیع برود و به شهداى مدفون در آن سلام بگوید».[1]
فقهاى چهارگانهی اهل سنّت ـ طبق نقل «الفقه على المذاهب الاربعه» ـ زیارت قبر پیامبر(ص) را بدون این قیود و شروط مستحب مىدانستند، در این کتاب چنین مىخوانیم: «زیارت قبر پیامبر از بالاترین مستحبّات است و در مورد آن احادیث متعدّدى وارد شده است». سپس به نقل شش حدیث مىپردازد.[2]
این گروه از وهّابیون به طور کلّى در سه نقطه با دیگر مسلمانان جهان درگیر بوده و مخالفت دارند:
1ـ بناى قبور.
2ـ شدّ رحال براى زیارت قبور.
3ـ زیارت زنان از قبور.
آنها به بعضى از روایات در هر سه موضوع تمسّک جستهاند که یا سند درستى ندارد یا دلالت آن مردود است (و به زودى به خواست خدا شرح آن خواهد آمد).
به نظر مىرسد انگیزهی دیگرى براى این حرکت نادرست دارند، آنها گرفتار وسوسه در مسألهی توحید و شرکند و شاید چنین مىپندارند زیارت قبور به مفهوم پرستش آنهاست و لابد همهی مسلمین غیر از آنها مشرک و ملحدند!!
احترام به قبور گذشتگان ـ به خصوص قبور بزرگان ـ سابقهاى بسیار طولانى دارد، از هزاران سال پیش، مردم جهان امواتشان را گرامى مىداشتند، و به قبور آنها ـ به خصوص بزرگانشان ـ احترام مىگذاشتند، که فلسفه و آثار مثبت این کار بسیار است.
نخستین فایدهی بزرگداشت گذشتگان، نگهدارى حرمت این عزیزان است و قدرشناسى از آنان، یکى از نشانههاى عزّت و شرف انسانى است، و سبب تشویق جوانان به پیمودن راه آنهاست.
دوّمین اثر، گرفتن درسهاى عبرت از قبور خاموش امّا گویاى آنها، و زدودن زنگار غفلت از آیینهی قلب انسان و بیدارى و هشیارى در برابر زرق و برق تخدیر کنندهی دنیا، و کاستن از سیطرهی هوا و هوسهاست، و به تعبیر امیرمؤمنان على(ع) مردگان بهترین واعظانند.
سوّمین اثر، تسلّى خاطر بازماندگان است، چرا که مردم در کنار قبور عزیزان خود آرامش بیشترى احساس مىکنند. گویى در کنار خود آنها هستند و این زیارتها از شدّت آلام آنها مىکاهد، به همین دلیل حتّى براى آنها که مفقودالاثر هستند، شبیه قبرى درست مىکنند و در کنار آن به یاد آنان هستند.
چهارم این که بزرگ شمردن قبور بزرگان پیشین یکى از طرق حفظ میراث فرهنگى هر قوم و ملّت است، و اقوام روزگار به فرهنگ کهن خود زندهاند. مسلمانان جهان فرهنگ غنى و عظیمى دارند که بخش مهمّى از آن در قبور و آرامگاههاى شهدا و علماى بزرگ و پیشروان علم و فرهنگ و به خصوص در مشاهد پیشوایان بزرگ دین نهفته است.
حفظ و یادآورى و بزرگداشت آنها سبب حفظ اسلام و سنّت پیغمبر اکرم(ص) است.
چه بى سلیقه هستند کسانى که آثار پرافتخار بزرگان اسلام را در مکّه و مدینه و بعضى مناطق دیگر از میان بردند و جامعهی اسلامى را گرفتار خسارت عظیمى کردند. متأسّفانه سلفىهاى نادان و عقب افتاده به بهانههاى واهى، ضربات سنگینى از این طریق بر پیکر میراث فرهنگى اسلام، وارد آوردند که جبران آن ممکن نیست.
آیا این آثار تاریخى با عظمت، فقط به این گروه اندک تعلّق دارد که این گونه بیرحمانه نابود شود یا پاسدارى از آن باید به دست گروهى از دانشمندان آگاه اسلامى از تمام کشورها سپرده شود؟
پنجمین اثر این که زیارت قبور پیشوایان بزرگ دین، و تقاضاى شفاعت در پیشگاه خدا از آنان که آمیخته با توبه و انابه به درگاه الهى است، اثر معنوى فوق العادهاى در تربیت نفوس و پرورش اخلاق و ایمان دارد و بسیارى از گنهکاران آلوده، در جوار بارگاه ملکوتى آنان توبه کرده و مىکنند، و براى همیشه اصلاح مىشوند، و صالحان نیز به مقامهاى والاترى از صلاح مىرسند.
گاه ناآگاهان، به زوّار قبور ائمّهی دین، برچسب «شرک» مىزنند، به یقین اگر مفهوم زیارت و محتواى زیارت نامهها را مىدانستند، از این سخن شرمنده مىشدند.
هیچ آدم عاقلى پیامبر(ص) یا امامان(ع) را پرستش نمىکند، اصلاً به فکر کسى چنین مطلبى خطور نمىکند، و همهی مؤمنان آگاه براى اداى احترام و طلب شفاعت به زیارت مىروند.
اغلب قبل از خواندن زیارت نامهها یکصد بار «الله اکبر» مىگوییم و به این ترتیب صدبار بر توحید تأکید مىکنیم و هرگونه شائبهی شرک را از خود دور مىسازیم.
در زیارتنامهی معروف «امین الله» در برابر قبور امامان مىگوییم:
«أشْهَدُ أَنَّکَ جَاهَدْتَ فِى اللهِ حَقَّ جِهَادِهِ وَ عَمِلْتَ بِکِتَابِهِ وَ اتَّبَعْتَ سُنَنَ نَبِیِّهِ حَتَّى دَعَاکَ اللهُ إِلَى جِوَارِهِ؛ ما گواهى مىدهیم تو در راه خدا جهاد کردى و حقّ جهاد را انجام دادى، به کتاب خدا عمل نمودى و از سنّت پیامبر پیروى نمودى، تا زمانى که خداوند تو را از این جهان به جوار رحمتش فرا خواند».
آیا توحید از این بالاتر مىشود.
در زیارت معروف جامعه خطاب به آن بزرگواران مىگوییم:
«إلَى اللهِ تَدْعُونَ وَ عَلَیْهِ تَدُلُّونَ وَ بِهِ تُؤْمِنُونَ وَ لَهُ تُسِلِّمُونَ وَ بِاَمْرِهِ تَعْمَلُونَ وَ إلَى سَبِیلِهِ تَرْشُدُونَ؛ (در این شش جمله تمام ضمیرها به خداوند بزرگ باز مىگردد، زائران مىگویند:) شما امامان به سوى خدا دعوت مىکنید و به او دلالت مىکنید و به او ایمان دارید و تسلیم او هستید و مردم را به سوى راه او ارشاد مىنمایید».
در این زیارت نامهها همه جا سخن از خدا و دعوت به توحید است، آیا این شرک است یا ایمان؟
در جاى دیگر این زیارتنامه مىگوییم:
«مُسْتَشْفِعٌ إلَى اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِکُمْ؛ من به وسیلهی شما شفاعت در پیشگاه خداوند عز و جل را مىطلبم»، و اگر بر فرض ابهامى در بعضى تعبیرات زیارتها باشد، با این محکمات به طور کامل روشن مىشود.
اشتباه مهمّ دیگرى که در اینجا براى وهّابىها رخ داده این است که شفاعت طلبیدن از اولیا را در درگاه پروردگار، با شفاعت طلبیدن از بتها ـ همان موجودات بى جان و بى عقل و شعور ـ مقایسه مىکنند!
حال آن که قرآن مجید بارها و بارها نشان مىدهد که پیغمبران الهى در پیشگاه خدا براى گنهکاران شفاعت مىکردند. به عنوان نمونه:
1ـ برادران یوسف بعد از آگاهى از عظمت یوسف و اشتباهات خود، از پدر پیرشان یعقوب تقاضاى شفاعت کردند و او نیز به آنها قول مساعد داد: (قَالُوا یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ * قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّى إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ).[3]
آیا یعقوب پیامبر مشرک بود؟
2ـ قرآن گنهکاران را به توبه و شفاعت طلبیدن از پیغمبر اکرم(ص) تشویق کرده و مىگوید: «(وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَّلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَّحِیماً)؛ هر گاه آنها زمانى که به خویش (به واسطهی گناه) ستم مىکردند، به سراغ تو مىآمدند و توبه مىکردند و رسول خدا نیز براى آنها استغفار مىکرد، خدا را توبهپذیر و مهربان مىیافتند».[4]
آیا این سخن تشویق به شرک است؟
3ـ قرآن در مذمّت منافقان مىگوید: «(وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللهِ لَوَّوْا رُءُوسَهُمْ وَرَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَهُمْ مُّسْتَکْبِرُونَ)؛ هنگامى که به آنها گفته شود بیایید تا رسول خدا براى شما طلب آمرزش کند، سرهاى خود را (به عنوان استهزا) تکان مىدهند و آنها را مىبینى که از سخنان تو اعراض مىکنند و تکبّر میورزند».[5] آیا قرآن کفّار و منافقان را به شرک دعوت مىکند؟
4ـ مىدانیم قوم لوط کثیفترین امّتها بودند. ابراهیم(ع) شیخ الانبیاء دربارهی آنها شفاعت کرد (از خدا درخواست کرد که به آنها مهلت بیشتر دهد، شاید توبه کنند) ولى چون قابلیّت شفاعت را به خاطر وقاحت بسیار از دست داده بودند، به ابراهیم گفته شد دست از شفاعت آنها بردار! «(فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ الرَّوْعُ وَجَاءَتْهُ الْبُشْرَى یُجَادِلُنَا فِى قَوْمِ لُوطٍ * إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُّنِیبٌ * یَا إِبْرَاهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَإِنَّهُمْ آتِیهِمْ عَذَابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ)؛ هنگامى که ترس ابراهیم (از مشاهدهی فرشتگان ناشناس) فرو نشست و بشارت (تولّد فرزند) به او رسید، دربارهی قوم لوط با ما گفتگو مىکرد (و شفاعت مىنمود) چرا که ابراهیم بردبار و دلسوز و توبهکار بود. (به او گفتیم) اى ابراهیم از این (درخواست) صرف نظر کن که فرمان پروردگارت رسیده و به طور قطع عذاب غیر قابل بازگشت به سراغ آنها مىآید».[6]
جالب این که خداوند از ابراهیم در برابر این شفاعت عجیب تمجید کرده و مىگوید: (إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُّنِیبٌ) ولى به او گوشزد مىکند که در این مورد کار از کار گذشته و جاى شفاعت باقى نمانده است.
بهانه جویان با مشاهدهی آیات فوق که با صراحت قبول شفاعت پیامبران را نشان مىدهد و چارهاى جز قبول آن نیست، به بهانهی دیگرى دست زده و مىگویند: این آیات مربوط به حال حیات آنهاست و نسبت به بعد از وفات دلیلى نداریم. به این ترتیب شاخهی «شرک» را رها کرده به شاخهی دیگرى مىپرند.
ولى در اینجا این سؤال مطرح مىشود که مگر پیامبر(ص) با رحلتش تبدیل به خاک و به کلّى نابود مىشود یا ـ همانگونه که بعضى از علماى وهّابى در حضور ما اقرار کردند ـ حیات برزخى دارد؟
اگر ندارد، اوّلاً: آیا مقام پیامبر(ص) از مقام شهدا که دربارهی آنها (بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ)[7] آمده، پایینتر است؟
ثانیاً: آیا در تشهّد نماز که بر آن حضرت سلام مىفرستیم و همهی مسلمانان «السّلام علیک أیّها النّبى...» مىگویند، به یک موجود خیالى سلام مىکنند؟
ثالثاً: آیا شما معتقد نیستید که در مسجد پیامبر(ص) و کنار قبر مطهّر آن حضرت باید آهسته صحبت کرد، زیرا قرآن مىگوید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِىِّ...)[8] و این آیه را تابلو کرده و کنار قبر پیغمبر اکرم(ص) آویزان نمودهاید؟
این سخنان ضدّ و نقیض را چگونه قبول کنیم!
رابعاً: مرگ نه تنها پایان زندگى نیست، بلکه تولّد ثانوى و گسترش حیات است، «وَالنَّاسُ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبِهُوا؛ مردم خوابند هنگامى که مردند بیدار مىشوند».[9]
خامساً: در حدیث معروفى که در منابع معتبر اهل سنّت آمده مىخوانیم که «عبدالله بن عمر» از رسول خدا(ص) نقل مىکند که فرمود: «مَنْ زَارَ قَبْرِى وَجَبَتْ لَهُ شَفَاعَتِى؛ کسى که قبر مرا زیارت کند شفاعت من بر او حتمى است».[10]
در حدیث دیگرى از همان راوى از پیغمبر اکرم(ص) آمده است: «مَنْ زَارَنِى بَعْدَ مَوْتِى فَکَأَنَّمَا زَارَنِى فِى حَیَاتِى؛ هر کس مرا بعد از رحلتم زیارت کند مثل این است که در حیاتم مرا زیارت کرده باشد».[11]
بنابراین، فرضیّهی تفاوت زمان حیات و ممات، یک پندار واهى بیش نیست.
ضمناً از اطلاق این احادیث به خوبى استفاده مىشود «شدّ رحال» و حرکت به قصد زیارت قبر پیامبر(ص) در مدینه هیچ اشکالى ندارد.
1- وهّابیون به طور کلّى در کدام موارد با دیگر مسلمانان جهان درگیر بوده و مخالفت دارند؟
2- فلسفه و آثار مثبت احترام به قبور گذشتگان را ذکر کنید.
3- دلایل رد فرضیّهی تفاوت شفاعت اولیاء الله در زمان حیات و ممات، را شرح دهید.
[1]. جریده الجزیره، شمارهی 6826 (22 ذى القعدة 1411).
[2]. الفقه على المذاهب الاربعة، جلد 1، صفحهی 590.
[3]. سورهی یوسف، آیات 97 و 98.
[4]. سورهی نساء، آیهی 64.
[5]. سورهی منافقون، آیهی 5.
[6]. سورهی هود، آیات 74 تا 76.
[7]. سورهی آل عمران، آیهی 169.
[8]. سورهی حجرات، آیهی 2.
[9]. عوالى اللئالى، جلد 4، صفحهی 73.
[10]. دارقطنى محدّث معروف، این حدیث را در کتاب «سنن» خود آورده است. (جلد 2، صفحهی 278) جالب اینکه مرحوم علاّمهی امینى آن را از 41 کتاب معروف اهل سنّت نقل کرده است! (الغدیر، جلد 5، صفحهی 93).
[11]. همان مدرک، علاّمهی امینى آن را از 13 کتاب نقل کرده است.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت