کد مطلب: ۵۵۳۳
تعداد بازدید: ۳۲۱
تاریخ انتشار : ۲۹ خرداد ۱۴۰۱ - ۲۱:۳۴
اسلام و تعلیم و تربیت | ۵
ساختار ويژه‌ی روح انسان چنين است كه طبعاً خداخواه، خداجو و خداپرست آفريده شده و توجه به مبدأ آفرينش و خداپرستى‌ به صورت يك غريزه در وجودش نهاده شده است. چنان كه غريزه‌ی ميل به غذا در طبيعت انسان نهاده شده و طبعاً احساس گرسنگى‌ مى‌‏كند و دنبال غذا مى‌‏رود، خداجويى‌ و خداپرستى‌ هم در ساختمان روح و نفس او نهاده شده است و طبعاً بدان سوى‌ تمايل دارد و جذب مى‌‏شود.

تفسير فطرت‏


در اين جا لازم است به طور فشرده در مورد تفسير و توضيح فطرت بحث كنيم:
كلمه‌ی فطرت در آيات و احاديث زيادى‌، منشأ و ريشه‌ی بعضى‌ امور معرفى‌ شده است. «راغب اصفهانى‌» مى‌‏نويسد:
فطر در لغت به معناى‌ شكافتن است. «وَ فَطَرَ اللهِ الْخَلْق» به اين معناست كه خداى‌ متعال مخلوق را به نحوى‌ ايجاد و ابداع كرده كه منشأ بعضى‌ افعال باشد. بنابراين معناى‌ آيه‏ «فِطْرَتَ اللهِ الَّتِى‌ فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها» اين مى‌‏شود كه خدا انسان‏ها را به طورى‌ آفريده كه معرفت‏الله در نهادشان تثبيت شده است. پس فطرة الله، يعنى‌ نيروى‌ معرفت و ايمانى‌ كه در وجود موجودات نهاده شده است.[1]
دانشمندان فطرت را به چند گونه تفسير نموده‌‏اند:
1. فطرت، يعنى‌ طبيعت و سرشت ويژه‏اى‌ كه در آفرينش انسان به كار گرفته شده و در اثر آن براى‌ پذيرش ايمان و دين استعداد دارد كه اگر به طبيعت اوليه‏اش برگردد ديندار و خداپرست خواهد شد. بنابراين افرادى‌ كه از دين عدول كرده‏اند در اثر آفات و عوامل خارجى‌ ـ مانند تقليد از پدران ـ بوده است.
2. توجه به مبدأ هستى‌ و پرستش و خضوع در برابر او، در نهاد همه‌ی انسان‏ها وجود دارد و همه‌ی انسان‏ها در باطن ذات به او اعتراف دارند؛ گرچه گاهى‌ ديگرى‌‏ را به جاى‌ او مصداق مى‌‏پندارند و در برابرش كرنش مى‌‏كنند. چون توجه به مبدأ هستى‌ و لزوم پرستش او در نهاد انسان‏ها قرار داده شده، بت‏پرستى‌ در بين بشر به وجود آمده است.
3. معناى‌ فطرت اين است كه انسان‏ها را براى‌ معرفت، توحيد، ديندارى‌ و پرستش آفريده‌‏اند.
4. فطرت، يعنى‌ ميثاق و اعترافى‌ كه خداى‌ متعال در عالم ذر و آغاز خلقت، از همه‌ی انسان‏ها گرفته است. خداى‌ متعال در عالم ذر از همه‌ی انسان‏ها به وجود و وحدانيت خودش اعتراف گرفته و آنان هم پيمان بسته‏اند كه در اين جهان خداپرست باشند. پس همه‌ی انسان‏ها در باطن ذات، خداپرست‏اند، گرچه بعضى‌ افراد بر نداى‌ باطن خود سرپوش مى‌‏گذارند و با زبان، وجودش را انكار مى‌‏نمايند.
5. معناى‌ فطرى‌ بودن خداپرستى‌ اين است كه عقل بالذات به سوى‌ مبدأ هستى‌ توجه پيدا مى‌‏كند و براى‌ اثبات خدا نيازى‌ به استدلال و تحصيل مقدمات ندارد. تفكر در نظام هستى‌ و مطالعه‌ی شگفتى‌‏هاى‌ آفرينش خود به خود و بدون استدلال و برهان، انسان را به وجود خالق آن‏ها هدايت مى‌‏كند. بنابراين، فطرت عبارت است از: آفرينش ويژه‌ی عقل و نفس انسان.
6. ساختار ويژه‌ی روح انسان چنين است كه طبعاً خداخواه، خداجو و خداپرست آفريده شده و توجه به مبدأ آفرينش و خداپرستى‌ به صورت يك غريزه در وجودش نهاده شده است. چنان كه غريزه‌ی ميل به غذا در طبيعت انسان نهاده شده و طبعاً احساس گرسنگى‌ مى‌‏كند و دنبال غذا مى‌‏رود، خداجويى‌ و خداپرستى‌ هم در ساختمان روح و نفس او نهاده شده است و طبعاً بدان سوى‌ تمايل دارد و جذب مى‌‏شود.
البته بعضى‌ از اين تعريف‏ها نزديك به هم بوده و چندان تفاوتى‌ ندارند. در اين جا لازم است آن‏ها را مورد بررسى‌ قرار دهيم:
در تعريف اول و سوم، در انسان چيز ويژه‏اى‌ به نام فطرت اثبات نشده، زيرا در تعريف اول، فطرت به استعداد انسان براى‌ معرفت و پرستش خدا تفسير شده، و استعداد معرفت و پرستش، يك امر مخصوص وجودى‌ نيست. هم چنين در تعريف سوم گفته شده كه فطرت عبارت است از اين كه هدف آفرينش انسان، معرفت و پرستش خدا بوده است، كه بدين ترتيب آيه‌ی‏ «فِطْرَتَ اللهِ الَّتِى‌ فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها» به فطر الناس لها تفسير مى‌‏شود. لذا در اين جا هم چيزى‌ به نام فطرت براى‌ انسان اثبات نشده است.
تفسير دوم و ششم، نزديك به هم بوده و فطرت را به يك نوع غريزه، يعنى‌ غريزه‌ی خداجويى‌ و پرستش، تفسير كرده‏اند؛ مانند غريزه‌ی احساس گرسنگى‌ و تشنگى‌ و دنبال غذا و آب رفتن. جمعى‌ از دانشمندان مدعى‌ شده‏اند كه چنين غريزه‏اى‌ در انسان وجود دارد و براى‌ اثبات آن به قول بعضى‌ روان شناسان نيز استناد كرده‏اند، ولى‌ اثبات چنين غريزه‏اى‌ دشوار است و براى‌ نگارنده نيز تاكنون به اثبات نرسيده است.
در تفسير پنجم، فطرت به فطرت عقلى‌ تفسير شده و گفته مى‌‏شود كه عقل انسان آن چنان آفريده شده است كه خود به سوى‌ مبدأ آفرينش توجه پيدا مى‌‏كند و در اين‏باره نيازى‌ به استدلال و برهان ندارد. بسيار اتفاق افتاده كه عقل در اثر مشاهده بعضى‌ شگفتى‌‏هاى‌ جهان يك مرتبه روشن شده و به وجود خالق جهان يقين پيدا كرده است، بدون اين كه استدلالى‌ در كار باشد. بنابراين عقل ارتباط ويژه‏اى‌ با آفريدگار جهان دارد و به گونه‏اى‌ آفريده شده كه گاهى‌ بدون استدلال هم او را مى‌‏پذيرد و به او ايمان مى‌‏آورد.
در مورد اين تفسير نيز بايد يادآور شويم كه گرچه اين مطلب صحيح است كه عقل در بعضى‌ موارد بدون استدلال و برهان به وجود آفريدگار جهان توجه پيدا مى‌‏كند و او را مى‌‏پذيرد، ليكن اگر دقت شود، در همين مواقع هم بدون استدلال نيست؛ بلكه با سرعت و به طور خودكار استدلال مى‌‏كند، بدون اين كه به اين عمل خود توجه داشته باشد. از آن جا كه عقل قبلاً اين حقيقت را پذيرفته كه هر معلولى‌ نياز به علت دارد و پديده‏هايى‌ كه از ظرافت، زيبايى‌ و شگفتى‌‏هاى‌ خاصى‌ برخوردارند به آفريننده‏اى‌ داناو تواناترى‌ نياز دارند و ذاتاً از چنين آگاهى‌ برخوردار است، به مجرد اين كه يكى‌ از شگفتى‌‏هاى‌ جهان را مشاهده كرد به طور سريع چنين استدلال و نتيجه ‏گيرى‌ مى‌‏كند: اين پديده‌ی شگفت‏انگيز نياز به علتى‌ دانا و توانا دارد و او خداى‌ جهان‏آفرين است.
به هر حال در تفسير فطرت مى‌‏توان چنين گفت: انسان در مشاهده‌ی حضورى‌ كه از نفس، قوا و افعال خود دارد، معناى‌ علّيّت را وجداناً دريافته است. وى‌ در باطن ذات مشاهده مى‌‏كند كه قوا و افعال نفس، موجوداتى‌ هستند كه نيازمند و وابسته به نفس‏اند و بدون او نمى‌‏توانند تحقق داشته باشند و نفس خود را تأمين كننده‌ی نياز آن‏ها مى‌‏داند. هم چنين اين مطلب را به طور كلى‌ دريافته كه هر وجودِ وابسته‌‏اى‌ نياز به علت دارد، به همين جهت در جهان خارج براى‌ يافتن علت حوادث، كنجكاوى‌ و تلاش مى‌‏كند و براى‌ هر پديده‌ی وابسته‏اى‌ در جست وجوى‌ علت است.
از طرف ديگر، انسان در مقام ذات، واقعيت نفس خود را كه موجودى‌ است وابسته، نيازمند و غير مستقل مشاهده مى‌‏كند و حضوراً درك مى‌‏كند كه مالك وجود خود نيست و در رفع نيازمندى‌‏هايش به وجود مستقل و غير وابسته‏اى‌‏ نياز دارد. همه‌ی انسان‏ها حضوراً و در مقام ذات از چنين دركى‌ برخوردارند.
غريزه‌ی علت‏جويى‌ و فطرت خداپرستى‌ انسان از يك چنين درك حضورى‌‏اى‌ نشأت مى‌‏گيرد. انسان به خوبى‌ درك مى‌‏كند كه مالك وجود خود نيست و قدرت حفظ و نگه‏دارى‌ آن را ندارد. هم چنين مى‌‏داند كه نمى‌‏تواند جلوى‌ مرگ خود را بگيرد و از آلام و مصائب، پيش‏گيرى‌ كند. انسان مى‌‏داند كه خودكفا نيست و در رفع نيازهايش ناچار است از خارج كمك بگيرد. به همين جهت در رفع نيازهايش ارتكازاً از اشخاص و اشياى‌ خارج استمداد مى‌‏جويد. لذا با توجه ثانوى‌ به اين حقيقت پى‌‏مى‌‏برد كه اشخاص و اشياى‌ خارج نيز مانند خودش هستند، يعنى‌ خودكفا نيستند، بلكه وابسته و فقيرند و نياز به وجودى‌ غنى‌ و مستقل دارند. از همين طريق به آفريدگار انسان و جهان كه وجودى‌ است مستقل، غنى‌ و خودكفا پى‌ برده و به وجودش اعتراف مى‌‏كند. بنابراين همه‌ی انسان‏ها مى‌‏توانند از چنين علمى‌ برخوردار شوند و كسانى‌ كه با زبان، خدا را انكار مى‌‏كنند، از آفرينش ويژه و فطرت خداجويى‌ خود عدول كرده و بر آن سرپوش نهاده‏اند.
بنابراين، فطرت خداجويى‌ را مى‌‏توان با همان غريزه‌ی علت‏جويى‌ تفسير كرد كه از علم حضورىِ نفس نشأت مى‌‏گيرد. آيات و احاديث عالم ذر و اخذ ميثاق را نيز با همين معنا مى‌‏توان تفسير و توجيه كرد.


خودآزمایی

 

1- معناى‌ آيه‏ «فِطْرَتَ اللهِ الَّتِى‌ فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها» را بیان کنید.
2- دانشمندان فطرت را به چند گونه تفسير نموده‏اند؟ هر مورد را توضیح دهید؟
3- چگونه می‌توان فطرت خداجويى‌ را تفسير كرد؟ و از چه چیزی نشأت مى‌‏گيرد؟

 

پی نوشت 

 

[1]. مفردات، ص 372.


دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله ابراهیم امینی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: